- معالجه
- علاج کردن، درمان کردن
معنی معالجه - جستجوی لغت در جدول جو
- معالجه
- درمان کردن
- معالجه ((مُ لَ جَ یا جِ))
- درمان کردن، علاج کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شفا بخشیدن خواستن، علاج کردن
معالات در فارسی: بر آمدن، بلند گرداندن، آشکار کردن مرگ کسی را، ستیزه در بلندی
علاج کننده، درمان کننده، چاره کننده
علاج کننده، درمان کننده
معالج بنگرید به معالج
بیشازنیدن درمان کردن شکردن علاج کردن درمان کردن مداوا کردن: او را باندرون دامغان بردند که معالجه کنند
پیشپاش
بیشازیده درمان شده
بیشازیدن درمان شدن علاج شدن مداوا شدن، علاج شدن مداوا شدن
پیمان نامه
جایگزینی
داد و ستد
پیمان
مهرورزی، هم مهری
هم چندی
خواندن، بررسی، پژوهش، خوانش
هم خواهی، دادخواست، درخواست
فرقه ای از خوارج
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
با هم عهد و پیمان بستن و سوگند خوردن
با هم صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن
با هم داد و ستد کردن، خرید و فروش کردن
اطلاع یافتن از چیزی با ادامۀ نظر در آن، خواندن کتاب یا نوشتۀ دیگر و دقت کردن در آن، بررسی
مقابله کردن چیزی با چیزی، مقابله کردن، کاری نظیر آنچه طرف مقابل کرده دربارۀ او انجام دادن
فرقه ای از خوارج، پیروان ثعلبه بن عامر
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن
چیزی از کسی طلب کردن، خواستن، حق خود را خواستن
دو چیز را با هم عوض کردن، چیزی گرفتن و عوض آن را دادن
بلند کردن، بلند قرار دادن، در بلندی با کسی معارضه کردن
برابر کردن، هم وزن کردن دو چیز، اندازه گرفتن میان دو چیز، هم چندی