بدبوکننده. گنداننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دوایی را گویند که به حرارت غریبۀ خود فاسد گرداندمزاج عضو را، و رطوبات و ارواح آیندۀ به سوی آن رامتعفن گرداند و تمام آن را به تحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگرداند جزو عضو نگرداند. (فهرست مخزن الادویه). هر ماده ای که موجب فساد بافت یا بروز غانقریا در عضوی گردد. و رجوع به کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 145 و لاروس طبی شود
بدبوکننده. گنداننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دوایی را گویند که به حرارت غریبۀ خود فاسد گرداندمزاج عضو را، و رطوبات و ارواح آیندۀ به سوی آن رامتعفن گرداند و تمام آن را به تحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگرداند جزو عضو نگرداند. (فهرست مخزن الادویه). هر ماده ای که موجب فساد بافت یا بروز غانقریا در عضوی گردد. و رجوع به کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 145 و لاروس طبی شود
عفوکرده شده و معاف نموده شده. (غیاث) (آنندراج). آمرزیده شده و معاف شده. (ناظم الاطباء). بخشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 70). بر عدلت ستم مقهور و مخذول بر حکمت گنه معفو و مغفور. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 183). تحمل کن جفای یار سعدی که جور نیکوان ذنبی است معفو. سعدی. فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). - معفو داشتن، بخشودن. عفو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معفو کردن، بخشیدن و معاف کردن. (ناظم الاطباء). - معفو گردانیدن، بخشودن. عفو کردن: تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315)
عفوکرده شده و معاف نموده شده. (غیاث) (آنندراج). آمرزیده شده و معاف شده. (ناظم الاطباء). بخشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 70). بر عدلت ستم مقهور و مخذول بر حکمت گنه معفو و مغفور. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 183). تحمل کن جفای یار سعدی که جور نیکوان ذنبی است معفو. سعدی. فرمود از چوب خوردن معفو باشد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). - معفو داشتن، بخشودن. عفو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معفو کردن، بخشیدن و معاف کردن. (ناظم الاطباء). - معفو گردانیدن، بخشودن. عفو کردن: تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315)
آنچه از شدت بوی خود عطسه انگیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سعوط. عودالعطاس. عطسه زای. عطسه آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هرچه به قوه نافذه تحریک مواد دماغی به جانب خیشوم کند و به سبب دفع آن عطسه حادث گردد. (مخزن الادویه). و رجوع به معطسه شود
آنچه از شدت بوی خود عطسه انگیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سعوط. عودالعطاس. عطسه زای. عطسه آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هرچه به قوه نافذه تحریک مواد دماغی به جانب خیشوم کند و به سبب دفع آن عطسه حادث گردد. (مخزن الادویه). و رجوع به معطسه شود
روی در هم کشیده. ترشروی. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم، فرهنگ نوادر لغات) : ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس. مولوی. و رجوع به تعبیس شود. - روی معبس کردن، روی درهم کشیدن. چهره دژم کردن. روی ترش کردن: تا بعد نبی کیست سزاوار امامت بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس. ناصرخسرو
روی در هم کشیده. ترشروی. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم، فرهنگ نوادر لغات) : ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس. مولوی. و رجوع به تعبیس شود. - روی معبس کردن، روی درهم کشیدن. چهره دژم کردن. روی ترش کردن: تا بعد نبی کیست سزاوار امامت بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس. ناصرخسرو
فروشندۀ عرس که شتربچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مسافر و آنکه در آخر شب فرود آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعریس شود
فروشندۀ عَرس که شتربچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مسافر و آنکه در آخر شب فرود آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعریس شود
شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه بسیار ازدواج کند. (از اقرب الموارد)
شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه بسیار ازدواج کند. (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از تحفیس. بی قرار و بی آرام در بستر. (ناظم الاطباء). جنبنده بر بستر و بی قرار. (آنندراج) ، علیحده و جداشده. (ناظم الاطباء) ، زنی که آرایش میکند ساقهای خود را با خلخال. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از تحفیس. بی قرار و بی آرام در بستر. (ناظم الاطباء). جنبنده بر بستر و بی قرار. (آنندراج) ، علیحده و جداشده. (ناظم الاطباء) ، زنی که آرایش میکند ساقهای خود را با خلخال. (ناظم الاطباء)
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند