جدول جو
جدول جو

معنی معجس - جستجوی لغت در جدول جو

معجس(مَ جِ)
قبضۀ کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معجم
تصویر معجم
کتاب لغت، نقطه دار (حرف)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجل
تصویر معجل
کاری که در آن عجله و شتاب شده، شتاب کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجب
تصویر معجب
کسی که حالت اعجاب به او دست داده باشد، به شگفتی آمده
به شگفت آورنده، خودبین، خودپسند، خودخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجر
تصویر معجر
پارچه ای که زنان روی سر خود می اندازند، روسری، چارقد، باشامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجز
تصویر معجز
معجزه، عاجز کننده
فرهنگ فارسی عمید
(جِ)
نعت فاعلی از ایجاس. (ازمنتهی الارب، مادۀ وج س). رجوع به ایجاس شود. آن که در دل افکند ترس را و نهان دارد در دل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
مرد نادرالوجود عزیزالنفس و صلب المعجم نیز چنین است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ)
منقوط. بانقطه. نقطه نهاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حروف نقطه دار. وصاحب دقایق الانشاء نوشته که معجم حروف منقوطه را از آن جهت نامند که اعجام در لغت به معنی ازالۀ اشتباه است چون به نقطه رفع اشتباه می شود لهذا حروف منقوطه را معجمه گویند. بعضی جمیع حروف تهجی را معجم می خوانند چرا که چنانکه به نقطه دفع اشتباه می شود به عدم نقطه نیز ازالۀ اشتباه می گردد. (غیاث) :
ز خون دلها خطی نوشت خامۀ حسن
که آن به حلقه و خال است معرب و معجم.
مسعودسعد.
از حرفهای تیغت آیات فتح خیزد
تألیف آیت آری هست از حروف معجم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 336).
زهی دین طرازی که بی نقش نامت
در آفاق یک حرف معجم ندارم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 277).
- حروف معجم. رجوع به همین کلمه شود.
، نوشتۀ نقطه نهاده. (ناظم الاطباء) ، حروف الف، ب، پ الی آخره چرا که این ترکیب و ترتیب وضع عرب نیست. بلکه وضع کردۀ عجم است. (غیاث).
- حروف معجم، حروف تهجی. حروف الفبا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، رفع ابهام شده با گذاشتن نقطه ها و حرکات و اعراب. (از اقرب الموارد) ، باب معجم، دربسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَجْ جَ)
لفظی که عجم از کلام عرب به کلام خود نقل کرده باشند به اندک تغییری، اصلی بود یا معرب یا مولد. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1046). لغتی عربی که در زبان غیر عرب نیز استعمال شده و در آن زبان نیز شایعالاستعمال باشد مانند سخی، فرق، عدل، بغض، دوام و استعداد در زبان فارسی و ترکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از لغات عرب و آن لفظی است که در حقیقت عربی باشد مگر اهل عجم آن را بسیار استعمال کنند و از جنس کلام خود دانند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
آغاز هر چیز، خوبی هر چیز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، عنفوان جوانی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
بعیر مرجس، شتر بانگ کننده. (منتهی الارب). رجوس. رجّاس. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَجْ جِ)
متکبر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متکبر و خودبین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
از پی چیزی فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). درپی کاری شدن و پیروی نمودن کسی را بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیجویی و تعقیب کار کسی. (از اقرب الموارد) ، پی هم باریدن باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بند کردن و بازداشتن و یعدی بالباء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن و بتأخیر انداختن قوم را. (از اقرب الموارد) ، در آخر شب برآمدن و رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در ساعتی ازشب یا به هنگام سحر بیرون رفتن. (از اقرب الموارد) ، درنگ نمودن و بازایستادن، سرزنش نمودن کسی را، تکبر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سپس انداختن کاری را و یقال: تعجسه عرق سوء، ای قصر به عن المکارم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
سخت میان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه بسیار ازدواج کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منجس
تصویر منجس
ریمن ریمناک ریمنگر نجس کرده شده. نجس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
شنوشه زای (شنوشه عطسه) عطسه آورنده، دارویی را نامند که بقوت و حرارت و نفوذ خود تحریک مواد دفاعی نماید بجانب خیشوم و بعطسه دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار
کاروانسرا، خانه زمستانی محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
پر دخته، واژه نامه، وینارده راژن (مرتب گردیده)، دیلدار (دیل نقطه) رفع ابهام شده ازاله التباس گردیده، کتاب لغت فرهنگ الفبایی قاموس، مرتب بترتیب حروف تهجی. توضیح قزوینی در مقدمه المعجم نوشته: استشکال فاضل ریو که معجم بتخفیف بمعنی مرتب تهجی است و این کتاب (المعجم) نه چنانست مرفوع است بانکه کلمه معجم باین معنی نیز اصلا نیامده است فقط ترکیب اضافی حروف المعجم بشرحی که در کتب لغت مذکور است بمعنی حروف تهجی استعمال میشود لاغیر نه آنکه اعجم - یعجم از باب افعال بمعنی مرتب گردانیدن بحروف تهجی باشد، حرف نقطه دار، نوشته نقطه نهاده. یا حروف معجم. حروف تهجی حروف الفبا. کلمه ای عربی که با تغییر و تصرفی در زبانی دیگر بکار رفته، بفارسی در آورده بپارسی گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجل
تصویر معجل
شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجز
تصویر معجز
عاجز کننده، درمانده کننده، اعجاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجر
تصویر معجر
چارقد، روسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجب
تصویر معجب
جای شگفت و تعجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجز
تصویر معجز
((مُ جِ))
عاجزکننده، اعجاز آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرس
تصویر معرس
((مُ عَ رَّ))
محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجل
تصویر معجل
((مُ عَ جَّ))
امری که در آن شتاب شده، به شتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجم
تصویر معجم
((مُ عَ جَّ))
کلمه ای عربی که با تغییر و تصرفی در زبانی دیگر به کار رفته، به فارسی درآورده، به پارسی گردانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجم
تصویر معجم
((مُ جَ))
حرف نقطه دار، کتاب لغت، رفع اتهام شده، مرتب به ترتیب حروف تهجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجس
تصویر منجس
((مُ نَ جَّ))
نجس کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطس
تصویر معطس
((مُ عَ طِّ))
عطسه آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبس
تصویر معبس
((مُ عَ بَّ))
ترش رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجب
تصویر معجب
((مُ جِ))
به شگفت آورنده، خودبین، خودپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجر
تصویر معجر
((مُ عَ جَّ))
آن که عمامه بر سر نهد، یکی از اشکال خطوط اسلامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجر
تصویر معجر
((مِ جَ))
چارقد، روسری
فرهنگ فارسی معین