جدول جو
جدول جو

معنی معساج - جستجوی لغت در جدول جو

معساج
(مِ)
بعیر معساج، شتر که در رفتن گردن دراز کند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معراج
تصویر معراج
(پسرانه)
بالارفتن، عروج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معراج
تصویر معراج
مفرد واژۀ معارج و معاریج، عروج، بالا رفتن، در تصوف پیوستن روح به عالم غیب و مجردات، جمع معارج و معاریج، نردبان، پلکان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ نِ تَ)
خمیدن دررفتار از پیری. یقال: ’اعسج الشیخ، ای مضی و تعوج کبراً’. (منتهی الارب). اعسجاج. یقال: ’اعسج الشیخ، مضی و تعوج کبراً’. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به یونانی اسم مغز سراست، (تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ع س ی’، سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج). سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از ’ع س ی’، دوشیزۀ قریب البلوغ. (منتهی الارب) (آنندراج). دختر دوشیزۀ نزدیک بلوغ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
اقامت کردن. عوج. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به عوج شود، بازگشتن. (منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عوج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معراج
تصویر معراج
نردبان و جای بالا رفتن و بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاج
تصویر معاج
زیستگاه جایباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معراج
تصویر معراج
((مِ))
نردبان، پلکان، آنچه به وسیله آن بالا روند، جمع معارج
فرهنگ فارسی معین
صعود، عروج، پلکان، نردبان
متضاد: نزول، هبوط
فرهنگ واژه مترادف متضاد