آنچه چیزی را به آن افشرند و جواز روغنگران. (غیاث). منگنه و جندره و جواز و جوازان. (ناظم الاطباء). و رجوع به معصره شود، در طب عبارت است از تجویفی که در زیر جزو آخرین دماغ است مانند برکه، که چون خون از اورده به دماغ درآید اولاًدر وی جمع شود تا مزاج دماغ گیرد بعد از آن غذای دماغ شود. (بحر الجواهر یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنچه چیزی را به آن افشرند و جواز روغنگران. (غیاث). منگنه و جندره و جواز و جوازان. (ناظم الاطباء). و رجوع به معصره شود، در طب عبارت است از تجویفی که در زیر جزو آخرین دماغ است مانند برکه، که چون خون از اورده به دماغ درآید اولاًدر وی جمع شود تا مزاج دماغ گیرد بعد از آن غذای دماغ شود. (بحر الجواهر یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تختۀ روغنگر. کوبین. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه در وی انگور فشارند تا آب وی برآید. چرخشت. ج، معاصر. (ناظم الاطباء). معصر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ظرفی است که در آن انگور و جز آن فشرده شود. سپار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به معصر و مادۀ بعد شود
تختۀ روغنگر. کوبین. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه در وی انگور فشارند تا آب وی برآید. چرخشت. ج، معاصر. (ناظم الاطباء). مِعصَر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ظرفی است که در آن انگور و جز آن فشرده شود. سپار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به مِعصَر و مادۀ بعد شود
شبانگاه. وآمیزش روشنایی شبانگاه. مقصر. (م ص / م ص ) . (منتهی الارب). آمیزش تاریکی و روشنایی و شبانگاه. ج، مقاصر و مقاصیر. (ناظم الاطباء). شبانگاه. (از اقرب الموارد)، واحد مقاصیرالطریق بر غیر قیاس. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مقاصیر شود
شبانگاه. وآمیزش روشنایی شبانگاه. مقصر. (م َ ص َ / م َ ص ِ) . (منتهی الارب). آمیزش تاریکی و روشنایی و شبانگاه. ج، مقاصر و مقاصیر. (ناظم الاطباء). شبانگاه. (از اقرب الموارد)، واحد مقاصیرالطریق بر غیر قیاس. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مقاصیر شود
بهانه نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). عذر خواستن. پوزش خواستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوماً اﷲ مهلکهم او معذبهم عذاباً شدیداً قالوا معذره الی ربکم و لعلهم یتقون. (قرآن 164/7). فیومئذ لاینفع الذین ظلموا معذرتهم و لاهم یستعتبون. (قرآن 57/30). یوم لاینفع الظالمین معذرتهم و لهم اللعنه و لهم سوءالدار. (قرآن 52/40) ، معذور داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). گناه و ملامت را از کسی برداشتن و او را معذور داشتن. (از اقرب الموارد) ، ختنه کردن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
بهانه نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). عذر خواستن. پوزش خواستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوماً اﷲ مهلکهم او معذبهم عذاباً شدیداً قالوا معذره الی ربکم و لعلهم یتقون. (قرآن 164/7). فیومئذ لاینفع الذین ظلموا معذرتهم و لاهم یستعتبون. (قرآن 57/30). یوم لاینفع الظالمین معذرتهم و لهم اللعنه و لهم سوءالدار. (قرآن 52/40) ، معذور داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). گناه و ملامت را از کسی برداشتن و او را معذور داشتن. (از اقرب الموارد) ، ختنه کردن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
جاریه معبره، دختر ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر ماده که سه سال نزاید و این ایام سخت گذشته باشد بروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاه معبره، گوسفند فریز ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که از کس او آب مانند ریم جاری باشد، و یا ابن المعبره دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
جاریه معبره، دختر ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر ماده که سه سال نزاید و این ایام سخت گذشته باشد بروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاه معبره، گوسفند فریز ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که از کس او آب مانند ریم جاری باشد، و یا ابن المعبره دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
آنچه در دست گرفته بر آن تکیه کنند از عصا و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنچه پادشاه در دست گرفته بدان اشاره کند در وقت سخن گفتن به کسی و آنچه خطیب در دست گیرد وقت خواندن خطبه. ج، مخاصر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ذومخصره شود
آنچه در دست گرفته بر آن تکیه کنند از عصا و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنچه پادشاه در دست گرفته بدان اشاره کند در وقت سخن گفتن به کسی و آنچه خطیب در دست گیرد وقت خواندن خطبه. ج، مخاصر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ذومخصره شود
مؤنث مخصّر. نعل مخصره، کفش میان باریک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ید مخصره، دست که بند آن باریک باشد، گویا بسته شده است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخصّر شود، دست که در آن بریدگی مستدیر باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مؤنث مُخَصَّر. نعل مخصره، کفش میان باریک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ید مخصره، دست که بند آن باریک باشد، گویا بسته شده است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مُخَصَّر شود، دست که در آن بریدگی مستدیر باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
حجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشن و پیدا و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا و منه قوله تعالی:...و جعلنا آیهالنهار مبصره. و قوله تعالی... و آتینا ثمودالناقه مبصره، ای آیه واضحه بینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، بیناکننده. منه قوله تعالی: فلما جأتهم آیاتنامبصره، ای تجعلهم بصراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
حجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روشن و پیدا و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا و منه قوله تعالی:...و جعلنا آیهالنهار مبصره. و قوله تعالی... و آتینا ثمودالناقه مبصره، ای آیه واضحه بینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، بیناکننده. منه قوله تعالی: فلما جأتهم آیاتنامبصره، ای تجعلهم بصراء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)