جدول جو
جدول جو

معنی معلمی - جستجوی لغت در جدول جو

معلمی
(مُ عَلْ لِ)
مأخوذ از تازی، تربیت و تعلیم. (ناظم الاطباء). شغل و عمل معلم. تعلیم دادن:
وقت است کز برای هلاک مخالفان
افلاک را کنی به سیاست معلمی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 933).
و رجوع به معلم شود
لغت نامه دهخدا
معلمی
(مُ عَلْ لَ)
حالت و چگونگی معلّم. تعلیم دیدگی. آموزش دیدگی:
در کسب علم کوش که کلب از معلمی
آید برون ز منقصت سایر کلاب.
جامی.
و رجوع به معلّم شود
لغت نامه دهخدا
معلمی
در تازی نیامده آموزندگی آتونی شغل و عمل معلم تعلیم: وقت است کز برای هلاک مخالفان افلاک را کنی بسیاست معلمی (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
معلمی
آموزگاری، مربیگری، تعلیم دهی، دبیری، مدرسی
متضاد: دانش آموزی، شاگردی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمی
تصویر معمی
معما، در بدیع ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلی
تصویر معلی
معلا، برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلم
تصویر معلم
تعلیم دهنده، آموزاننده، آموزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلم
تصویر معلم
تعلیم داده شده، آموخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لِ)
مأخوذ از تازی، شهوت برخلاف طبیعت که در پسران باشد. (ناظم الاطباء). شهوت غیرطبیعی نسبت به پسران. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مغلم و اغلام شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار، واقع در 99هزارگزی شمال باختری لنگه و دامنۀ شمالی کوه حمر. گرمسیر، مرطوب و مالاریائی و دارای 117 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ)
مأخوذ از تازی، چرخی. (ناظم الاطباء).
- کبوتر معلقی، کبوتری که در هوا چرخ می زند. (ناظم الاطباء). کبوتری که در هنگام پرواز چون به ارتفاع مناسبی رسد به محور بالهای گسترده و بر مدار سر و دم خود چرخ می زند و این از محاسن کبوتر است
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ مَ)
آنچه بدان بر چیزی استدلال کنند. ج، معالم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ مَ)
سگ شکاری. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به معلّم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لِ مَ / مِ)
مؤنث معلم. زن آموزگار. زن آموزنده. زن یاددهنده. آتون. ج، معلمات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خانم آموزگار
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ مَ)
تأنیث معلم. نشاندار. باعلامت. مسوّمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معلم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی آگاهی و دریافت باشد. (برهان). مأخوذ از تازی، اطلاع و دانایی و معرفت و دانش و هنر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نسبت است به فرقۀ معلومیه که ضد مجهولیه اند. (از انساب سمعانی). و رجوع به معلومیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ع م ی’، زمینهای ویران و بی عمارت و بی مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ معمی ̍. (منتهی الارب). جمع واژۀ معماه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
سید مسلمی اسفراینی از شعرای قرن نهم هجری. قبرش در اسفراین است و این بیت از اوست:
خال او نقد دلم از دیدۀروشن کشد
همچو دزدی کو متاع خانه از روزن کشد.
(از مجالس النفائس ص 45)
مسلمی حمیدی فرزند میری شاعر مشهور. او راست: بهجه آلاثار که در معارضۀ دریای ابرار امیرخسرو نظم کرده است. (کشف الظنون ج 1 ص 256)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ می)
گونه ای که برگردد و یا گندم گون شود، مأخوذ از ’لمی’. (آنندراج) (از منتهی الارب). پژمرده رنگ یا گندم گون. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
معافیت. رهایی. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است
کس را نداده اند برات مسلمی.
ابوالفرج سکزی (از یادداشت مرحوم دهخدا).
، بخشودگی مالیاتی: چون متوجهات املاک و اوقاف زاویۀ متبرکۀ ایشان بموجب مقرر نامۀ دیوانی به مسلمی قدیم مقرر است...حکم یرلیغ نفاذ یافته که جماعت برات داران از مریدان مشارالیه نستانند. (از فرمان سلطان احمد جلایر در حق شیخ صدرالدین موسی پسر شیخ صفی الدین جد سلاطین صفویه محفوظ در کتاب خانه ملی پاریس). (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسلمیات شود، مسلم بودن. قطعیت، حجت بودن
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
مسلمان بودن. مسلمانی. و رجوع به مسلمانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ می ی)
منسوب به قبیلۀ بنی مسلمه که یکی از قبایل بنی الحرث است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
عبدالغفار بن محمد بن عبدالواحد قومسانی مکنی به ابوسعد. فقیهی بود بموصل واحادیثی از او روایت شده است. (از معجم البلدان)
وزیر سلطان محمد بن ملکشاه ومعروف به اعلمی درگزینی بوده. (از معجم البلدان) ، دور اندیشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
منسوب به اعلم که ناحیه ای بوده بین همدان و زنجان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
معلمی. (ناظم الاطباء). رجوع به معلمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لِ)
جمع واژۀ معلم. رجوع به معلم شود، یکی از درجات پنجگانه مانویه و معلمین، درجۀ اول آن است و دوم مشمسین و سوم قسیسین و چهارم صدیقین و پنجم سماعین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشیک منسوب به علم دانشی: کار علمی
فرهنگ لغت هوشیار
معلمه در فارسی مونث معلم: آتون مونث معلم خانم معلم خانم آموزگار، جمع معلمات
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده تاشت بودن راست بودن، بخشودگی ساو (مالیات) مسلمان بودن مسلمانی مسلم بودن قطعیت، حجت بودن، بخشودگی مالیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معلم، آموزندگان فرهنگپدان جمع معلم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : معلمین فرنگی: اندری صاحب بهلر مسیو اسیلی و معلمین ایرانی: عباسقلی خان مترجم و محمدخان مترجم و میرزامحمد علی مترجم علی خان قاجار معلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلی
تصویر معلی
بلند، رفیع، برافراشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلم
تصویر معلم
آموزگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشوارانه
فرهنگ واژه فارسی سره