زنی که جهجهان می رود، آنکه احساس شکستگی می کند در طرف بدن از بسیاری اسب تاختن و جز آن، آنکه درد پای دارد از بسیاری راه رفتن، آنکه پی پای وی پیچیده باشد. (ناظم الاطباء)
زنی که جهجهان می رود، آنکه احساس شکستگی می کند در طرف بدن از بسیاری اسب تاختن و جز آن، آنکه درد پای دارد از بسیاری راه رفتن، آنکه پی پای وی پیچیده باشد. (ناظم الاطباء)
روده. معی . معی ̍. ج، امعیه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معی . معی ̍. (منتهی الارب). و رجوع به معی شود. - معاء اعور، رودۀ کور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء دقاق، رودۀ باریک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء صائم، رودۀ تهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء غلاظ، رودۀ فراخ. رودۀ بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء مستقیم، آخرین روده که چستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود
روده. مَعْی ْ. مِعی ̍. ج، امعیه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مَعْی ْ. مِعی ̍. (منتهی الارب). و رجوع به معی شود. - معاء اعور، رودۀ کور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء دقاق، رودۀ باریک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء صائم، رودۀ تهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء غلاظ، رودۀ فراخ. رودۀ بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود. - معاء مستقیم، آخرین روده که چستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رودۀ راست. راست روده. و رجوع به روده شود
آنچه در آن چیزی دارند تا فشارده شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که در آن چیزی گذارند و بفشرند. ج، معاصیر. (ناظم الاطباء). آنچه در آن چیزی قرار دهند و بفشارند تا آب آن گرفته شود. (از اقرب الموارد)
آنچه در آن چیزی دارند تا فشارده شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که در آن چیزی گذارند و بفشرند. ج، معاصیر. (ناظم الاطباء). آنچه در آن چیزی قرار دهند و بفشارند تا آب آن گرفته شود. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عصا، بمعنی چوب و چوب دستی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعص. (منتهی الارب) ، غراب اعصم، زاغ سرخ پا و سرخ منقار یا زاغ که در بال او پر سپید یا زاغ که پر نوک هر دو بال او سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غراب که دو پای و منقار آن سرخ باشد و گفته اند که آن زاغ که در دو بال آن پر سپیدی باشد زیرا که پرهای پرندگان بمنزلۀ دست است برای آنها و گویند: این بمانند ’الابلق العقوق و بیض الانوق’است که به هر چیز عزیزالوجود اطلاق شود. (از اقرب الموارد). زاغ دو پای یا دو بال سپید. زاغ سرخ منقار و سرخ پای. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به غراب شود
جَمعِ واژۀ عَصا، بمعنی چوب و چوب دستی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اَعْص. (منتهی الارب) ، غراب اعصم، زاغ سرخ پا و سرخ منقار یا زاغ که در بال او پر سپید یا زاغ که پر نوک هر دو بال او سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غراب که دو پای و منقار آن سرخ باشد و گفته اند که آن زاغ که در دو بال آن پر سپیدی باشد زیرا که پرهای پرندگان بمنزلۀ دست است برای آنها و گویند: این بمانند ’الابلق العقوق و بیض الانوق’است که به هر چیز عزیزالوجود اطلاق شود. (از اقرب الموارد). زاغ دو پای یا دو بال سپید. زاغ سرخ منقار و سرخ پای. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به غراب شود
چرخشت این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخشت (این چامه را در لغت فرس اسدی از رودکی دانسته است) من سر دنیابم که مرا ز اتش هجران آتشکده گشتست دل و دیده چو چرخشت (عسجدی) دو چشم من چو دو چرخشت کرد دوری تو دویده همچو به چرخشت دانه انگور (فرخی) آلتی است که بوسیله آن میوه و مانندآنرا گذارند و فشار دهند تا عصاره آن استخراج گردد. معصر. آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور) گیرند، جمع معاصر
چرخشت این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخشت (این چامه را در لغت فرس اسدی از رودکی دانسته است) من سر دنیابم که مرا ز اتش هجران آتشکده گشتست دل و دیده چو چرخشت (عسجدی) دو چشم من چو دو چرخشت کرد دوری تو دویده همچو به چرخشت دانه انگور (فرخی) آلتی است که بوسیله آن میوه و مانندآنرا گذارند و فشار دهند تا عصاره آن استخراج گردد. معصر. آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور) گیرند، جمع معاصر