جدول جو
جدول جو

معنی معتل - جستجوی لغت در جدول جو

معتل
در صرف عربی، کلمه ای که دارای حرف عله باشد، بیمار و علیل
تصویری از معتل
تصویر معتل
فرهنگ فارسی عمید
معتل
(مُ تَل ل)
بیمارشونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف و بیمار. (ناظم الاطباء). صاحب علت. علیل. بیمار. دردمند. آسیب دیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مباد نام تو از دفتر بقا مدروس
مباد عمر تو از علت فنا معتل.
مسعودسعد.
، نادرست. ناراست. دور از حقیقت: هر چند مامضی جرایم او به معاذیر اجوف و بهتانهای معتل مضاعف گشته است. (جهانگشای جوینی)، به اصطلاح صرفیان فعلی یا اسمی که در آن حرف علت باشد. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسم یا فعلی که در آن از حروف عله یافت شود به شرط آنکه از حروف اصلی اسم یا فعل باشد. اگر حرف عله در فاءالفعل باشد که آن را معتل الفاء و معتل بفاء و مثال نامند مانند وعد، یسر، و اگر حرف عله در عین الفعل باشد آن را معتل العین و معتل بعین و اجوف و ذوالثلاثه نامند مانند قال، باع و اگر حرف عله در لام الفعل واقع شود آن را معتل اللام و معتل بلام و ناقص و منقوص وذوالاربعه نامند مانند دعا، رمی. و اگر حرف عله در فاءالفعل و لام الفعل واقع گردد آن را لفیف مفروق خوانند مانند وقی. و اگر حرف عله در فاءالفعل و عین الفعل باشد مانند یوم، ویح یا در عین الفعل و لام الفعل واقع شود مانند طوی، آن را لفیف مقرون خوانند واگر عین الفعل و لام الفعل از جنس کلمه ’حی’ (ح ی ی) باشد به اعتباری آن را لفیف و به اعتباری دیگر مضاعف نامند. و اگر حرف عله در اسم و فعل ’واو’ باشد آن را معتل واوی و اگر ’یاء’ باشد معتل یایی گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
معتل
(مِ تَ)
توانا بر سختی کشیدن و سخت کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قوی در سخت و درشت کشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معتل
علیل و بیمار
تصویری از معتل
تصویر معتل
فرهنگ لغت هوشیار
معتل
((مُ تَ لّ))
علیل، بیمار، فعل یا اسمی که در آن یکی از حروف علّه (و، ا، ی) وجود داشته باشد
تصویری از معتل
تصویر معتل
فرهنگ فارسی معین
معتل
بیمار، مریض، کلمه ای که در ساختار آن حروف عله باشد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختل
تصویر مختل
خلل یافته، تباه، آشفته و به هم خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معضل
تصویر معضل
سخت و دشوار و زشت، امر مشکل و دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقل
تصویر معقل
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتزل
تصویر معتزل
عزلت گزین، کناره گیر، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدل
تصویر معدل
کسی که به عدل او گواهی داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلل
تصویر معلل
بیان کنندۀ علت، علت آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
پناه، محل اعتماد، معتمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتد
تصویر معتد
به شمارآمده، شمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدل
تصویر معدل
میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود
تعدیل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلل
تصویر معلل
آنچه دلیل و علت دارد، تعلیل شده، علت دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معیل
تصویر معیل
مردی که دارای عائلۀ بسیار باشد، عائله دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتدل
تصویر معتدل
راست، مستقیم، برابر، میانه، میانه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجل
تصویر معجل
کاری که در آن عجله و شتاب شده، شتاب کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِ)
کشتی گیرنده و کارزارنماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتلاج شود، زمینی که گیاه آن دراز و بالیده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاه نیک دراز شده. (ناظم الاطباء) ، امواج طپانچه زننده و متحرک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موج به حرکت آمده و متلاطم. (ناظم الاطباء) ، مشغول به سعی و کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لَ)
نرم و سست. (منتهی الارب) ، حبل معتلب، ریسمان سست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
پیکارنماینده و فتنه انگیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و فتنه جو. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
چرنده. آنکه می چرد. و رجوع به اعتلاف شود.
- معتلف شدن، غذا به دست آوردن. روزی یافتن:
گربه در سوراخ از آن شد معتکف
که از آن سوراخ او شد معتلف.
(مثنوی چ نیکلسون ج 3 ص 305)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
عاشق شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). عاشق. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
آشکارشونده و آشکار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فاش و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَلْ لَ)
تأنیث معتل. ج، معتلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای که در آن از حروف عله باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ لِ)
آن که به سوی غیرپدرش نسبت کنند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبتل
تصویر مبتل
پا جوش نهالی که از درختی و کنار آن بروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتله
تصویر معتله
مونث معتل: حروف معتله، جمع معتلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معضل
تصویر معضل
دشواری، کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معتدل
تصویر معتدل
میانی
فرهنگ واژه فارسی سره