جدول جو
جدول جو

معنی معلنکک - جستجوی لغت در جدول جو

معلنکک(مُ لَ کِ)
موی بسیار و فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعلنکاک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معلن
تصویر معلن
آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ کَ)
مرد درشت اندام سطبر و سخت و پرگوشت بزرگ جثه. (منتهی الارب). مرد سخت و بزرگ. و نون آن زائد است. (از اقرب الموارد). علکز. و رجوع به علکز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَکْ کَ)
درشت اندام پرگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
کلیدان. (منتهی الارب) (آنندراج). قفل و کلیدان. (ناظم الاطباء). آنچه بوسیلۀ آن در را بندند. ج، معانک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
آشکارکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آشکارکننده و فاش کننده و شایعکننده. (ناظم الاطباء). اعلان کننده. و رجوع به اعلان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
شتری که در ریگ بسته و سخت درآیدو بیرون آمدن از آن دشوار گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتناک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ کِ)
گیاه خشک بسیار و فراهم آمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریگ برهم نشسته. (منتهی الارب). ریگ توده و برهم نشسته. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ج 4 ص 196) ، شب متراکم. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس ایضاً) ، موی گندۀ انبوه سخت سیاه، متردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ کَ)
استواراندام از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ از شتر و جز آن. علکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ کَ)
درشت و رست و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نون آن زائد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَکَ)
بسیار و انبوه: شعر علنکس، کثیر متراکب. (از اقرب الموارد). علّکس. و رجوع به علکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ کِ)
سخت سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ کَ)
بمعنی خرفه است که به عربی بقلهالحمقا خوانند. (برهان) (آنندراج). خرفه. (ناظم الاطباء). تخم خرفه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنک و کلکنک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ جِ)
ریگ تو برتو و برهم نشسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریگ متراکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ دَ / مُ لَ دِ)
چاره و گریز و یقال مالی عنه معلندد، ای بدّ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المیحط). چاره و گریز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ دِ)
زمینی که در آن نه آب باشد و نه چراگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ)
متمایل. سخت مایل. تمایل دارنده
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ کِ / مُ حَ کَ)
نعت فاعلی و مفعولی از اسحنکاک. رجوع به اسحنکاک شود، شعر مسحنکک، موی سخت سیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سحکوک. و رجوع به سحکوک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیار گردیدن و فراهم آمدن موی. (از اقرب الموارد). بسیار گردیدن موی و فراهم آمدن: اعلنکک الشعر، بسیار گردید موی و فراهم آمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ کِ)
معلکس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به معلکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
گیاهی که خبازی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی از بید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفلوکک
تصویر مفلوکک
مفلوک حقیر
فرهنگ لغت هوشیار