جدول جو
جدول جو

معنی معاناه - جستجوی لغت در جدول جو

معاناه
(طَ)
رنج چیزی کشیدن. (ترجمان القرآن). رنج کشیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معانات شود، رنجانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، منازعت کردن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مشاجره کردن با کسی. (از اقرب الموارد) ، ملابسه نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به تیمار مال پرداختن و گویند هم مایعانون مالهم. (از اقرب الموارد). مایعانون مالهم، یعنی نیکو تیمار مال نمی کنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معاناه
در افتادن با کسی، رنجیدن، رنجاندن
تصویری از معاناه
تصویر معاناه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معانات
تصویر معانات
سختی کشیدن، رنج دیدن، کشمکش داشتن، رنجاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانقه
تصویر معانقه
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن، عناق
فرهنگ فارسی عمید
(طَ رَ بَ)
سخن و جز آن دشوار آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سخنی آوردن که مقصود از آن را نتوان فهمید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
همدیگر نرمی کردن و آشتی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). مدارا کردن با کسی و نرمی نمودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آرام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پاداش دادن و لازم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مجازات دادن و لازم گرفتن. (از اقرب الموارد) ، زمان دادن و دراز کشیدن وانتظار کشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ داشتن و انتظار کشیدن کسی را. مطاوله و انتظار از بهر کسی. (از اقرب الموارد). چشم داشتن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). دراز کردن و انتظار کشیدن. (آنندراج) ، مدارا نمودن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با همدیگر نوبت گذاشتن در سواری. (ناظم الاطباء). همدیگر به نوبت سوار شدن بر راحله. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دیوثی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رنج کشیدن. رنج چیزی کشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معانات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). لشکر او به مقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 233). و تاریخ آن است که مرد عاقل بی معانات تجارب مجرب شود. (جهانگشای جوینی). رجوع به معاناه شود.
- معانات کشیدن، رنج بردن: چون زیادتی همت، بر تحصیل آن داشتند در اتمام آن مقاسات و معانات کشیدند. (تاریخ قم ص 12).
، ملابسه. پرداختن به چیزی عنایت و توجه کردن به چیزی: از شام تا فلق و از بام تا شفق به معاطات کؤوس مدام و معانات پری چهرگان خوش اندام اشتغال داشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 209). و رجوع معاناه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با کسی بستیهیدن. عناد. (المصادر زوزنی). ستیهیدن و معارضه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن به خلاف و عصیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به معاندت شود، همدیگر جدا گردیدن و کرانه گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). از یکدیگر کناره گرفتن و جدا شدن. (از اقرب الموارد) ، پیوسته بودن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملازمت کردن. (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن به خلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، منازعه در مسئلۀ علمی با نداشتن علم برکلام خود و کلام مخاطب. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دَ / نِ دِ)
ستیهیدن با کسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معانده و معاندت شود
لغت نامه دهخدا
(طَ / طَ بَ)
گردن یکدیگر گرفتن در حرب یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). گردن یکدیگر را گرفتن در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء). گردن یکدیگر را گرفتن در جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَبْوْ)
عناق. دست به گردن یکدیگر کردن. (المصادر زوزنی). دست به گردن همدیگر افگندن به محبت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دست به گردن کسی کردن و با او هم آغوش شدن و به خود چسباندن و آن خاص محبت است. (از اقرب الموارد) ، به رفتار عنق رفتن شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ قَ / نِ قِ)
با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن. (غیاث). روبوسی یکدیگر و بغل گیری همدیگر را. (ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر درآوردن. دست به گردن شدن. یکدیگر را در کنارگرفتن. یکدیگر را بغل کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا آسمان... هر نیم شب سیاه صدهزارقطرۀ شیر سپید بر جامه نماید و پستان پدید نه و پیکر زمین را چون کودک سیاه چرده در کنار دارد و معانقه نه. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 2). به وقت معانقۀوداعی بر لفظ اشرف صدر امام گذشت که ما را برادری باشد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 98). و خاک ری نیز به حکم الفی که با این ضعیف داشت معانقۀ سخت کرد چنانکه از تنگی معانقه عارضۀ عظیم دیدار آمد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285). و رجوع به معانقه شود.
