جدول جو
جدول جو

معنی معفوج - جستجوی لغت در جدول جو

معفوج(مَ)
وطی شده در دبر. الحدیث: اذا قیل للرجل یا معفوج، فان علیه الحد. (ناظم الاطباء). و رجوع به عفج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معفو
تصویر معفو
عفو شده، بخشوده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معوج
تصویر معوج
کج، خمیده، ناراست، کج شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
فرس معوج، اسب تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد بندی و زندانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوار و حقیر و مبتذل هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مبتذل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بازار کاسد. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوشت برگردیده بوی و مزه. (منتهی الارب) (آنندراج). برگردیده بوی و برگردیده مزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فُوو)
عفوکرده شده و معاف نموده شده. (غیاث) (آنندراج). آمرزیده شده و معاف شده. (ناظم الاطباء). بخشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد
پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 70).
بر عدلت ستم مقهور و مخذول
بر حکمت گنه معفو و مغفور.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 183).
تحمل کن جفای یار سعدی
که جور نیکوان ذنبی است معفو.
سعدی.
فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92).
- معفو داشتن، بخشودن. عفو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معفو کردن، بخشیدن و معاف کردن. (ناظم الاطباء).
- معفو گردانیدن، بخشودن. عفو کردن: تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَج ج)
کج و ناراست. (غیاث). خمیده وکج و ناراست. (ناظم الاطباء). آنچه به خودی خود خمیده و کج شده باشد. (از اقرب الموارد) : و اما گونۀ دیگر است از ساعتها، او را معوج خوانند ای کژ و این آن است که هریکی از روز و شب بدو همیشه دوازده ساعت بود. (التفهیم ص 70) ، کسی که سلیقۀ وی کژو ناراست باشد. (ناظم الاطباء). دارای سلیقۀ کج: از هوس عشق مدایح او خاطر سقیم و طبع معوج را سیر مستقیم پدید آید. (لباب الالباب چ نفیسی ص 14)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وِ)
کج کننده، مرصعکننده با عاج. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعویج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وَ)
کج و ناراست. (آنندراج). کج و خمیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعویج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معفو
تصویر معفو
عفو کرده شده و معاف نموده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوج
تصویر معوج
خمیده و کج و ناراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوج
تصویر معوج
((مُ وَ))
خمیده، کج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معفو
تصویر معفو
((مَ))
بخشوده
فرهنگ فارسی معین
بخشوده، بخشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اریب، خمیده، کج، کژ، مورب، نادرست، ناراست، نامستقیم، ناهموار
متضاد: راست، مستقیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد