جدول جو
جدول جو

معنی معتل - جستجوی لغت در جدول جو

معتل
در صرف عربی، کلمه ای که دارای حرف عله باشد، بیمار و علیل
تصویری از معتل
تصویر معتل
فرهنگ فارسی عمید
معتل
علیل و بیمار
تصویری از معتل
تصویر معتل
فرهنگ لغت هوشیار
معتل
((مُ تَ لّ))
علیل، بیمار، فعل یا اسمی که در آن یکی از حروف علّه (و، ا، ی) وجود داشته باشد
تصویری از معتل
تصویر معتل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معتله
تصویر معتله
مونث معتل: حروف معتله، جمع معتلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معضل
تصویر معضل
دشواری، کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معتدل
تصویر معتدل
میانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معدل
تصویر معدل
میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود
تعدیل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتد
تصویر معتد
به شمارآمده، شمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
پناه، محل اعتماد، معتمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلل
تصویر معلل
بیان کنندۀ علت، علت آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدل
تصویر معدل
کسی که به عدل او گواهی داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتزل
تصویر معتزل
عزلت گزین، کناره گیر، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقل
تصویر معقل
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معضل
تصویر معضل
سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتدل
تصویر معتدل
راست، مستقیم، برابر، میانه، میانه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختل
تصویر مختل
خلل یافته، تباه، آشفته و به هم خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلل
تصویر معلل
آنچه دلیل و علت دارد، تعلیل شده، علت دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معیل
تصویر معیل
مردی که دارای عائلۀ بسیار باشد، عائله دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجل
تصویر معجل
کاری که در آن عجله و شتاب شده، شتاب کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتل
تصویر مقتل
جایی که کسی در آن کشته شده، جای کشتن
در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان، برای مثال دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم / مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا (کسائی - ۶۹)، جایی از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربه یا صدمه ای به آن وارد آید باعث هلاک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتل
تصویر مبتل
پا جوش نهالی که از درختی و کنار آن بروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختل
تصویر مختل
خلل یافته و کار سست و تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلل
تصویر معلل
دارای علت و سبب، علت دار
فرهنگ لغت هوشیار
پناهگاه سنگر، کوه بلند پناه، محل پناه پناهگاه: او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین، قلعه دژ، کوه مرتفع، جمع معاقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معظل
تصویر معظل
مانده از پا در آمده
فرهنگ لغت هوشیار
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیل
تصویر معیل
بسیار عایلمند، عیالوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول
تصویر معول
یاری دادن، کمک، مدد
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی معضل گویند سخت دشوار غلبه کرده شد، خسته و مانده کرده. (اسم و مصدر) سخت دشوار مشکل. توضیح باین معنی در تداول فارسی بفتح ضاد تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتذل
تصویر معتذل
نکوهش پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتدل
تصویر معتدل
راست و برابر، میانه حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتد
تصویر معتد
از حد در گذرنده و سخت ستمکار، جری
فرهنگ لغت هوشیار