جدول جو
جدول جو

معنی معضوض - جستجوی لغت در جدول جو

معضوض
(مَ)
گزیده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معضوض من کلب کلب، سگ هار گزیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به زبان گرفته. (آنندراج). با دندان گرفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معروض
تصویر معروض
محل عرضه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
اشک فراوان ریخته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وَ)
مقابل عوض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در معاملات، معوض مالی که از طرف ایجاب کننده داده می شود معوض نام دارد. و مالی که از طرف قبول کننده داده می شود غالباً عوض گویند. در خصوص بیع، معوض را مثمن و عوض را ثمن گویند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
داروها که بیمار آن را مضمضه کند. ج، مضوضات. (از بحرالجواهر ص 346)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چیزی که گزیده شود و خوردنی، ازآن جمله است: ماعندنا عضوض. (از منتهی الارب). آنچه گاز گرفته شود و خورده شود. (از اقرب الموارد) ، گزنده. (منتهی الارب). بسیارگزنده. (از اقرب الموارد) ، فرس عضوض، اسب گزنده. (منتهی الارب) (دهار). از آن جمله است حدیث ابوبکر، و سترون بعدی ملکا عضوضا، یعنی پس از من پادشاهی خواهید دید که بر شما سخت می گیرد و شما را نحیف می کند. (از منتهی الارب) ، کمان که زهش به قبضه چسبیده باشد. (منتهی الارب). قوس که وتر آن به کبدش ملتصق باشد. (از اقرب الموارد) ، زن تنگ شرم. (از منتهی الارب) ، بلا و زیرک. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، زمانۀ سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملک ظلم و ستم رسیده. (منتهی الارب). ملک عضوض، سرزمین که در آن سختی و جبر و ظلم باشد. (از اقرب الموارد) ، ملک و شاهی که ستم و ظلم در او باشد. (از اقرب الموارد) ، چاه دورتک تنگ سر، یا چاه بسیارآب. (منتهی الارب). چاه تنگ که انتهای آن دور باشد و بوسیلۀ ساقیه و دلو از آن آب کشند، و گویند چاه بسیارآب. (از اقرب الموارد). ج، عضض و عضاض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عض ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت است از هض، به معنی چیز شکسته و کوفته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
افگار. (مهذب الاسماء). سست. (منتهی الارب) (آنندراج). سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ضعیف. (اقرب الموارد) ، برجای مانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین گیر و بی حرکت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شجر معضود، درخت بریده شده. (از منتهی الارب). درخت بریده شده با معضاد. (ناظم الاطباء). بریده شده با معضد. (از اقرب الموارد). رجوع به معضاد و معضد شود، گرفتار درد بازو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ظاهر و هویدا شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عرضه شده. عرض شده. (ناظم الاطباء).
- معروض داشتن، عرض کردن. (ناظم الاطباء). گفتن. عرض کردن. به خدمت بزرگ گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معروض علیه، عرضه شده بر آن. آنچه که چیزی را بدان عرضه کنند: و آن را از بهر آن عروض خواندند که معروض علیه شعر است. (المعجم چ دانشگاه ص 24).
، درخواست شده و استدعاشده. (ناظم الاطباء).
- معروض داشتن، درخواست نمودن و استدعا کردن. (ناظم الاطباء).
، تقدیم کرده شده و تسلیم شده. (ناظم الاطباء) ، پیش آمده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیان کرده شده. (آنندراج) ، نوشته شده و مورخ شده، شتری که دارای داغ چلیپا باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رض ّ. رجوع به رض شود. کوفته. (منتهی الارب). ریزه کرده شده. (آنندراج) ، نیمکوب شده و شکسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خرمایی است سیاه شیرین وخرمایی شیرین که به هجر منسوب است. و تعضوضه یکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تمر سیاه پرشیرینی و معدن آن در هجر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَضْ ضَ)
خر که دیگر خران گزیده باشند او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معروض
تصویر معروض
عرضه شده، عرض شده، ظاهر و هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضوض
تصویر عضوض
گزنده، سختی، ستم، زیرک، چاه دور تک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معروض
تصویر معروض
((مَ))
عرضه شده، پیش آمده
فرهنگ فارسی معین
عرض شده، بیان شده، اظهارشده، عرضه شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد