جدول جو
جدول جو

معنی معاضده - جستجوی لغت در جدول جو

معاضده(ضَ)
با کسی یار بودن. (تاج المصادر بیهقی). با هم یاری نمودن. (منتهی الارب). یاری دادن و بازوی یکدیگر بودن. (آنندراج). یاری کردن و معاونت نمودن همدیگر را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاضدت شود
لغت نامه دهخدا
معاضده
معاضده و معاضدت در فارسی: یاریگری
تصویری از معاضده
تصویر معاضده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاضد
تصویر معاضد
یاری کننده، هم بازو، یار و یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاهده
تصویر معاهده
با هم عهد و پیمان بستن و سوگند خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاضدت
تصویر معاضدت
بازو به بازوی هم دادن، به یکدیگر کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
با کسی بستیهیدن. عناد. (المصادر زوزنی). ستیهیدن و معارضه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن به خلاف و عصیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به معاندت شود، همدیگر جدا گردیدن و کرانه گزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). از یکدیگر کناره گرفتن و جدا شدن. (از اقرب الموارد) ، پیوسته بودن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملازمت کردن. (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن به خلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، منازعه در مسئلۀ علمی با نداشتن علم برکلام خود و کلام مخاطب. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
رد کردن. (از منتهی الارب). رد کردن و منع نمودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / ضِ دَ)
یاری دادن و بازوی یکدیگر بودن. (غیاث). پشتی کردن. یاری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یاری. یارمندی. نصرت. اعانت. معاونت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمام حل و عقد و بسط و قبض و ابرام و نقض به دست حزامت و شهامت او دادند و فایق خاص را از برای معاونت و معاضدت به وی بازبستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 62). این ساعت با قوت و شوکت خصم و اضطراب وقت و تشویش حال جز مظاهرت و مضافرت و معاضدت و معاقدت چاره نیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 148). و رجوع به معاضده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دَ / نِ دِ)
ستیهیدن با کسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معانده و معاندت شود
لغت نامه دهخدا
(طَثْءْ)
دیگرباره با کاری بازگشتن. (تاج المصادر بیهقی). عواد. بازگشتن به اول کار. (منتهی الارب) (آنندراج). بازگشتن به کار اوّل. (از اقرب الموارد). بازگشتن به اول چیزی. (ناظم الاطباء) ، باز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : عاودته الحمی معاوده و عواداً، دوباره برگشت تب او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاودت شود، مره بعد اخری خواستن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دوباره سؤال کردن از کسی مسأله را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیزی را عادت خود قراردادن. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با یکدیگر عهد کردن. (ترجمان القرآن). با کسی عهد کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیمان نمودن با کسی و سوگند خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاهده شود، تیمار داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دَ / مُ هَِ دِ)
عهد و سوگند و پیمان و شرط. (ناظم الاطباء). معاقده. میثاق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاهده شود، اسم نوعی از عقد صلح بین مسلمانان و غیر مسلمانان است که پیش از جنگ و یابه عنوان ختم جنگ منعقد می شد و نتیجۀ آن صلح موقت است (به عکس عقد ذمه) و در متن عقد باید مدت آن معلوم گردد و عقد مذکور استقلال سیاسی خصم را از بین نمی برد و طرف این عقد ممکن است ذمی یا غیر ذمی باشد و پس از انعقاد این عقد، طرف را معاهد نامیده اند، به جای معاهده لغت مهادنه هم بکار رفته است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به معاهد شود، به معنی عهد (در مقابل نذر) است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، دراصطلاح حقوق بین المللی عمومی به معنی قرارداد بین المللی است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ دَ)
همیان درم. (منتهی الارب) (آنندراج). همیان دراهم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
نام محلی میان راه نطنز و نائین میان خالق آباد و دو راهۀ اصفهان در488 هزارگزی تهران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَضْ ضِ دَ)
معضّد. (منتهی الارب). بسره معضده، غورۀ خرمایی که از یک طرف به رسیدن نزدیک شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَضْ ضَ دَ)
ابل معضده، شتران بازو داغ کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
یاری نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یاری کننده و دستگیر و معاون و مددگار و هم بازو. (ناظم الاطباء). دستیار. یار. معین. ناصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سروران ایشان به خلیفه نوشتندکه ما بندگان آل سلجوق... هواخواه دولت عباسی، مطواع و معاضد اسلام... هستیم. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 17)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ معضد به معنی بازوبند. (آنندراج). جمع واژۀ معضد. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وللاناث مالهن من المداری والأکالیل و الاسوره... و المعاضد. (الجماهر ص 22). و رجوع به معضد شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بعد یک سال برانگیخته شدن درد مار گزیده و گویند عادته اللسعه و منه الحدیث: مازالت اکله خیبر تعادنی یعنی همیشه عود می کند لقمۀ خیبر که زهرآلوده بود. عداد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). درد مارگزیده. و آنچه بدان ماند به وقت خویش بازآمدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به عداد شود، همدیگر را آهنگ نمودن در کارزار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَعْ عا ضَ)
ناقه ای که دنب بردارد هنگام زاییدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی عهد بستن. (تاج المصادر بیهقی) با کسی عهد کردن. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی). با هم عهد و پیمان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). معاهده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاقدت شود، سوگند به قصد خوردن. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
دستمرد یاریگر یاری کننده کمک کننده: سلجوقیان... سروران ایشان بخلیفه نوشتند که مابندگان آل سلجوق... هواخواه دولت عباسی مطواع و معاضد اسلام... هستیم
فرهنگ لغت هوشیار
معانده و معاندت در فارسی ستیزش، گردن کشی، ستیهیدن ستیهش گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقده
تصویر معاقده
معاقده و معاقدت در فارسی: پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
معاوده و معاودت در فارسی: باز گشت، مرو سیدن خوی گرفتن، خواستن بازگشتن عود کردن، بازگشت عود
فرهنگ لغت هوشیار
معاهده و معاهدت در فارسی: پشن پشت پتمان پیمان غنوند، سوگند، تیمار تیمار داشت پیمان بستن با هم عهد بستن، پیمان بندی عهد بندی، عهد پیمان، جمع معاهدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاضدت
تصویر معاضدت
پشتی کردن، یاری کردن، اعانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاضدت
تصویر معاضدت
((مُ ضَ دَ))
یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاهده
تصویر معاهده
((مُ هِ دَ))
عهد و پیمان بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاضد
تصویر معاضد
((مُ ض))
یاری کننده، کمک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاعده
تصویر معاعده
پیمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاهده
تصویر معاهده
پیمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
پیمان، عهدنامه، قرارداد، مقاوله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستگیری، کمک، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاونت، هم دستی، همراهی، یاری، یاوری، کمک کردن، یاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشتیبان، پناه، حامی، کمک، معاون، معین، یار، یاور
فرهنگ واژه مترادف متضاد