اعتراض کننده. (آنندراج). آن که اعتراض می کند. (ناظم الاطباء). آنکه بر سخن یا عقیده و عمل دیگری خرده گیرد. خرده گیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیش آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتراض شود، (اصطلاح حقوق) واخواه را گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به واخواه شود
اعتراض کننده. (آنندراج). آن که اعتراض می کند. (ناظم الاطباء). آنکه بر سخن یا عقیده و عمل دیگری خرده گیرد. خرده گیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیش آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتراض شود، (اصطلاح حقوق) واخواه را گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به واخواه شود
مؤنث معترض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معترض شود. - جملۀ معترضه، حشو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جمله ای است خارج از اصل موضوع که برای توضیح و تبیین یا دعا و نفرین و جز آن در میان جملۀ اصلی در آید. مانند: دی بامداد عید - که بر صدر روزگار هر روز عید باد به تأیید کردگار- بر عادت از وثاق به صحرا برون شدیم با یک دو آشنا هم از ابنای روزگار. در مثال بالا عبارت ’که بر صدر روزگار هر روز عید باد به تأیید کردگار’ جملۀ معترضه و متضمن دعاست. و رجوع به حشو شود
مؤنث معترض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معترض شود. - جملۀ معترضه، حشو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جمله ای است خارج از اصل موضوع که برای توضیح و تبیین یا دعا و نفرین و جز آن در میان جملۀ اصلی در آید. مانند: دی بامداد عید - که بر صدر روزگار هر روز عید باد به تأیید کردگار- بر عادت از وثاق به صحرا برون شدیم با یک دو آشنا هم از ابنای روزگار. در مثال بالا عبارت ’که بر صدر روزگار هر روز عید باد به تأیید کردگار’ جملۀ معترضه و متضمن دعاست. و رجوع به حشو شود
معترضه در فارسی مونث معترض و برونگفت، میانگفت مونث معترض. یاجمله معترضه. جمله ایست خارج از اصل موضوع که برای تبیین و توضیح دعا یا نفرین وغیره در و سط جمله اصلی در آید مانند: دی بامداد عید - که بر صدر روزگار هر روز عید باد بتایید کردگار - برعادت از و ثاق بصحرا برون شدیم بایک دو آشناهم از ابنای روزگار. (دستور قریب دوره 3)
معترضه در فارسی مونث معترض و برونگفت، میانگفت مونث معترض. یاجمله معترضه. جمله ایست خارج از اصل موضوع که برای تبیین و توضیح دعا یا نفرین وغیره در و سط جمله اصلی در آید مانند: دی بامداد عید - که بر صدر روزگار هر روز عید باد بتایید کردگار - برعادت از و ثاق بصحرا برون شدیم بایک دو آشناهم از ابنای روزگار. (دستور قریب دوره 3)