عفوکرده شده و معاف نموده شده. (غیاث) (آنندراج). آمرزیده شده و معاف شده. (ناظم الاطباء). بخشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 70). بر عدلت ستم مقهور و مخذول بر حکمت گنه معفو و مغفور. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 183). تحمل کن جفای یار سعدی که جور نیکوان ذنبی است معفو. سعدی. فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). - معفو داشتن، بخشودن. عفو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معفو کردن، بخشیدن و معاف کردن. (ناظم الاطباء). - معفو گردانیدن، بخشودن. عفو کردن: تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315)
عفوکرده شده و معاف نموده شده. (غیاث) (آنندراج). آمرزیده شده و معاف شده. (ناظم الاطباء). بخشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 70). بر عدلت ستم مقهور و مخذول بر حکمت گنه معفو و مغفور. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 183). تحمل کن جفای یار سعدی که جور نیکوان ذنبی است معفو. سعدی. فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). - معفو داشتن، بخشودن. عفو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معفو کردن، بخشیدن و معاف کردن. (ناظم الاطباء). - معفو گردانیدن، بخشودن. عفو کردن: تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315)
آمرزیدن و درگذشتن از گناه و عقوبت ناکردن مستحق عذاب را. (از منتهی الارب). گذشت کردن بر کسی و ترک کردن مجازاتی را که شایستۀ آن است و خودداری از مؤاخذه او. (از اقرب الموارد). گناه از کسی در گذاشتن. (ترجمان القرآن جرجانی). جرم از کسی فروگذاشتن. (المصادر زوزنی). جرم از کسی درگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، محو کردن خداوند گناهان کسی را، حق را ساقط کردن چنانکه گوئی آن را از کسی که بر اوست محو کنند. (از اقرب الموارد) ، پاک کردن نبشته را و محو ساختن. (منتهی الارب) ، خودداری کردن از چیزی و طلب نکردن آنرا. (از اقرب الموارد) ، ناگرفتن زکات را، معروف و احسان خواستن. (منتهی الارب). آمدن به طلب معروف و احسان. (از اقرب الموارد). نزدیک کسی شدن برای احسانی. (المصادر زوزنی) نزدیک کسی شدن به امید احسان. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، نیکو شدن حال کسی، فربه گردیدن. (منتهی الارب) ، بسیار شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). فراوان شدن و کثرت، افزون شدن بر کسی در علم، فراوان کردن و افزون نمودن چیزی، و از آن است ’احفوا الشوارب و اعفوا اللحی’. (از اقرب الموارد). بسیار گردانیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بسیار کردن و افزونی. (دهار) ، داخل نشدن چیزی که آب را تیره سازد به آن. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گرفتن شتر چراگاه را، بسیار شدن پشم شتر و دراز گردیدن چندانکه بپوشد سرین وی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوه گردانیدن علف و جزآن را. (منتهی الارب) ، محو شدن و از بین رفتن اثر. (از اقرب الموارد). ناپیدا شدن. (المصادرزوزنی) ، ناپدید گردیدن خانه. (از منتهی الارب). کهنه و مندرس شدن خانه. (از اقرب الموارد). عفّو. عفاء. و رجوع به عفو و عفاء شود، پوشیدن باد خانه را به خاک. (از منتهی الارب). کهنه کردن و محو کردن باد خانه را. (از اقرب الموارد) ، ناپیدا کردن اثر. (المصادر زوزنی). ناپدید گردانیدن اثر. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) ، ناپدید کردن باد نشان چیزی را. (منتهی الارب) ، بریدن پشم را، ترک گفتن چیزی را، ابتدا پیمانه کردن شوربا را برای کسی و آن را به وی رساندن، باقی گذاشتن ’عفاوه’ را در انتهای دیگ. و رجوع به عفاوه شود، پوشاندن گیاه زمین را، باقی ماندن مقداری از چیزی. (از اقرب الموارد)
