جدول جو
جدول جو

معنی معروری - جستجوی لغت در جدول جو

معروری
(مُ رَوْ ری)
راکب اسب برهنه پشت. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به اعریراء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محفوری
تصویر محفوری
نوعی فرش که در شهر محفور بافته می شد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
ریگ درآمدۀ در یکدیگر. (منتهی الارب). ریگهای درهم درآمده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد متداخل گرداندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سرمازده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه او را چیزی غیرمستقل رسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی که برسد او را چیزی که مستقر نگردد. (شرح قاموس) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از لسان العرب) ، شتر گرفتار بیماری عرّ. (ناظم الاطباء). شتر مبتلا به بیماری جرب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ را)
جمع واژۀ مروراه. (منتهی الارب). رجوع به مروراه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ری ی / مُ رَ ری ی)
درازپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه شهرستان نیشابور واقع است و 499 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آبادانی. (ناظم الاطباء). معمور بودن. مجازاً تندرستی. سلامت:
صحت این حس ز معموری تن
صحت آن حس ز تخریب بدن.
مولوی.
دور از خوشی و معموری دور شد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 140). و رجوع به معمور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زنی که بر شیر وی چشم زخم رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر گرگین. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر گرگین. (ناظم الاطباء). شتر مبتلا به بیماری جرب. (از اقرب الموارد) ، شتر گشن ناک. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر گشن ناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خودپسندی. گستاخی و خودبینی. تکبر و نخوت. (از ناظم الاطباء). مغرور بودن. برتنی. مقابل افتادگی و فروتنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور.
نظامی.
ز مغروری که در سر ناز گیرد
مراعات از رعیت بازگیرد.
نظامی.
حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود
عرض و مال و دل و دین، در سر مغروری کرد.
حافظ.
و رجوع به مغرور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معذور بودن. معذوریت:
گر مثالم دهد به معذوری
تا به خانه شوم به دستوری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسرور بودن. رجوع به مسرور شود.
- حروف مسروری، در اصطلاح اهل جفر. رجوع به حرف مسروری در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت محرور. رجوع به محرور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محرورین
تصویر محرورین
جمع محرور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
سلمه سرمه از گیاهان ژیوه آبک، تیر (عطارد) از ستارگان، پیک نامه بر، ایزد بازرگانی و جرمز (سفر) نزد رومیان باستانی راس ایزد سلمه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
مروریه در فارسی: کاهوی تلخ کاسنی دشتی یکی از گونه های کاسنی که آنرا کاهوی تلخ نیز گویند خندریلی خس بری
فرهنگ لغت هوشیار
مزد گرفتن در مقابل انجام دادن کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند، شاگردی استاد صنعتکار
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده کشتنی منسوب به مزروع زراعت شده: املاک مزروعی اراضی مزروعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروره
تصویر محروره
مونث محرور
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ز بهری بی بهرگی بی برگی محرومان ماندن حرمان بی نصیبی: گذار بر ظلمات است خضر راهی کو مباد کاتش محرومی آب ما ببرد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
(در تازی آمده است) : از ریشه پارسی گاو دنبال چرخوکی سرودیس منسوب به مخروط یا سطح مخروطی. سطحی است که از تغییر مکان خطی موسوم به مولدبوجود آید و آن همواره بر نقطه ای ثابت بنام راس میگذرد و بر منحنی معینی باسم هادی متکی است. یا مقاطع مخروطی. اگر یک مخروط مستدیر قایم یا دوار را با یک صفحه قطع کنیم برحسب وضع صفحه قاطع یکی از منحنیهای زیر بدست خواهد آمد: بیضی (قطع ناقص) هذلولی (قطع زاید) سهمی (قطع مکافی)، این منحنیها را مقاطع مخروطی نامند و بخشی از هندسه را که از خواص منحنیهای مذکور بحث میکند مخروطات خوانند. یامخروطیان، جمع مخروطی. تیره ایست از گیاهان باز دانه از رده پیدازادان که غالبا در منطقه معتدله میرویند. ساقه این تیره از گیاهان دارای طبقه مولدی است که آوندهای قرصی چوبی میسازد. برگهای آنها عموما باریک و سوزنی و دارای یک رگبرگ دایمی است و درخت همیشه سبز است. در تمام قسمتهای آنها لوله های شیرابه است که صمغهای مختلف ترشح میکنند. این صمغهابیشتر بنام تربانتین موسومند. میوه گیاهان این تیره مرکب و مخروطی شکل است. انواع مهم گیاهان این تیره عبارتند از: کاج سرو ابهل پیرو سرخدار و صنوبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخموری
تصویر مخموری
می زدگی پژمانی ناوش مستی، خماری خمارآلودگی می زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسروری
تصویر مسروری
مسرور بودن نشاط شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغروری
تصویر مغروری
در تازی نیامده فریفتگی، باد ساری ابر تنی فریفتگی، تکبر غرور
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
((مَ))
منسوب به محفور، فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفه خواب دار و غیره که در شهر «محفوره» می بافتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fertility, Fruitfulness, Prolificacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ناتوانی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
фертильность , плодородие , плодовитость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fruchtbarkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باروری
تصویر باروری
родючість , родючість
دیکشنری فارسی به اوکراینی