ارض معرضه، زمین گیاه ناک. و گویند ارض معرضه استعرضها المال، زمین گیاه ناکی که چون ستور بر آن گذرد می چرد آن را. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ارض معرضه، زمین گیاه ناک. و گویند ارض معرضه استعرضها المال، زمین گیاه ناکی که چون ستور بر آن گذرد می چرد آن را. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
چیزی عوضی، اسم مصدر است و عوض مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیزی که به جای چیز دیگر دهند و چیز عوضی، اسم است عوض را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
چیزی عوضی، اسم مصدر است و عوض مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیزی که به جای چیز دیگر دهند و چیز عوضی، اسم است عوض را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بئر معروشه، چاه گردگرفته. ج، معروشات. (ناظم الاطباء). چاهی که از پایین به اندازۀ یک قامت با سنگ و بقیه را با چوب گرد گرفته باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). چاهی که بن او به سنگ پیراسته بود و سر به چوب. (مهذب الاسماء)
بئر معروشه، چاه گردگرفته. ج، معروشات. (ناظم الاطباء). چاهی که از پایین به اندازۀ یک قامت با سنگ و بقیه را با چوب گرد گرفته باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). چاهی که بن او به سنگ پیراسته بود و سر به چوب. (مهذب الاسماء)
ارض معروکه، زمین ازدحام و انبوه رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، زمین رندیده و پاسپرکردۀ ستوران چندان که بی نبات و تباه گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ارض معروکه، زمین ازدحام و انبوه رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، زمین رندیده و پاسپرکردۀ ستوران چندان که بی نبات و تباه گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
معاوضت. مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی. (ناظم الاطباء). چیزی را با چیز دیگر عوض کردن. تاخت زدن. پابپاکردن. چیزی گرفتن و در برابر چیزی دیگر دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوضه شود. - معاوضه زدن، معاوضه کردن. مبادله کردن. عوض کردن: و غبنی تمام و عیبی بنام باشد که باقی را به فانی معاوضه زنند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 255). و رجوع به ترکیب بعد شود. - معاوضه کردن، مبادله کردن. چیزی دادن و چیزی دیگر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، (اصطلاح فقه) هر عقدی که ایجاب و قبول آن لفظی نباشد (جز عقد لالان) عنوان معاوضه را دارد. این قسم عقود بین مسلمین به هر عنوان که صورت گیرد درست است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، (اصطلاح حقوق) عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین مالی می دهد به عوض مال دیگر که از طرف دیگر اخذ می کند بدون ملاحظۀ اینکه یکی از عوضین، مبیع و دیگری ثمن باشد. اگر عوضین هر دو عین باشد در فقه آن را مقایضه هم می نامند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
معاوضت. مبادله و عوض دادگی و عوض کردگی. (ناظم الاطباء). چیزی را با چیز دیگر عوض کردن. تاخت زدن. پابپاکردن. چیزی گرفتن و در برابر چیزی دیگر دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوضه شود. - معاوضه زدن، معاوضه کردن. مبادله کردن. عوض کردن: و غبنی تمام و عیبی بنام باشد که باقی را به فانی معاوضه زنند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 255). و رجوع به ترکیب بعد شود. - معاوضه کردن، مبادله کردن. چیزی دادن و چیزی دیگر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، (اصطلاح فقه) هر عقدی که ایجاب و قبول آن لفظی نباشد (جز عقد لالان) عنوان معاوضه را دارد. این قسم عقود بین مسلمین به هر عنوان که صورت گیرد درست است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، (اصطلاح حقوق) عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین مالی می دهد به عوض مال دیگر که از طرف دیگر اخذ می کند بدون ملاحظۀ اینکه یکی از عوضین، مبیع و دیگری ثمن باشد. اگر عوضین هر دو عین باشد در فقه آن را مقایضه هم می نامند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
ظاهر و هویدا شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عرضه شده. عرض شده. (ناظم الاطباء). - معروض داشتن، عرض کردن. (ناظم الاطباء). گفتن. عرض کردن. به خدمت بزرگ گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معروض علیه، عرضه شده بر آن. آنچه که چیزی را بدان عرضه کنند: و آن را از بهر آن عروض خواندند که معروض علیه شعر است. (المعجم چ دانشگاه ص 24). ، درخواست شده و استدعاشده. (ناظم الاطباء). - معروض داشتن، درخواست نمودن و استدعا کردن. (ناظم الاطباء). ، تقدیم کرده شده و تسلیم شده. (ناظم الاطباء) ، پیش آمده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیان کرده شده. (آنندراج) ، نوشته شده و مورخ شده، شتری که دارای داغ چلیپا باشد. (ناظم الاطباء)
ظاهر و هویدا شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عرضه شده. عرض شده. (ناظم الاطباء). - معروض داشتن، عرض کردن. (ناظم الاطباء). گفتن. عرض کردن. به خدمت بزرگ گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - معروض علیه، عرضه شده بر آن. آنچه که چیزی را بدان عرضه کنند: و آن را از بهر آن عروض خواندند که معروض علیه شعر است. (المعجم چ دانشگاه ص 24). ، درخواست شده و استدعاشده. (ناظم الاطباء). - معروض داشتن، درخواست نمودن و استدعا کردن. (ناظم الاطباء). ، تقدیم کرده شده و تسلیم شده. (ناظم الاطباء) ، پیش آمده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیان کرده شده. (آنندراج) ، نوشته شده و مورخ شده، شتری که دارای داغ چلیپا باشد. (ناظم الاطباء)