آمرزیدن و درگذشتن از گناه و عقوبت ناکردن مستحق عذاب را. (از منتهی الارب). گذشت کردن بر کسی و ترک کردن مجازاتی را که شایستۀ آن است و خودداری از مؤاخذه او. (از اقرب الموارد). گناه از کسی در گذاشتن. (ترجمان القرآن جرجانی). جرم از کسی فروگذاشتن. (المصادر زوزنی). جرم از کسی درگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، محو کردن خداوند گناهان کسی را، حق را ساقط کردن چنانکه گوئی آن را از کسی که بر اوست محو کنند. (از اقرب الموارد) ، پاک کردن نبشته را و محو ساختن. (منتهی الارب) ، خودداری کردن از چیزی و طلب نکردن آنرا. (از اقرب الموارد) ، ناگرفتن زکات را، معروف و احسان خواستن. (منتهی الارب). آمدن به طلب معروف و احسان. (از اقرب الموارد). نزدیک کسی شدن برای احسانی. (المصادر زوزنی) نزدیک کسی شدن به امید احسان. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، نیکو شدن حال کسی، فربه گردیدن. (منتهی الارب) ، بسیار شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). فراوان شدن و کثرت، افزون شدن بر کسی در علم، فراوان کردن و افزون نمودن چیزی، و از آن است ’احفوا الشوارب و اعفوا اللحی’. (از اقرب الموارد). بسیار گردانیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بسیار کردن و افزونی. (دهار) ، داخل نشدن چیزی که آب را تیره سازد به آن. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گرفتن شتر چراگاه را، بسیار شدن پشم شتر و دراز گردیدن چندانکه بپوشد سرین وی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، انبوه گردانیدن علف و جزآن را. (منتهی الارب) ، محو شدن و از بین رفتن اثر. (از اقرب الموارد). ناپیدا شدن. (المصادرزوزنی) ، ناپدید گردیدن خانه. (از منتهی الارب). کهنه و مندرس شدن خانه. (از اقرب الموارد). عُفّو. عَفاء. و رجوع به عفو و عفاء شود، پوشیدن باد خانه را به خاک. (از منتهی الارب). کهنه کردن و محو کردن باد خانه را. (از اقرب الموارد) ، ناپیدا کردن اثر. (المصادر زوزنی). ناپدید گردانیدن اثر. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) ، ناپدید کردن باد نشان چیزی را. (منتهی الارب) ، بریدن پشم را، ترک گفتن چیزی را، ابتدا پیمانه کردن شوربا را برای کسی و آن را به وی رساندن، باقی گذاشتن ’عفاوه’ را در انتهای دیگ. و رجوع به عفاوه شود، پوشاندن گیاه زمین را، باقی ماندن مقداری از چیزی. (از اقرب الموارد)
مردبسیار عفوکننده و درگذرنده از گناه. (منتهی الارب). عافی و بسیار عفوکننده، و آن فعول به معنی فاعل است. (از اقرب الموارد). درگذارنده و پوشندۀ گناهان. (مهذب الاسماء). پوشندۀ گناه. (السامی). بسیار درگذرنده از گناه کسی. (غیاث اللغات) ، صفتی از صفات باری تعالی، به معنی کثیرالعفو. (از منتهی الارب). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) : اًن اﷲ لعفو غفور. (قرآن 59/22 و 3/58) ، همانا خداوند درگذرنده و آمرزنده است. فان اﷲ کان عفوا قدیرا. (قرآن 148/4) ، همانا خداوند درگذرنده و توانا است
مردبسیار عفوکننده و درگذرنده از گناه. (منتهی الارب). عافی و بسیار عفوکننده، و آن فعول به معنی فاعل است. (از اقرب الموارد). درگذارنده و پوشندۀ گناهان. (مهذب الاسماء). پوشندۀ گناه. (السامی). بسیار درگذرنده از گناه کسی. (غیاث اللغات) ، صفتی از صفات باری تعالی، به معنی کثیرالعفو. (از منتهی الارب). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) : اًن اﷲ لعفو غفور. (قرآن 59/22 و 3/58) ، همانا خداوند درگذرنده و آمرزنده است. فان اﷲ کان عفوا قدیرا. (قرآن 148/4) ، همانا خداوند درگذرنده و توانا است
بدبوکننده. گنداننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دوایی را گویند که به حرارت غریبۀ خود فاسد گرداندمزاج عضو را، و رطوبات و ارواح آیندۀ به سوی آن رامتعفن گرداند و تمام آن را به تحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگرداند جزو عضو نگرداند. (فهرست مخزن الادویه). هر ماده ای که موجب فساد بافت یا بروز غانقریا در عضوی گردد. و رجوع به کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 145 و لاروس طبی شود
بدبوکننده. گنداننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دوایی را گویند که به حرارت غریبۀ خود فاسد گرداندمزاج عضو را، و رطوبات و ارواح آیندۀ به سوی آن رامتعفن گرداند و تمام آن را به تحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگرداند جزو عضو نگرداند. (فهرست مخزن الادویه). هر ماده ای که موجب فساد بافت یا بروز غانقریا در عضوی گردد. و رجوع به کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 145 و لاروس طبی شود
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند