جدول جو
جدول جو

معنی معضده - جستجوی لغت در جدول جو

معضده
(مِ ضَ دَ)
همیان درم. (منتهی الارب) (آنندراج). همیان دراهم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معضده
(مُ عَضْ ضِ دَ)
معضّد. (منتهی الارب). بسره معضده، غورۀ خرمایی که از یک طرف به رسیدن نزدیک شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معضده
(مُ عَضْ ضَ دَ)
ابل معضده، شتران بازو داغ کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عضوی کیسه مانند در بدن که غذا در آن انبار و مراحل اولیه هضم انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معضله
تصویر معضله
معضل، سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَضْ ضَ)
جامه ای که علم بر بازو دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جامه ای که بر بازوی آستین آن نگار و یا ریشه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَضْ ضِ)
غورۀ خرماکه از یک جانب به رسیدن نزدیک شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
داس درخت بر. (منتهی الارب) (آنندراج). داس و یا شمشیرمانندی که بدان درخت می برند. ج، معاضد. (ناظم الاطباء). دهره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیف که خوار داشته شود به درخت بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). شمشیری که به درخت بریدن مستعمل شده باشد. ج، معاضد. (ازاقرب الموارد). و رجوع به معضاد شود، بازوبند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، توشه دان مسافر که بر بازو افکند. ج، معاضد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِضْ ضَ)
ارض معضه، کثیر العض. (مهذب الاسماء). زمینی که در آن عض فراوان باشد. (ناظم الاطباء). یقال مکان معض و ارض معضه. (محیط المحیط). و رجوع به معض ّ و عض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
رطبه معده، خرمای تازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِدْ دَ)
تأنیث معدّ. رجوع به معد شود، (اصطلاح فلسفی) رجوع به ترکیب علل معده ذیل علل و معدات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ / دِ)
عضو آدمی که طعام در آن قرار یابد و هضم شود. (غیاث). آلتی به شکل کیسه که غذا پس از عبور از حلق و مری در آن داخل می گردد و شروع به هضم می کند و یمینه نیز گویند و در انسان یک معده بیش وجود ندارد ولی در حیوانات علفخوار ونشخواری چهار معده موجود است. (ناظم الاطباء). حاقنه. ام الطعام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در انسان به منزلۀ کرش یعنی شکنبه در گوسفند باشد. (مفاتیح العلوم خوارزمی). یکی از اندامهای اصلی دستگاه گوارش که معمولاً کیسه مانند و عضلانی است. یاخته های ترشحی جدار داخلی آن، شیره های گوارشی را ترشح می کنند. در مهره داران بین مری و دوازدهه (اثناعشر) قرار دارد. در ابتدا و انتهای آن ماهیچه های فعال وجود دارد. از نظر گوارش مواد غذائی دارای دو عمل مکانیکی و شیمیایی است. عمل اول (مکانیکی) به کمک عضلات و عمل دوم (شیمیائی) در نتیجۀ فعالیت یاخته های ترشحی صورت می گیرد. (فرهنگ اصطلاحات علمی). قسمت متسعی از لولۀ هاضمه در انسان است که میان مری و رودۀ باریک قرار دارد. شکل وموقعیت معده برحسب مقدارمحتویاتش، پیشرفت هضم، قوت عضلات و وضع احشای مجاور متفاوت است. رویهمرفته کیسه ای است عضلانی غشائی و تقریباً به شکل گلابی است که انتهای درشت آن در بالا و رأس آن در پائین و به طرف راست و بالا خم شده است. مدخل معده به مری مربوط است و به نام ’فم المعده’ و مخرج آن به اثناعشر موسوم است. ظرفیت معده در حدود یک یا یک لیتر و نیم است. هنگامی که معده خالی است جدارهایش روی هم قرار گرفته و در زیر حجاب حاجز مخفی است و وقتی که معده پر است قسمت مهمی از حفرۀ شکمی رافرامی گیرد و در اتساع معده ممکن است کنار تحتانی آن به زهار برسد یا در لگن خاصره باشد و معمولاً حد تحتانی معده را با تاج استخوان خاصره مقایسه می کنند. طول معده در حدود 25 سانتیمتر است. معده دارای یک قسمت قایم است و در پائین افقی می شود. قسمتی از معده در زیر حجاب حاجز به شکل گنبدی قرار دارد که برجستگی بزرگ نامیده می شود. این برجستگی به طرف بالا تا رأس قلب می آید و فاصله آن دو همیشه حجاب حاجز است. برجستگی بزرگ معده به طور غیرمستقیم با دنده ها و فواصل بین دنده ای چپ مربوط می شود و تا فضای پنجمین دنده می آیدو این ناحیه به فضای تروب موسوم است. کبد که در طرف راست شکم است قطعۀ چپ آن بر روی معده تکیه می کند و قسمتی از سطح قدامی آن را می پوشاند. باب المعده در طرف راست خط وسط می باشد.
