جدول جو
جدول جو

معنی معصومی - جستجوی لغت در جدول جو

معصومی
(مَ)
بیگناهی و عصمت. (ناظم الاطباء). معصوم بودن:
حجت معصومی مریم بس است
عیسی یک روزه گه امتحان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
معصومی
(مَ)
ابوعبدالله محمد بن احمد از شاگردان معروف ابن سیناست. ابوعلی رساله العشق خود را به اسم این شاگرد و به خواهش او نوشت. وفات او را بعضی در ری دانسته و گفته اند به حکم سلطان محمود کشته شد و این واقعه در صورت صحت می بایست مقارن فتح ری به دست محمود و قتل عام حکما و ائمۀ معتزله در آن شهر رخ داده باشد یعنی سال 420 هجری قمریو در این صورت او مدتی پیش از فوت ابوعلی (428 هجری قمری) درگذشته است. از تألیفات مهم او یکی ’کتاب المفارقات و اعداد العقول و الافلاک و ترتیب المبدعات’ یا ’رساله فی اثبات المفارقات’ است که در قرن پنجم و ششم شهرت و اهمیت بسیار داشت. و نیز رد اعتراضات ابوریجان را بر جوابهای ابوعلی به وی نسبت داده اند. (تاریخ ادبیات صفا چ 2 ج 1 ص 321). و رجوع به تتمۀ صوان الحکمه ص 95 و نامۀ دانشوران ج 2 ص 570 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا صص 291-292 شود
لغت نامه دهخدا
معصومی
(مَ)
از ایلهای کرمان و بلوچستان و مرکب از 30 خانوار است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93)
لغت نامه دهخدا
معصومی
در تازی نیامده بیگناهی بی آلایشی معصوم بودن
تصویری از معصومی
تصویر معصومی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معصوم
تصویر معصوم
(دخترانه و پسرانه)
بی گناه و پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معصومه
تصویر معصومه
(دخترانه)
مؤنث معصوم، بی گناه و پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
عادی، متوسط، متداول، رایج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصومیت
تصویر معصومیت
معصوم بودن، کودکی، بی گناهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصومه
تصویر معصومه
زن معصوم، بازداشته شده از گناه، آنکه در عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
بازداشته شده از گناه، کسی که در عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ)
حضرت معصومه، لقب فاطمه دختر حضرت موسی بن جعفر (ع) است و مزار او در قم زیارتگاه شیعیان است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فاطمه دختر موسی بن جعفر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نگاه داشته شده. (غیاث) (آنندراج) :
از بد روزگار معصوم است
به بر شهریار محترم است.
مسعودسعد.
عرصۀ مملکت از غیر حدثان و فتن آخر زمان معصوم و محروس به محمد و عترته. (المعجم چ دانشگاه ص 22).
- معصوم المال، آنکه مال او را نتوان برد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معصوم شدن، در امان بودن. امان یافتن:
معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من
کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 176).
، بازمانده شده ازگناه. (غیاث) (آنندراج). بی گناه و نگاه داشته شده از گناه. (ناظم الاطباء). بری از گناه. بی گناه. پاک. ج، معصومین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آدمی معصوم نتواند بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). هیچکس از معصیت معصوم نیست. (کیمیای سعادت).
آن کس کو نیست خویشتن بین
معصوم خدای بین شمارش.
خاقانی.
گفتی... حورحسنا در صحبت رستم می آید رخش رخشان در جنیبت... یا زکریای متبتل است که با مریم معصوم می خرامد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 92).
ظاهرش گم گشت در دریا ولیک
ذات او معصوم و پابرجاست نیک.
مولوی.
از آن شاهد که در اندیشۀ ماست
ندانم زاهدی در شهر معصوم.
سعدی.
نشاید روی ازتربیت ناصحان بگردانیدن... و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن. (گلستان). هرگز دیده ای دست دغایی بر کتف بسته یا... پردۀ معصومی دریده... الا بعلت درویشی. (گلستان).
- چهارده معصوم، نبی اکرم و فاطمه و دوازده امام شیعۀ اثنا عشریه علیهم السلام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به چهارده معصوم شود.
- طفل معصوم، بچه و کودک زیرا هنوز گناهی از وی سر نزده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث معصوم. ج، معصومات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی آگاهی و دریافت باشد. (برهان). مأخوذ از تازی، اطلاع و دانایی و معرفت و دانش و هنر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نسبت است به فرقۀ معلومیه که ضد مجهولیه اند. (از انساب سمعانی). و رجوع به معلومیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معصوم و بی گناه نبودن. از لغزش و خطا مصون و برکنار نماندن. مقابل معصومی. رجوع به معصومی و معصومیت شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
بیگناهی. (ناظم الاطباء). معصومی. معصوم بودن. و رجوع به معصوم شود، کودکی و طفولیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخدومی
تصویر مخدومی
در تازی نیامده سروری
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ز بهری بی بهرگی بی برگی محرومان ماندن حرمان بی نصیبی: گذار بر ظلمات است خضر راهی کو مباد کاتش محرومی آب ما ببرد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
معلومه در فارسی مونث معلوم بنگرید به معلوم مونث معلوم، جمع معلومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقولی
تصویر معقولی
در تازی نیامده با ادبی مودب بودن، شایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
کسی که در مدت عمر خود گناه نکرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نا مویگی بی آلایشی معصوم بودن معصومی، مظلومی مظلومیت: به بچه سالی و معصومیت ظاهریش نگاه نکن خ
فرهنگ لغت هوشیار
معصومه در فارسی مونث معصوم: نامویه، نامی تازی برای زنان مونث معصوم، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معصوم، نا مویگان بیگناهان بی آلایشان جمع معصوم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
شونیک رواگ منسوب به معمول رایج متداول عادی: کاغذ معمولی حروف معمولی حروف معمولی: (بسوارها دستور داد که دو آخور باندازه دو برابر آخورهای معمولی براین بسترها بیفزایند) (ایران باستان 1818: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
((مَ))
بی گناه، نگاه داشته شده از گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معصومیت
تصویر معصومیت
((مَ یَ))
معصوم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معصوم
تصویر معصوم
بیگناه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
بهنجار، روامند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معدودی
تصویر معدودی
شماری
فرهنگ واژه فارسی سره
پاک، بی گناه، باعصمت، عصمت پرست، پاک دامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر
متضاد: اثیم، گناهکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی گناهی، پاکدامنی، عفاف، سادگی، بی پیرایگی، مظلومیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به طور ساده دلانه، بی گناه، به طور معصومانه
دیکشنری اردو به فارسی