جدول جو
جدول جو

معنی معض - جستجوی لغت در جدول جو

معض
(مُ عَض ض)
کسی که شتران وی عض ّ خورند. ج، معضون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنوفلان معضون، خداوند شتران عض خوارند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
معض
(مَ عِ)
خشمناک از کار و آنکه کار بر وی دشوار آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معض
(مَ عَض ض)
آنچه بدان چنگ زنند. متمسک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :مالی فی هذاالامر معض، ای مستمسک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معض
(طَ فَ)
خشمناک گردیدن و دشوار شدن کار برکسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دشوار شدن کار بر کسی و خشمناک گردیدن از کار. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معضل
تصویر معضل
سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضِ)
امر معضل، کار بی بیرون شو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت دشوار. مشکل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کار دشوار و فرو بسته. (از اقرب الموارد) : و این معضل ترا چگونه دست دهد و این مشکل به کدام شکل روی نماید. (سندبادنامه ص 70). تا اگر مهمی پیش آید یا معضلی روی نماید بدین نامها دفع و رفع آن کنی. (سندبادنامه ص 228) ، زنی که بچه آوردن بر او دشوار باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که بچه آوردن بر وی دشوار باشد و کذلک الدجاجه و غیرها. ج، معاضیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد قوی و استوارخلقت و منه فی صفته صلی اﷲ علیه و آله: انه کان معضلا ای موثق الخلق. (منتهی الارب). مرد قوی و استوارخلقت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد زیرک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخت و شدید القبح. (منتهی الارب) (آنندراج). شدید القبح. (اقرب الموارد) ، داء معضل، بیماری درمان ناپذیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَضْ ضِ)
دشوار زاینده. معضّله. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، معاضیل. (منتهی الارب) (از آنندراج). زنی که بچه آوردن بر وی دشوار باشد و کذلک الدجاجه و غیرها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیت معضل، خانه تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِضْ ضَ)
ارض معضه، کثیر العض. (مهذب الاسماء). زمینی که در آن عض فراوان باشد. (ناظم الاطباء). یقال مکان معض و ارض معضه. (محیط المحیط). و رجوع به معض ّ و عض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَضْ ضَ)
خر که دیگر خران گزیده باشند او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در فارسی معضل گویند سخت دشوار غلبه کرده شد، خسته و مانده کرده. (اسم و مصدر) سخت دشوار مشکل. توضیح باین معنی در تداول فارسی بفتح ضاد تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معضل
تصویر معضل
((مُ ضَ))
مشکل، دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معضل
تصویر معضل
دشواری، کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معضل
تصویر معضل
المعضلة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از معضل
تصویر معضل
Dilemma
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معضل
تصویر معضل
dilemme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معضل
تصویر معضل
进退维谷
دیکشنری فارسی به چینی
معضل، مشکل
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از معضل
تصویر معضل
معضل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از معضل
تصویر معضل
ความยุ่งยาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از معضل
تصویر معضل
shida
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از معضل
تصویر معضل
דִּלֶּמָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از معضل
تصویر معضل
ジレンマ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از معضل
تصویر معضل
딜레마
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از معضل
تصویر معضل
dilema
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معضل
تصویر معضل
দ্বিধা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از معضل
تصویر معضل
दुविधा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معضل
تصویر معضل
dilema
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معضل
تصویر معضل
dilemma
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معضل
تصویر معضل
дилема
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معضل
تصویر معضل
дилемма
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معضل
تصویر معضل
dylemat
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معضل
تصویر معضل
Dilemma
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معضل
تصویر معضل
dilema
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معضل
تصویر معضل
dilemma
دیکشنری فارسی به ایتالیایی