- معانقه کردن، یکدیگر را در برگرفتن. یکدیگر را در آغوش گرفتن. دست به گردن هم انداختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مأمون مشعوف تر گشت، دست بیازید و در انبساط باز کرد تا مگر معانقه کند. (چهارمقاله ص 36)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
از ’ض ن و’، سختی کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنج کشیدن و سختی دیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خشنود کردن و مدارا نمودن و نیکو کردن معاشرت را با کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مسانات. سناء. رجوع به مسانات و سناء شود، سالانه کردن کسی را بر کاری و سالاسال دادن چیزی را. (منتهی الارب). چیزی به سال فادادن. (تاج المصادر بیهقی) ، یک سال بعد یک سال بار آوردن خرمابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
مداراه. (اقرب الموارد). با همدیگر نرمی کردن و مدارا نمودن. (ناظم الاطباء) : راناه، داراه و حاباه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ضَ نَ)
بر اسب بی زین سوار شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
با زن حرام جمع آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر حرامی جماع دادن زن. (ناظم الاطباء). با کسی زنا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به چیزی نزدیک شدن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قریب هم کردن و به هم نزدیک کردن دو امر را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تقریب و جمع کردن بین دو چیز. (از متن اللغه) ، تنگ گردانیدن قید را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
از ’ع دو’، دشمنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی دشمنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). و رجوع به معادات و معادا شود، پی یکدیگر زدن وانداختن دو شکار را در یک تک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرفتن از موی کسی. (از منتهی الارب). گرفتن موی کسی را یا بلند کردن آن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عداء شود، نبرد کردن در دویدن. (از منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بازداشتن و درنگ نمودن مادر شیر را از بچه به اغذیۀ دیگر یا به شیر دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیر دادن مادر کودک را با شیر دیگری و یا منع کردن کودک را از شیر و او را طعام دیگر دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
برآمدن بر چیزی. (از منتهی الارب). برآمدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بلند گردانیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بلند کردن چیزی و آن را بلند قرار دادن. (ناظم الاطباء) ، با کسی نبرد کردن به بلندی. (تاج المصادر بیهقی). به بلندی با کسی نورد کردن. (المصادر زوزنی). و رجوع به معالات کردن شود، برزور چیزی نهادن. (المصادر زوزنی). به زبر چیزی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، به حجاز آمدن. (تاج المصادر بیهقی). به عالیه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). به عالیۀ نجددرآمدن. (از اقرب الموارد) ، خبر مرگ کسی آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، عال عنی، یعنی کناره کن از من و یک سوشو. (منتهی الارب). به صیغۀ امر یعنی کناره گزین از من و یک سو شو. (ناظم الاطباء) ، عال علی، بار کن برمن. (منتهی الارب). به صیغۀ امر یعنی بار کن بر من. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ یَ)
عافیت دادن. (المصادرزوزنی). نگاه داشتن خدای کسی را از رنج و بیماری و عافیت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : عافاه اﷲ من المکروه معافاهً و عفاءً و عافیهً، خدای او را از بیماریها و بلا دور داشت و دردهای او را از میان برد و هر بدی را از وی دفع کرد. و گویند عافیه اسم است از آن. (از اقرب الموارد) ، عافیت دادن خدای مردم را از اذیت تو و تو را از اذیت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :عافاه اﷲ معافاه، خدای او را از مردم و مردم را از او در امان نگاهداشت. (از اقرب الموارد) ، بی پروا کردن خدای تو را از ایشان و ایشان را از تو. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زجر کردن گوسپند را به کلمه ’عا’ و جز آن. (منتهی الارب). خواندن گوسپند را. (ناظم الاطباء). و رجوع به معاواه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ یَ)
ورزیدن کودک جهت اهل خود و دادن ایشان را آنچه خواهند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورزیدن. (آنندراج) : عاطی الصبی اهله معاطاه، ورزید و کسب کرد آن کودک جهت کسان خود و داد ایشان را آنچه خواستند. (ناظم الاطباء) ، کسی را خدمت کردن. (تاج المصادر بیهقی). خدمت کردن و نگاه داشتن حق کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خدمت کردن. (آنندراج) ، چیزی فا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). عطا نمودن. عطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی به کسی دادن. (از اقرب الموارد). دادن. (آنندراج) ، همدیگر گرفتن. (منتهی الارب). از همدیگر گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
آمیختن. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، موافق آمدن. (المصادر زوزنی). سازواری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موافقت کردن. (از اقرب الموارد) ، دائم شدن و گویند: قانی له الشی ٔ، ای دام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ها)
نبرد کردن به عصا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و گویند عاصانی معاصاه فعصوته، با عصا یکدیگر را زدیم پس غالب شدم و چیره گشتم بر وی. (ناظم الاطباء) ، کسی را نافرمانی کردن. (تاج المصادر بیهقی). نافرمانی کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پاداش دادن، گرو گرفتن، همپستایی: در سواری به پستا سوار شدن، دراز کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
معالات در فارسی: بر آمدن، بلند گرداندن، آشکار کردن مرگ کسی را، ستیزه در بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معانات
تصویر معانات
رنج چیزی کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
معانده و معاندت در فارسی ستیزش، گردن کشی، ستیهیدن ستیهش گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن، روبوسی یکدیگر و ببغل گیری همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاداه
تصویر معاداه
معادا و معادات در فارسی: دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاطاه
تصویر معاطاه
معاطات در فارسی: ورزیدن، دادن، پیشیاری، دهش، دست به دست دهی
فرهنگ لغت هوشیار
دست درگردن یکدگرافکندن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، یکدیگررادر آغوش کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد