جدول جو
جدول جو

معنی معجوز - جستجوی لغت در جدول جو

معجوز
(مَ)
کسی که الحاح کرده شده باشد بر وی در سؤال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معجون
تصویر معجون
مخلوطی از چند دارو که با هم آمیخته باشند، سرشته، آمیخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
سختی کشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ معوز. (منتهی الارب). جمع واژۀ معوز و معوزه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جامۀ کهنۀ هر وقتی بدان جهت که لباس درویشان است. (آنندراج). و رجوع به معوز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل معجور علیه، آن که همه مال او را به خواست و سؤال از او گرفته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سیف معجوف، شمشیر زنگ گرفته بی صیقل مانده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بعیر معجوف، شتر لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خمیر و سرشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سرشته شده و خمیرکرده شده. (غیاث) (آنندراج). عجین. درآمیخته. سرشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون مشتری است زردگلش لیکن
این مشتری به عنبر معجون است.
ناصرخسرو.
خاک است مشک و عنبر و تو خاکی
گر چه ز مشک و عنبر معجونی.
ناصرخسرو.
بر سر قارون به باغ گوهر و زر است
گوهر و زری به مشک و شکر معجون.
ناصرخسرو.
و آنگه این بند برآورد از معجون صهروج و ریگ ریزه چنانکه آهن بر آن کار نکند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 151).
- معجون شدن، سرشته شدن. عجین شدن. آمیخته شدن:
اصل سخنها دم است سوی خردمند
معنی باشد سخن به دم شده معجون.
ناصرخسرو.
چاکر نان پاره گشت فضل و ادب
علم به مکر و به زرق معجون شد.
ناصرخسرو.
- معجون کردن، سرشتن. سرشته کردن. عجین کردن. آمیختن و در آمیختن. آمیخته کردن:
بار خدایی است این چنین که تو بینی
گوهر او کرده ازکریمی معجون.
فرخی.
دلت خانه آرزو گشته ست و زهر است آرزو
زهر قاتل را چرا با دل همی معجون کنی.
ناصرخسرو.
ور بخندد جملۀ ذرات را
با زلال خضر معجون می کند.
عطار.
- معجون کرده، آمیخته. در آمیخته. سرشته کرده. عجین کرده. آمیخته کرده:
به مکر و غدر میرد هر که دل را
به مکر و غدر دارد کرده معجون.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 329).
، به اصطلاح اطبا ادویه ای چند سائیده که به شهد یا قوام قند آمیخته باشد خواه خوشمزه باشد یا تلخ به خلاف جوارش که در آن خوشمزه بودن شرط است. (غیاث) (آنندراج). ج، معاجین و بالفظ کردن مستعمل است. (آنندراج). داروهای نرم کوفته و با انگبین سرشته که رچال نیز گویند. (ناظم الاطباء). عبارت است از داروهای ترکیب یافتۀ کوبیده شده که به وسیلۀ انگبین یا رب های به قوام آمده فراهم نموده باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از بحرالجواهر). دواهای مرکب کوفته و با عسل یا رب ها سرشته. ج، معاجین. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از بغدادروغنها و شرابها و معجونها خیزد که به همه جهان ببرند. (حدودالعالم). گفتند ای حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431). و رجوع به معاجین شود.
- معجون سرطانی، معجون سرطان، ظاهراً معجونی که مفلوجان و مسلولان و سگ گزیدگان را بکار می داشتند:
خور به سرطان مانده تا معجون سرطانی کند
زآنکه مفلوج است و صفرا از رخان انگیخته.
خاقانی.
بیمار بوده جرم خور، سرطانش داده زور و فر
معجون سرطانی نگر، داروی بیمارآمده.
خاقانی.
و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن ذیل قرص سرطان و هدایهالمتعلمین فی الطب ص 642 شود.
- معجون فیقره، معجون تلخ. معجونی که از فیقره یعنی صبر سقوطری می ساختند:
بپذیر پند اگر چه نیایدت خوش، که پند
پر نفع و ناخوش است چو معجون فیقره.
ناصرخسرو.
و رجوع به فیقره و تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- معجون مفرح، معجونی مرکب از داروهای گوناگون که فرح آرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معجونی از مفرحات که فرح حقیقی یا مجازی بخشد:
معجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را به زمستان سلب این است.
منوچهری.
از پی سودای شب اندیشه ناک
ساخته معجون مفرح ز خاک.
نظامی.
کآشفتگی مرا در این بند
معجون مفرح آمد آن قند.
نظامی.
و رجوع به مفرح شود، تکیه بر زمین کرده شده در وقت برخاستن از جهت پیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَوْ وِ)
آسان فرا گیرنده کاری را. (آنندراج). کسی که کاری را به سهل انگاری می کند. (ناظم الاطباء) ، آن که در نماز گزاردن تغافل و تکاهل می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که سخن به مجاز می گوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، اغماض کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجوز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کسی که در ازاربستنگاه یا نیفه گاه وی ضربی رسیده باشد. (منتهی الارب). ضربت رسیده بر کمر. (ناظم الاطباء) ، شتر که سپل آن بسته باشندبه رسن حجاز. (منتهی الارب) ، پای بسته، کمربستۀ با کمربند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
راه. (منتهی الارب). راه و طریق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معجون
تصویر معجون
خمیر و سرشته، در آمیخته، عجین، مخلوطی از چند دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجون
تصویر معجون
((مَ))
سرشته شده، خمیر کرده شده، جمع معاجین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجون
تصویر معجون
جرعةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از معجون
تصویر معجون
Potion
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معجون
تصویر معجون
potion
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معجون
تصویر معجون
drank
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معجون
تصویر معجون
ওষুধ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از معجون
تصویر معجون
poção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معجون
تصویر معجون
Trank
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معجون
تصویر معجون
mikstura
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معجون
تصویر معجون
зелье
دیکشنری فارسی به روسی
معجون
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از معجون
تصویر معجون
ยาวิเศษ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از معجون
تصویر معجون
معجون
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از معجون
تصویر معجون
poción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معجون
تصویر معجون
dawa ya kichawi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از معجون
تصویر معجون
薬剤
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از معجون
تصویر معجون
药水
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از معجون
تصویر معجون
שיקוי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از معجون
تصویر معجون
зілля
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معجون
تصویر معجون
ramuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معجون
تصویر معجون
औषधि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معجون
تصویر معجون
pozione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معجون
تصویر معجون
물약
دیکشنری فارسی به کره ای