جدول جو
جدول جو

معنی معالجت - جستجوی لغت در جدول جو

معالجت
(مُ لَ / لِ جَ)
درمان کردن. شفابخشیدن خواستن با دوا و جز آن بیماری را. علاج کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر در معالجت ایشان... سعی پیوسته آید... اندازۀ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت. (کلیله و دمنه). به صواب آن لایقتر که بر معالجت مواظبت کنی. (کلیله و دمنه). رنج مبر در معالجت چیزی که علاج نپذیرد. (کلیله و دمنه). و اطبا در معالجت او عاجز آمدند. (چهارمقاله). پس چون اطباء از معالجت آن جوان عاجز آمدند پیش شاهنشاه ملک معظم علاالدوله آن حال بگفتند. (چهارمقاله). و همه اهل خرد دانند که این چنین معالجت نتوان کرد الا به فضلی کامل و علمی تمام. (چهارمقاله). پس اطبا دست به معالجت او برگشادند چنانکه خواجه ابوعلی می فرمود، یک ماه را به صلاح آمد و صحت یافت. (چهارمقاله). آن برادر طبیب و معالج بود دختر را تعهد کرد و به معالجت به قرار معهود باز برد. (سندبادنامه ص 320)...سالی در دیار عرب بود که کسی تجربه پیش وی نبرد و معالجتی از وی نخواست. (گلستان). پس پیش پیغمبر آمد علیه السلام و گله کرد که مر این بنده را برای معالجت اصحاب فرستاده اند... (گلستان). و رجوع به معالجه و معالجه شود.
- معالجت شدن، علاج یافتن. درمان یافتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معالجه شدن.
- معالجت کردن، درمان کردن. علاج کردن. مداوا کردن. معالجه کردن: و از هر سه عالم داروها برگزید و خود را بدان معالجت کرد. (چهارمقاله). اگر طبیبی بخواهیم تا معالجت کند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
معالجت
شفا بخشیدن خواستن، علاج کردن
تصویری از معالجت
تصویر معالجت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاضدت
تصویر معاضدت
بازو به بازوی هم دادن، به یکدیگر کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالجه
تصویر معالجه
علاج کردن، درمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالات
تصویر معالات
بلند کردن، بلند قرار دادن، در بلندی با کسی معارضه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالصت
تصویر مخالصت
دوستی بی آلایش، با کسی دوستی خالص داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالفت
تصویر مخالفت
ناسازگاری کردن، ستیزه کردن، دشمنی کردن، در موسیقی گوشۀ اوج دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی کردن، با کسی نشستن، همنشینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاوجت
تصویر مزاوجت
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فعالیت
تصویر فعالیت
کاروکوشش بسیار، پرکاری، عمل به کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معادات
تصویر معادات
با هم دشمنی کردن، دشمن یکدیگر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاصرت
تصویر معاصرت
با کسی هم عصر بودن، هم زمان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدالست
تصویر مدالست
فریب دادن، فریفتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالست
تصویر مخالست
به شتاب افکندن، ربودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالج
تصویر معالج
علاج کننده، درمان کننده، چاره کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ)
علاج کرده شده. (آنندراج) ، چاره شده و تیمارشده، آماده گشته، طبخ شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
علاج کننده. (آنندراج). آن که دوا می کند. طبیب. پزشک. (ناظم الاطباء). درمان کننده. آسی. بچشک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مداواکننده اعم از مداواکننده مجروح یا بیمار یا چهار پا. (از ذیل اقرب الموارد) : جسم راطبیبان و معالجان اختیار کنند تا هر بیماری که افتدزود آن را علاج کنند. (تاریخ بیهقی). روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100).
کرده ام نظم را معالج جان
زآنکه از درد دل چو نادانی است.
مسعودسعد.
آن برادر که طبیب و معالج بود دختر را تعهد کرد. (سندبادنامه ص 320) ، آن که چاره می کند، آنکه طبخ می کند و می پزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معالاه. رجوع به معالاه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(طَبَ)
مروسیدن به بیمار و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مداوا کردن. (از اقرب الموارد). درمان کردن. مداوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معالجت و معالجه شود، مزاولت چیزی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مزاولت. وررفتن به چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زدن کسی را به شمشیر، نبرد کردن به علاج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ جَ / لِ جِ)
مأخوذ از تازی، مداوا و علاج و چارۀ درد. (ناظم الاطباء). درمان کردن. دارو کردن. علاج کردن. شفا بخشیدن خواستن با دوا و جز آن بیماری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هر کجا بیماری نشان یافتم... معالجۀ او بر وجه حسبت کردم. (کلیله و دمنه). و در معالجۀ بیماران متهدی شدم. (کلیله و دمنه). و آن درد سر او برفت و به معالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد. (چهارمقاله ص 125). و رجوع به معالجت و معالجه شود.
- معالجه شدن، درمان شدن. علاج شدن. مداوا شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معالجه کردن، درمان کردن. دارو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، چارۀ کار. (ناظم الاطباء). چاره کردن. در کاری کوشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا آن وقت آن آفت را معالجه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100)
لغت نامه دهخدا
معالجات در فارسی، جمع معالجه، بیشازش ها درمان ها جمع معالجه (معالجت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالج
تصویر معالج
علاج کننده، درمان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالجه
تصویر معالجه
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
معالجه کردن: و از هرسه عالم داروها برگزید و خود را بدان معالجت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالجت شدن
تصویر معالجت شدن
علاج شدن مداوا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
با کسی در بلندی نبرد کردن معارضه کردن در بلندی. معالات کردن، با کسی در بلندی نبرد کردن: و لشکری که بدان باروزگار معادات و با فلک معالات توان کرد... در جهان آواره گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالج
تصویر معالج
((مُ لِ))
علاج کننده، چاره کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معالات
تصویر معالات
((مُ))
با کسی در بلندی نبرد کردن، معارضه کردن در بلندی، ستیزه در بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معالجه
تصویر معالجه
((مُ لَ جَ یا جِ))
درمان کردن، علاج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فعالیت
تصویر فعالیت
کوشش، تکاپو، کار و جنبش، کنشگری، کنش وری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معافیت
تصویر معافیت
بخشودگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاشرت
تصویر معاشرت
رفت و آمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تداوی، درمان، شفا، معالجت، علاج، مداوا، درمان کردن، مداوا کردن، علاج کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت درمانگر، درمان کننده، علاج کننده، مداواگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پزشک تشخیص، پزشک، درمانگر
دیکشنری اردو به فارسی