معده دو جدار و دو کنار دارد: 1- جدار قدامی که از بالا به حجاب حاجز، جنب چپ، ریه، پردۀ قلب، جدار سینه و از ششمین تا نهمین دندۀ طرف چپ مربوط است. در بالا و در طرف راست بین جدار قدامی معده و حجاب حاجز، لب چپ کبد فاصله میشود. در طرف چپ سطح قدامی معده، به طرف چپ و کمی به عقب متوجه و به سپرز مربوط می باشد. تمام این جدار از صفاق پوشیده است. قسمتی از جدار قدامی معده بین کنار تحتانی قفسۀ سینه و کنار قدامی کبد و خطی که نهمین غضروف دندۀ راست و چپ را بهم وصل می کند، مربوط به جدار شکم و به نام مثلث ’لاب’ موسوم است. سطح قدامی معده در بالا و چپ مربوط به فضای تروب است این فضا در بالا و طرف راست به قسمت چپ از کنار تحتانی کبد محدود میشود و در بالا و چپ به قلب و در طرف چپ به طحال و در طرف پائین و راست به کنار تحتانی قفسۀ سینه محدود است. 2- سطح خلفی که از صفاق پوشیده شده فقط در بالا نزدیک سوراخ کاردیا (فم المعده) قسمت کوچک مثلثی از سطح خلفی معده به پایۀ حجاب حاجز چسبیده است. به قسمت راست این قسمت شریان وارد می شود، این شریان قبلاً از زیر چینی از صفاق می گذرد و در طرف چپ این قسمت بدون صفاق است. سطح خلفی معده در بالا مربوط است به قسمت فوقانی سطح قدامی کلیه چپ، کپسول فوق کلیوی چپ، سپرز، شریان سپرز، سطح قدامی پانکراس و در زیر مزوکولون عرضی به چهارمین قسمت اثنا عشر مربوط است. ته معده در بالا و چپ قرار گرفته و مربوط به حجاب حاجز، پردۀ جنب، پردۀ قلب و ریه و قلب است. فم المعده در عقب مجاور یازدهمین مهرۀ پشت و در جلو به محاذات انتهای داخلی هفتمین غضروف دنده است. انتهای تحتانی یعنی قسمت پیلوریک معده، در جلو به قطعۀ چهارضلعی کبد و در عقب به ورید باب و پانکراس مربوط است. جدار معده به ترتیب از سه طبقۀ عضلانی مایل و طولی و مدور ساخته شده (بنابراین طبقۀ عضلات مدور داخلی تر هستند). بر روی طبقۀ عضلات مدور طبقۀ تحت مخاطی و بر روی آن مخاط معده است که دارای چین ها و برجستگیهای پستانی شکل است. در روی مخاط معده فرورفتگیها و برجستگیهایی مشاهده می گردد که در عمق این فرورفتگیها غدد مترشحۀ معده باز می شوند. ترشحات مخاط معده را شیرۀ معده یا عصیر معدی گویند. شیرۀ معده دارای اسید کلریدریک و دو دیاستاز مهم پپسین و پرزور است که اولی بر روی مواد پروتئیدی گوشتی و دومی بر روی کازئین شیر تأثیر می کند و آن را تبدیل به پنیر می نماید و از این جهت به پنیر مایه نیز موسوم است. (در معده نوزاد پستانداران مقادیر زیاد پنیر مایه موجود است). باید توجه داشت که معده گوشت خواران و علف خواران و نیز علف خواران نشخوارکننده و مرغان هریک خاصیتی و شکلی و اجزائی متفاوت و مخصوص بخود دارند. و رجوع به کالبدشناسی توصیفی دکتر مستقیمی صص 498-502 و جواهر التشریح صص 545-550 و لاروس بزرگ شود:
چون مرغش از هوا به سوی ورده
از معده باز تاوه شود نانت.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 474).
حلقوم جوالقی چو ساق موزه است
و آن معده کافرش چو خم غوزه است.
عسجدی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
پر شود معده ترا گر نبود میده ز کشک
خوش کند مغز ترا گر نبود مشک سذاب.
ناصرخسرو.
بندۀ بد را خداوندان به تشنه گرسنه
بر عذاب آتش معده همی بریان کنند.
ناصرخسرو.
جگر از بس که هم جگر خورده ست
معده را ذوق آب و نان برخاست.
خاقانی.
انباشت شاه معده آب روان به خاک
تا کم رسد به مرکز خاکی زیان آب.
خاقانی.
خروش چنگ رامشگر برآمد
بخار می ز معده بر سر آمد.
نظامی.
معده را خو کن بدان ریحان و گل
تا بیابی حکمت قوت رسل.
مولوی.
خوی معده زین که و جو بازکن
خوردن ریحان و گل آغاز کن.
مولوی.
