جای دفتۀ (کذا) زین از هر دو پهلو. (منتهی الارب ذیل ’ع دد’). دوپهلوی انسان و جز انسان و گویند جای دو پای سوار براسب که شامل است بر فاصله رأس دو کتف اسب تا قسمت عقب شکم آن. (از اقرب الموارد ذیل معد). آنچه میان سر دو کتف است تا مؤخر شکم آن. (از محیط المحیط)
جای دفتۀ (کذا) زین از هر دو پهلو. (منتهی الارب ذیل ’ع دد’). دوپهلوی انسان و جز انسان و گویند جای دو پای سوار براسب که شامل است بر فاصله رأس دو کتف اسب تا قسمت عقب شکم آن. (از اقرب الموارد ذیل معد). آنچه میان سر دو کتف است تا مؤخر شکم آن. (از محیط المحیط)
ابن جواس بن فروه بن سلمه بن المنذر المضرب السکونی کندی. (متوفی در حدود 30 هجری قمری). از شعرای مخضرمین است. نصرانی بود و در ایام عمر بن خطاب اسلام آورد و در کوفه اقامت گزید. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 181). و رجوع به همین مأخذ شود
ابن جواس بن فروه بن سلمه بن المنذر المضرب السکونی کندی. (متوفی در حدود 30 هجری قمری). از شعرای مخضرمین است. نصرانی بود و در ایام عمر بن خطاب اسلام آورد و در کوفه اقامت گزید. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 181). و رجوع به همین مأخذ شود
دو سیّارۀ سعد که منظور سیّاره مشتری و سیّاره زهره است گیاهی دارای برگ های متناوب و خارهای سه پهلو که شتر آن را به رغبت می خورد و بهترین علف برای شتران است نوعی میمون
دو سیّارۀ سعد که منظور سیّاره مشتری و سیّاره زهره است گیاهی دارای برگ های متناوب و خارهای سه پهلو که شتر آن را به رغبت می خورد و بهترین علف برای شتران است نوعی میمون
محوطه ای معمولاً دایره ای شکل که چندین خیابان را به هم ارتباط می دهد مثلاً میدان مادر، زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش مثلاً میدان اسب دوانی، کنایه از جنگ، نبرد، زمین جنگ و مبارزه مثلاً میدان جنگ، مکان فروش کالایی معیّن مثلاً میدان تره بار، مکان قابل رؤیت مثلاً میدان دید، محل و عرصۀ انجام یک کار مثلاً میدان فعالیت، میدان عمل، میدان دادن: کنایه از به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار می خواهد بکند
محوطه ای معمولاً دایره ای شکل که چندین خیابان را به هم ارتباط می دهد مثلاً میدان مادر، زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش مثلاً میدان اسب دوانی، کنایه از جنگ، نبرد، زمین جنگ و مبارزه مثلاً میدان جنگ، مکان فروش کالایی معیّن مثلاً میدان تره بار، مکان قابل رؤیت مثلاً میدان دید، محل و عرصۀ انجام یک کار مثلاً میدان فعالیت، میدان عمل، میدان دادن: کنایه از به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار می خواهد بکند
نام کوه یا جایگاهی است. و برخی گویندکه آن قلعه ای است در رأس جبل در یمن که ازآن آل ذی یزن بوده است. و نیز گویند که اصل کلمه ’غمدان’ با غین میباشد. (از معجم البلدان). رجوع به غمدان شود
نام کوه یا جایگاهی است. و برخی گویندکه آن قلعه ای است در رأس جبل در یمن که ازآن ِ آل ذی یزن بوده است. و نیز گویند که اصل کلمه ’غمدان’ با غین میباشد. (از معجم البلدان). رجوع به غمدان شود
نام گیاهی است و آن نیکوتر علف شتر است و سعدان را خاری باشد و بدان پستان را تشبیه کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : که داند قدر سنبل تا نبیند برسته همبرش سعدان و کنگر. ناصرخسرو. و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود. - مرعی ولا کالسعدان، در حق شخصی گویند که به کمتر چیزی قناعت کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
نام گیاهی است و آن نیکوتر علف شتر است و سعدان را خاری باشد و بدان پستان را تشبیه کنند. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : که داند قدر سنبل تا نبیند برسته همبرش سعدان و کنگر. ناصرخسرو. و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود. - مرعی ولا کالسعدان، در حق شخصی گویند که به کمتر چیزی قناعت کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
ابن مبارک طخارستانی مکنی به ابوعثمان الضریر نحوی. از روات علم و ادب و کوفی مذهب بود. از ابی عبیده معمر بن مثنی روایت کرد و از او محمد بن حسن بن دینار هاشمی روایت کرده. او راست:کتاب خلق الانسان. کتاب الوحوش. کتاب الارض والمیاه والبحار والجبال. کتاب النقائض. کتاب الامثال. وی بسال 220 هجری درگذشت. (معجم الادباء ج 4 چ مصر ص 229). و رجوع به ابن الندیم و الموشح ص 130 و روضات ص 308 شود
ابن مبارک طخارستانی مکنی به ابوعثمان الضریر نحوی. از روات علم و ادب و کوفی مذهب بود. از ابی عبیده معمر بن مثنی روایت کرد و از او محمد بن حسن بن دینار هاشمی روایت کرده. او راست:کتاب خلق الانسان. کتاب الوحوش. کتاب الارض والمیاه والبحار والجبال. کتاب النقائض. کتاب الامثال. وی بسال 220 هجری درگذشت. (معجم الادباء ج 4 چ مصر ص 229). و رجوع به ابن الندیم و الموشح ص 130 و روضات ص 308 شود
مشتری و زهره. دو ستاره اند. (مهذب الاسماء) (المنجد) : دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم. خاقانی. رخ طالع اصل بی نور یافت نظرهای سعدان از او دور یافت. نظامی
مشتری و زهره. دو ستاره اند. (مهذب الاسماء) (المنجد) : دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم. خاقانی. رخ طالع اصل بی نور یافت نظرهای سعدان از او دور یافت. نظامی
جمع واژۀ مرد. رجوع به مرد شود، پهلوانان. دلیران. شجاعان. گردان: یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی. حنظله. که مردی ز مردان نشاید نهفت. فردوسی. به مردان توان کرد ننگ و نبرد. فردوسی. ، اولیأالله. مردان راه حق. خاصان حق. اهل طریقت: بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی. سنائی. - مردان علوی، کنایه از کواکب هفتگانه یا سبعۀ سیاره است. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج). - ، هفت اوتاد که از بزرگان عالم غیب اند. (ازبرهان قاطع). رجوع به هفت مردان شود
جَمعِ واژۀ مَرد. رجوع به مرد شود، پهلوانان. دلیران. شجاعان. گردان: یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی. حنظله. که مردی ز مردان نشاید نهفت. فردوسی. به مردان توان کرد ننگ و نبرد. فردوسی. ، اولیأالله. مردان راه حق. خاصان حق. اهل طریقت: بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی. سنائی. - مردان علوی، کنایه از کواکب هفتگانه یا سبعۀ سیاره است. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج). - ، هفت اوتاد که از بزرگان عالم غیب اند. (ازبرهان قاطع). رجوع به هفت مردان شود
عبارت از چیزی است که شی ٔ برآن متوقف است اما در وجود با آن مشترک نیست مانند قدمها که به مقصود رساننده است اما در وجود با آن مشترک نیست. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به معده و ترکیب علل معده ذیل علل شود
عبارت از چیزی است که شی ٔ برآن متوقف است اما در وجود با آن مشترک نیست مانند قدمها که به مقصود رساننده است اما در وجود با آن مشترک نیست. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به معده و ترکیب علل معده ذیل علل شود
جمع واژۀ بعید، یقال: فلان من بعدان الامیر و من قربائه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). و رجوع به بعید شود، بعکوک القوم، آثار فرود آمدن که بعد از رفتن باقی ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بسیاری شتران و غبار و ازدحام آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، میانۀ چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ بعید، یقال: فلان من بعدان الامیر و من قربائه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). و رجوع به بعید شود، بعکوک القوم، آثار فرود آمدن که بعد از رفتن باقی ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بسیاری شتران و غبار و ازدحام آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، میانۀ چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (آنندراج)
معرب آن نیز شمعدان است و به صورت شمعدانات و شماعدین جمع بندند. ظرفی که در آن شمع قرار گیرد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). ظرفی که در آن شمع چراغ را می گذارند. قندیل. کبه دان. (ناظم الاطباء). آنچه در آن شمع نهند سوختن و روشنی دادن را، مانند پیه سوز که پیه در آن نهند همین مقصود را. (یادداشت مؤلف). از قبیل چراغدان. (آنندراج). استوانۀ کوتاه دیواره به قطر شمعی که بر پایه ای نصب باشد و بن شمع در آن استوانه نهند و چون گیرد شمع را در استوانۀ بلورین قرار دهند و آن را لاله گویند: اشک نیاز ریخته چشم تو شمعوار وز سوز روضۀ نبوی شمعدان شده. خاقانی. لاله در بزم چمن شمع معنبر برفروخت بهر شمعش نرگس از زر شمعدان می آورد. خواجه سلمان (از آنندراج). امید هست که روشن بودبر او شب کور که شمعدان مکارم ز پیش بفرستاد. سعدی. ، لگن. (یادداشت مؤلف) (تفلیسی) (زمخشری). لقن. (یادداشت مؤلف)
معرب آن نیز شمعدان است و به صورت شمعدانات و شماعدین جمع بندند. ظرفی که در آن شمع قرار گیرد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). ظرفی که در آن شمع چراغ را می گذارند. قندیل. کبه دان. (ناظم الاطباء). آنچه در آن شمع نهند سوختن و روشنی دادن را، مانند پیه سوز که پیه در آن نهند همین مقصود را. (یادداشت مؤلف). از قبیل چراغدان. (آنندراج). استوانۀ کوتاه دیواره به قطر شمعی که بر پایه ای نصب باشد و بن شمع در آن استوانه نهند و چون گیرد شمع را در استوانۀ بلورین قرار دهند و آن را لاله گویند: اشک نیاز ریخته چشم تو شمعوار وز سوز روضۀ نبوی شمعدان شده. خاقانی. لاله در بزم چمن شمع معنبر برفروخت بهر شمعش نرگس از زر شمعدان می آورد. خواجه سلمان (از آنندراج). امید هست که روشن بودبر او شب کور که شمعدان مکارم ز پیش بفرستاد. سعدی. ، لگن. (یادداشت مؤلف) (تفلیسی) (زمخشری). لقن. (یادداشت مؤلف)
شاد مان، خارکویک (نخل خرما)، پستانه خاری است خوراک اشتر، کپی کپیک (بوزینه) به صیغه تننیه ناهید و زاوش (زهره و مشتری)، گل کرکی از گیاهان گیاهی از تیره گل سرخیان که دارای برگهای متناوب و گلهای محوری است و دارای اندامهای پرزآلود است و آن بومی افریقا است
شاد مان، خارکویک (نخل خرما)، پستانه خاری است خوراک اشتر، کپی کپیک (بوزینه) به صیغه تننیه ناهید و زاوش (زهره و مشتری)، گل کرکی از گیاهان گیاهی از تیره گل سرخیان که دارای برگهای متناوب و گلهای محوری است و دارای اندامهای پرزآلود است و آن بومی افریقا است