جدول جو
جدول جو

معنی معفس - جستجوی لغت در جدول جو

معفس
(مَ فِ)
بند استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معفو
تصویر معفو
عفو شده، بخشوده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَرْ رَ)
مسجد ذی الحلیقه را گویند که در شش میلی مدینه واقع است و آبشخور اهل مدینه می باشد و حضرت رسول نیز بدین مکان آمدوشد داشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
معرّس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول معرّس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ)
کار دشوار و بی سر و پای. (آنندراج). امر معمس، کار دشوار بی سر و ته. (ناظم الاطباء). کار سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
مرد ستمکار و بی راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَفْ فی)
یار و همنشین که متعرض احسان نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد بندی و زندانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوار و حقیر و مبتذل هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مبتذل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَفْ فِ)
بدبوکننده. گنداننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دوایی را گویند که به حرارت غریبۀ خود فاسد گرداندمزاج عضو را، و رطوبات و ارواح آیندۀ به سوی آن رامتعفن گرداند و تمام آن را به تحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگرداند جزو عضو نگرداند. (فهرست مخزن الادویه). هر ماده ای که موجب فساد بافت یا بروز غانقریا در عضوی گردد. و رجوع به کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 145 و لاروس طبی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فُوو)
عفوکرده شده و معاف نموده شده. (غیاث) (آنندراج). آمرزیده شده و معاف شده. (ناظم الاطباء). بخشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد
پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 70).
بر عدلت ستم مقهور و مخذول
بر حکمت گنه معفو و مغفور.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 183).
تحمل کن جفای یار سعدی
که جور نیکوان ذنبی است معفو.
سعدی.
فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92).
- معفو داشتن، بخشودن. عفو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معفو کردن، بخشیدن و معاف کردن. (ناظم الاطباء).
- معفو گردانیدن، بخشودن. عفو کردن: تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَفْ فَ)
ثوب معفص، جامۀ رنگین به مازو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامۀبه مازو سیاه کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ / مَ طِ)
بینی. ج، معاطس. (مهذب الاسماء). بینی بدان جهت که عطاس از آن برآید. ج، معاطس. (منتهی الارب) (آنندراج). بینی. ج، معاطس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طِ)
آنچه از شدت بوی خود عطسه انگیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سعوط. عودالعطاس. عطسه زای. عطسه آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هرچه به قوه نافذه تحریک مواد دماغی به جانب خیشوم کند و به سبب دفع آن عطسه حادث گردد. (مخزن الادویه). و رجوع به معطسه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
مرد خاک آلود بینی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بینی به خاک آلوده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ)
مجرب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد مجرب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَبْ بَ)
روی در هم کشیده. ترشروی. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم، فرهنگ نوادر لغات) :
ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی
این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس.
مولوی.
و رجوع به تعبیس شود.
- روی معبس کردن، روی درهم کشیدن. چهره دژم کردن. روی ترش کردن:
تا بعد نبی کیست سزاوار امامت
بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ عَرْ رِ)
فروشندۀ عرس که شتربچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مسافر و آنکه در آخر شب فرود آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعریس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
نفس کش و دهان و سوراخ. (ناظم الاطباء). دهانه ها. ج، منافس. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه بسیار ازدواج کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَفْ فِ)
نعت فاعلی از تحفیس. بی قرار و بی آرام در بستر. (ناظم الاطباء). جنبنده بر بستر و بی قرار. (آنندراج) ، علیحده و جداشده. (ناظم الاطباء) ، زنی که آرایش میکند ساقهای خود را با خلخال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
گرانمایه و مرغوب. (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر چیز گرانمایه و مرغوب و نفیس. منفسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ فِ)
شتری که آب پس ماندۀ شتران خورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعرم. و رجوع به دعرم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
قبضۀ کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ چَ)
نهی) منع از چفسیدن است که بمعنی چسبیدن است یعنی مچسب. (برهان) (آنندراج). کلمه نهی از چفسیدن یعنی مچسب. (ناظم الاطباء). و رجوع به چفسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
شراب زود مست کننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). می زود مست کننده. (ناظم الاطباء) ، بی اندازه زشت گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخفاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ ف فِ)
آب ریزنده در شراب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آب با شراب می آمیزد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخفیس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ / فَ)
مال منفس، مال بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کاروانسرا، خانه زمستانی محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
شنوشه زای (شنوشه عطسه) عطسه آورنده، دارویی را نامند که بقوت و حرارت و نفوذ خود تحریک مواد دفاعی نماید بجانب خیشوم و بعطسه دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معفو
تصویر معفو
عفو کرده شده و معاف نموده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معفو
تصویر معفو
((مَ))
بخشوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبس
تصویر معبس
((مُ عَ بَّ))
ترش رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرس
تصویر معرس
((مُ عَ رَّ))
محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطس
تصویر معطس
((مُ عَ طِّ))
عطسه آورنده
فرهنگ فارسی معین