معده تن سوی کهدان می کشد
معده دل سوی ریحان می کشد.
مولوی.
معده حلوایی بود حلوا کشد
معده سکبایی بود سکبا کشد.
مولوی.
از معده خالی چه قوت آید و از دست تهی چه مروت. (گلستان).
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معده سنگی شبی ز دلتنگی.
سعدی (کلیات، گلستان چ فروغی ص 190).
چون شود معده پر، تفاوت نیست
کو ز گندم پر است یا ازجو.
ابن یمین.
معده ای را که در او سنگ همی بگدازد
کی توان کرد چنین معده چنان آسان سیر.
کافی خراسانی (از امثال و حکم ص 1717).
- پرمعده، آنکه معده او انباشته از غذاست. معده انبار:
ندارند تن پروران آگهی
که پرمعده باشد ز حکمت تهی.
(بوستان).
و رجوع به مادۀ بعد شود.
- معده پر کردن، معده تنگ کردن. (آنندراج). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- معده تنگ کردن، بسیار چیزی خوردن و شکم پر کردن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بجز سنگدل کی کند معده تنگ
چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ.
(بوستان).
- امثال:
معده جوان سنگ را آب می کند،یعنی جوانان گاهی طعام دیرهضم و ناگوار را به آسانی توانند گذرانیدن. (امثال و حکم ص 1717).
معده لیز و آب هندوانه ! (امثال وحکم ص 1717) ، دو چیز ضد هم. دو چیز که با یکدیگر سازگار نباشند
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ / مَ عِ دَ)
آنچه در آن طعام باشد پیش از آنکه در روده ها رود و آن مر انسان را به منزلۀ کرش است مر ستور را. ج، معد، معد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضِ دَ)
ید عضده، دست که بازویش کوتاه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بعد یک سال برانگیخته شدن درد مار گزیده و گویند عادته اللسعه و منه الحدیث: مازالت اکله خیبر تعادنی یعنی همیشه عود می کند لقمۀ خیبر که زهرآلوده بود. عداد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). درد مارگزیده. و آنچه بدان ماند به وقت خویش بازآمدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به عداد شود، همدیگر را آهنگ نمودن در کارزار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی یار بودن. (تاج المصادر بیهقی). با هم یاری نمودن. (منتهی الارب). یاری دادن و بازوی یکدیگر بودن. (آنندراج). یاری کردن و معاونت نمودن همدیگر را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاضدت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ دَ)
عبادتگاه. معبد:
گر درآییم ای رهی در بتکده
بت سجود آرد به ما در معبده.
مولوی.
این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو
کانجا که افتاده ست او نی مفسقه نی معبده ست.
مولوی.
چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی
بشکست درصومعه کاین معبده تا کی.
مولوی.
بی تو در صومعه بودن بجز از سودا نیست
زآنکه تو زندگی صومعه و معبده ای.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 6ص 2859).
و رجوع به معبد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ دَ)
جمع واژۀ عبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسم جمع عبد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَبْ بَ دَ)
کشتی قیر مالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَدَ)
چیزی دارای چهار پایه که متاع خانه را بر آن چینند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). میز
لغت نامه دهخدا
(مُ عَهَْ هََ دَ)
ارض معهده، زمین که بر آن جابجا باران رسیده باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَقْ قَ دَ)
خیوط معقده، رشتۀ گره بسته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نخهای بسیار گره. (از اقرب الموارد) ، یمین معقده، سوگند که بر فعل مستقبل کرده باشند و بر حانث آن کفاره است وفاقاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ هََ)
زمین بسیارعضاه. (منتهی الارب) (آنندراج). زمینی که عضاه در آن فراوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عضاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَضْ ضِ لَ)
رجوع به معضّل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ لَ)
مسئلۀ مشکل و دشوار و منه قول عمر اعوذ باﷲ من کل معضله لیس لها ابوالحسن، یرید علیا علیه السلام. ج، معضلات. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مسئلۀ دشوار و فروبسته که راه حل آن معلوم نباشد. (از اقرب الموارد). تأنیث معضل، کاری سخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معضلات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدْ دَ)
زنی که در حال عده است. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
عضوی از بدن انسان یا حیوان که غذا در آن داخل و هضم میشود و در سمت چپ بدن انسان قرار گرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضده
تصویر عضده
بازوی کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضده
تصویر منضده
میز بنگرید به واژه میز
فرهنگ لغت هوشیار
معضله در فارسی مونث معضل: دشوار دشواری مونث معضل. معطر. خوشبو کرده، خوشبوی عطر آمیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاضده
تصویر معاضده
معاضده و معاضدت در فارسی: یاریگری
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ دِ))
از اعضای داخلی بدن انسان و بعضی از حیوانات که کارش هضم غذا می باشد
فرهنگ فارسی معین
شکنبه، شکمبه، دستگاه گوارش
فرهنگ واژه مترادف متضاد