جدول جو
جدول جو

معنی معترض - جستجوی لغت در جدول جو

معترض
کسی که به دیگری ایراد بگیرد و اعتراض کند، اعتراض کننده، در علم حقوق واخواه
تصویری از معترض
تصویر معترض
فرهنگ فارسی عمید
معترض
(مُ تَ رِ)
اعتراض کننده. (آنندراج). آن که اعتراض می کند. (ناظم الاطباء). آنکه بر سخن یا عقیده و عمل دیگری خرده گیرد. خرده گیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیش آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتراض شود، (اصطلاح حقوق) واخواه را گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به واخواه شود
لغت نامه دهخدا
معترض
اعتراض کننده، خرده گیر
تصویری از معترض
تصویر معترض
فرهنگ لغت هوشیار
معترض
((مُ تَ رِ))
اعتراض کننده، واخواه
تصویری از معترض
تصویر معترض
فرهنگ فارسی معین
معترض
صفت اعتراض کننده، اعتراض گر، ایرادگیر، خرده گیر، مخالف، معارض، منتقد، ناراضی، نارضا، واخواه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معترض
المعترض
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به عربی
معترض
Protestor
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به انگلیسی
معترض
manifestant
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به فرانسوی
معترض
Demonstrant
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به آلمانی
معترض
ผู้ประท้วง
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به تایلندی
معترض
manifestante
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به پرتغالی
معترض
مظاہرہ کرنے والا
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به اردو
معترض
מפגין
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به عبری
معترض
mwandamanaji
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به سواحیلی
معترض
protestujący
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به لهستانی
معترض
抗議者
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به ژاپنی
معترض
抗议者
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به چینی
معترض
protestocu
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
معترض
pemrotes
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
معترض
প্রতিবাদকারী
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به بنگالی
معترض
प्रदर्शनकारी
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به هندی
معترض
manifestante
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
معترض
manifestante
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
معترض
demonstrant
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به هلندی
معترض
протестувальник
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به اوکراینی
معترض
протестующий
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به روسی
معترض
시위자
تصویری از معترض
تصویر معترض
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معترضه
تصویر معترضه
قرارگرفته میان دو چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفترض
تصویر مفترض
فرض کرده شده، واجب و لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارض
تصویر معارض
مخالف، مقابل، طرف مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معترف
تصویر معترف
اعتراف کننده، اقرار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ ضَ)
مؤنث معترض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معترض شود.
- جملۀ معترضه، حشو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جمله ای است خارج از اصل موضوع که برای توضیح و تبیین یا دعا و نفرین و جز آن در میان جملۀ اصلی در آید. مانند:
دی بامداد عید - که بر صدر روزگار
هر روز عید باد به تأیید کردگار-
بر عادت از وثاق به صحرا برون شدیم
با یک دو آشنا هم از ابنای روزگار.
در مثال بالا عبارت ’که بر صدر روزگار هر روز عید باد به تأیید کردگار’ جملۀ معترضه و متضمن دعاست. و رجوع به حشو شود
لغت نامه دهخدا
معترضه در فارسی مونث معترض و برونگفت، میانگفت مونث معترض. یاجمله معترضه. جمله ایست خارج از اصل موضوع که برای تبیین و توضیح دعا یا نفرین وغیره در و سط جمله اصلی در آید مانند: دی بامداد عید - که بر صدر روزگار هر روز عید باد بتایید کردگار - برعادت از و ثاق بصحرا برون شدیم بایک دو آشناهم از ابنای روزگار. (دستور قریب دوره 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معترضه
تصویر معترضه
((مُ تَ رَ ضَ یا ض ِ))
جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معترف
تصویر معترف
خستو
فرهنگ واژه فارسی سره