جدول جو
جدول جو

معنی معطوفه - جستجوی لغت در جدول جو

معطوفه
(مَ فَ)
کمانی است عربیه که جهت نشانها سازند و گوشه هایش خمانیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معارفه
تصویر معارفه
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
دو چیز را با هم عوض کردن، چیزی گرفتن و عوض آن را دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطوبه
تصویر مخطوبه
ویژگی زنی که از او خواستگاری شده، خواستگاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطوره
تصویر مسطوره
نمونۀ کالا که از جایی به جای دیگر فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصوفه
تصویر متصوفه
متصوفان، گروه صوفیان، اهل تصوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
مورد نظر و توجه واقع شده
در دستور زبان کلمه ای که به کلمۀ ماقبل خود عطف شود
پیچانده شده، خمیده، مایل گشته
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فَ)
مؤنث عطوف. زن مهربان. (غیاث اللغات). رجوع به عطوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
چیده شده و گویند ثمار مقطوفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ فَ)
قسی معطفه، کمان کج کرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). کمانهای خمیدۀ کج کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لقاح معطفه، شترمادگان بر بچه مهربان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیچانیده شده. (غیاث) (آنندراج). پیچیده شده. (ناظم الاطباء) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف حمد و ثنای باری جلت قدرته... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6).
- معطوف کردن، عطف عنان کردن و باز گردانیدن عنان. (ناظم الاطباء).
، دوتاشده، خمیده و کج شده، مایل گشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و همت مبارک بر حسن تدبیر آن مصروف و معطوف و از جمیع شهوات نفسانی... محترز و مجتنب بوده. (تاریخ قم ص 4) ، بازگردانیده. (ناظم الاطباء). برگشته. بازگردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیوسته و متصل و وصل کرده شده. (ناظم الاطباء).
- معطوف کردن، پیوسته کردن و متصل نمودن. (ناظم الاطباء).
، سخنی که بر سخن دیگر بازگردانند. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علمای نحو آنچه بوسیلۀ عطف، تابع ما قبل خود گردد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عطف شود.
- معطوف علیه، آن سخنی که به روی سخن دیگر باز می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
شاه معقوفه الرجل، گوسپند خمیده پای به علت عقاف. (منتهی الارب). گوسپند خمیده پای از بیماری عقاف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عقاف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
در تداول فارسی زبانان، صفت است زنان بدکار را
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
فربه. (ناظم الاطباء). شاه معلوفه، گوسپند فربه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
ارض معروفه، زمین خوشبو. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
پیچانیده شده، دو تا شده، کلمه ای که به کلمه ما قبل خود عطف شود
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حلوای مغز بادام وشکر: اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطعومه
تصویر مطعومه
مونث مطعوم، جمع مطعومات
فرهنگ لغت هوشیار
مسطوره در فارسی مونث مسطور و درفارسی: نمونه کالا مونث مسطور: نوشته ها، نمونه های کالا. توضیح بمعنی اخیر در زبان عربی مسطره بفتح میم و سکون سین است، جمع مسطورات
فرهنگ لغت هوشیار
مرطوبه در فارسی مونث مرطوب: تر نمناک ژفیده مونث مرطوب جمع مرطوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذوفه
تصویر محذوفه
محذوفه در فارسی مونث محذوف: کاسته، بریده مونث محذوف جمع محذوفات
فرهنگ لغت هوشیار
متصوفه در فارسی مونث متصوف: سوفی درویش گروه متصوفان. توضیح 1 طالبان حق دو طایفه اند: متصوفه و ملامیه. متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و ببعضی از احوال و اوصاف صوفیان متصف گشته اند و متطلع نهایات احوال ایشان شده اند ولیکن هنوز به اذیال بقایای صفات نفوس متشبث مانده باشند و بدان سبب از اصول غایات و نهایات اهل قرب و صوفیه متخلف گشته اند: و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. توضیح 2 لفظ متوصفه بجای جمع متصوف است مانند صوفیه بجای جمع صوفی و جمع صحیح هر دو بواو و نون است و گاهی صوفیون در کتب نوشته میشود اما شایع نیست و نادرتر از آن متصوفون است و شایع همان صوفیه و متصوفه است و هر دو صفت موصوف محذوفند که جماعت و فرقه و سلسله باشند
فرهنگ لغت هوشیار
هر سو چر: ستوری که هر سو بچرخد و کسی که از هر دانشی خوشه ای بر گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالوفه
تصویر مالوفه
مالوفه در فارسی مونث مالوف بنگرید به مالوف مونث مالوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاونه
تصویر معاونه
معاونه و معاونت در فارسی: دستیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی
فرهنگ لغت هوشیار
معاوده و معاودت در فارسی: باز گشت، مرو سیدن خوی گرفتن، خواستن بازگشتن عود کردن، بازگشت عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوفه
تصویر عطوفه
زن مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
معارفه در فارسی: آشنایی شناسایی یکدیگر را شناختن، باهم اظهار آشنایی کردن، شناخت یکدیگر، اظهار آشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصوفه
تصویر متصوفه
((مُ تَ صَ وِّ فِ))
گروه متصوفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
((مَ))
پیچیده شده، مایل شده، مورد توجه و نظر واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
با هم عوض کردن، تبدیل، تعویض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاوضه
تصویر معاوضه
جایگزینی
فرهنگ واژه فارسی سره
جنده، خودفروش، روسپی، بلایه، زانیه، زناکار، فاحشه، قحبه، لکاته، هرجایی
متضاد: نجیبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مورد نظر، موردتوجه، متمایل، متوجه، عطف شده، برگشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد