جدول جو
جدول جو

معنی معاقره - جستجوی لغت در جدول جو

معاقره
(ضَ فَ)
پیوسته کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). پیوسته ماندن در هر چیزی و کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). ملازمت. (ناظم الاطباء) : عاقرالشی ٔ، ملازم داشت آن چیز را. و گویند قد عاقر الشرب فما یفارقهم. (از اقرب الموارد) ، پیوسته ماندن به شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). ادمان کردن در شرب خمر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیوسته شراب نوشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیوسته بودن شراب درخنور. (منتهی الارب) (آنندراج) ، با کسی کاویدن در دژنام یا در هجا یا در خصومت. (تاج المصادر بیهقی). دشنام دادن و هجا کردن یکدیگر را. (منتهی الارب) (از آنندراج). مجادله و هجا و دشنام دادن به همدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسابّه. مهاجات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، فخر کردن در پی کردن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، همدیگر رمیدن و دوری گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ازهم دوری گزیدن و رمیدن از یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاقرت
تصویر معاقرت
پیوسته نوشیدن شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاصره
تصویر محاصره
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن
محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قِ)
آن که مجادله می کند با دیگری. (ناظم الاطباء) ، ملازم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ یَ)
دورتک شدن جوی. (منتهی الارب). دور تک شدن جوی و چاه. (از ناظم الاطباء). عمیق شدن چاه. معق. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بانگ کردن شتر مرغ. (تاج المصادر بیهقی). بانگ نمودن، عارالظلیم معاره و عراراً، بانگ نمود شترمرغ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، درنگ نمودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنگیدن با کسی و آزار رساندن بدو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
برگردیدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی ترش کردن از خشم. (از اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط) ، زشت خویی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ رَ)
ارض معقره، زمین بسیارکژدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
آبی است به قطن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی واکاویدن در خصومت. نقار. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر بازگردانیدن سخن را. نقار. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن یکدیگر را بازگردانیدن و رد کردن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منازعه کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
عقاب. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). عقوبت کردن. (ترجمان القرآن). شکنجه کردن کسی رابه سبب گناهی که کرده است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شکنجه کردن. (آنندراج) ، از پی کسی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). از پس کسی آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، همدیگر به نوبت سوار شدن بر راحله. (منتهی الارب) (آنندراج). به نوبت سوار شدن بر اسب. (از اقرب الموارد) : عاقب زید عمرواً، زید و عمرو به نوبت سوار شدند. و گویند مطلق در نوبت استعمال شود و اختصاص به سوار شدن ندارد. (از ناظم الاطباء) ، در پی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عاقب بین شیئین، یکی از آن دو چیزرا پس دیگر آورد. (ناظم الاطباء) ، غنیمت یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). وقوله تعالی: فعاقبتم، ای فغنمتم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) نوعی از تصرفات عروض را گویند و آن معاقبت است بین یاء و نون از مفاعیلن یعنی وقتی یکی از آن دو ساقط شود دیگری بماند و ساقط شدن آن دو با هم جایز نیست. (از منتهی الارب). نوعی از تصرفات عروض است. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به معاقبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ بَ / قِ بِ)
عقاب. عقوبت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاقبت و معاقبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ بَ)
ابل معاقبه، شتر که گاهی گیاه شور و گاهی گیاه شیرین چرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی عهد بستن. (تاج المصادر بیهقی) با کسی عهد کردن. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی). با هم عهد و پیمان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). معاهده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاقدت شود، سوگند به قصد خوردن. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(ضَ / ضی)
با هم چیرگی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
به خرد با کسی نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). به خرد نبرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) : عاقله معاقله فعقله، نبرد کرد او را در خرد پس اعقل و با خردتر از او بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مساوات کردن، و منه الحدیث: المراءه تعاقل الرجل الی ثلث دیتها، ای تساویه یعنی زخم موضحۀ مرد و موضحۀ زن در کم از ثلث برابر است پس هرگاه دیت جنایت زن به ثلث رسد یا زاید شود دیت آن نصف دیت مرد گردد... (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مساوات کردن، الحدیث: المراءه تعاقل الرجل الی ثلث دیتها، ای تساویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَی ی)
هم عصر بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ مَ)
راست کردن ترازو و پیمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دو پیمانه را با یکدیگر اندازه کردن و دیدن کمی و بیشی آنها را. (از منتهی الارب). عیار. پیمانه و ترازو را با پیمانه و ترازوی دیگر سنجیدن و امتحان کردن برای دانستن صحت کار آن. (از اقرب الموارد). راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر. (المصادر زوزنی). واکن کردن ترازو و قپان و پیمانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاوره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ رَ)
زن زناکار. (از اقرب الموارد). و رجوع به معاهر شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مخاصمه. (تاج المصادر بیهقی). پیکار کردن و خصومت نمودن و دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخاصمت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
عاریت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که چیزی گاه این را گیرد و گاه آن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر به نوبت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، راست بکردن ترازوها و پیمانه ها با یکدیگر. (المصادر زوزنی). اندازه کردن پیمانه را و همچنین است معایره. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). اندازه کردن پیمانه و آن را معایره نیز گویند. (اقرب الموارد). واکندن ترازوها و پیمانه ها. واکن کردن ترازوها و پیمانه ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هر چه دیگری کند با او همان کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مسافحه. (تاج المصادر بیهقی). زنا کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عهار شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
با کسی زندگانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). آمیختن و با هم آمیزش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاشرت شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
با کسی دشخوار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). دشخوار فراگرفتن. (المصادر زوزنی). با هم دشواری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زشت خویی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ عَ)
عذر ثابت ناشدن جهت کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زود درگذشتن از ترس و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معقره
تصویر معقره
گزدمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقده
تصویر معاقده
معاقده و معاقدت در فارسی: پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشره
تصویر معاشره
معاشرت در فارسی: همزیستی، آمیزش آمد و شد همامیزی، گفت و شنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاصره
تصویر معاصره
معاصرت در فارسی: همزمانی همروز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
معاقبه و معاقبت در فارسی: کیفر دادن، از پشت آمدن، پشت کسی نشستن، به پستا سوار شدن (پستا نوبت) سزای عمل بد کسی را دادن عقاب دادن، از پی کسی درآمدن پشت سرکسی سوار شدن، بنوبت سوار شدن، آنست که سقوط دوحرف از و زنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری بر قرار باشد و شاید که هیچ دو ساقط نشوند اما نشاید که هر دو با هم بیفتند و این اسم از مناوبت دو شریک گرفته اند که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت بر نشینند و آنرا در عربیت معاقبت خوانند... بدانک معاقبت است میان یاء و نون مفاعیلن در بحر هزج اگر یاء بیفتد نشاید که نون بیفتد و همچنین معاقبت است میان نون فاعلاتن و الف فاعلن و فاعلاتن دیگر که از پس آن آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقره
تصویر قراقره
قرغرو زن پرچانه: زن
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار