جدول جو
جدول جو

معنی معارکه - جستجوی لغت در جدول جو

معارکه
(ضَ)
قتال. عراک. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را مالیدن به جنگ. (المصادر زوزنی). کارزار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). کارزار کردن و جنگ نمودن. عراک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معرکه
تصویر معرکه
میدان جنگ، جای نبرد و زد و خورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
مقابله کردن چیزی با چیزی، مقابله کردن، کاری نظیر آنچه طرف مقابل کرده دربارۀ او انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارفه
تصویر معارفه
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدا شدن زن وشوهر از یکدیگر، طلاق، ترک کردن موقت جنگ، کنایه از جدایی، ترک
فرهنگ فارسی عمید
(عَطْوْ)
از کوه درگذشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ترک گفتگو و مناقشه و منازعه و مجادله بطور موقت. (ناظم الاطباء). ترک کردن. دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش. و رجوع به متارکه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دست از یکدیگر بداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، جفای یکدیگر بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مصالحه کردن در بیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَفْوْ)
با یکدیگر دست گذاشتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر دست بداشتن و ترک دادن و جفای یکدیگر گذاشتن. (آنندراج). ترک کردن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ضَ / رِ ضِ)
روبارویی دو خصم و دو حریف با یکدیگر. معارضت. (ناظم الاطباء). مقابلۀ دو حریف با هم: از معارضۀ رایات او تماول و تجافی نمود و به مرورود رفت و نیشابور بازگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 203- 204). هر که متصدی تصنیف کتابی... گردد با نفس خود مخاطره می کند و خود را در معرض معارضۀ خداوندان فضل و فهم... می آورد. (تاریخ قم ص 13). و چون حصاریان آگاهی یافتند دوان بشتافتند و به منع و معارضه مشغول گشتند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به معارضه شود.
- معارضه به مثل، مانند گفتار و یا کردار کسی گفتن و یا کردن. (ناظم الاطباء).
، نزد اصولیان همان تعارض می باشد و بر نوعی از اعتراض نیز اطلاق می شود که اقامۀ دلیل باشد خلاف دلیل خصم که آن را نقض کند. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی). اقامۀ دلیل است برخلاف آنچه خصم اقامه کرده باشد و اگر دلیل معارض عین دلیل معلل باشد قلب نامیده می شود. و اگر صورتش مانند صورت آن باشد معارضه بمثل والا معارضه بغیر نامند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی شوخی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با کسی بدخویی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با کسی مخاصمه کردن. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ فَ / مُ رِ فِ)
یکدیگر را شناختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دور شدن از کسی و یک سو گردیدن و برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از کسی با یک سوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیر کردن برابرکسی. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد). روبروی کسی سیر کردن. (از ناظم الاطباء) ، پیشاپیش آمدن کسی را در راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در راه همراه جنازه گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). در راه همراه جنازه گشتن و از منزل با آن نبودن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقابله کردن کتاب را با کتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکافات کردن بدانچه دیگری کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کردن کاری که دیگری کندو آوردن چیزی که دیگری آرد. (از اقرب الموارد) ، با کسی برابری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد) ، پیش آوردن ناقه را به فحل جهت گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مدارسه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به کرانه ها راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرزند حرام آوردن. (منتهی الارب).
- ابن المعارضه، فرزند زنا. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از تاج العروس).
، مبادله. بیع متاع به متاع، بی نقدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ضُ وی ی)
همدیگر ستیهیدن و دور دور یک جانب بودن و خلاف کردن و خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معاندت، مجانبت. مخالفت. مغاضبت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گرفته و ترنجیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منقبض شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ نَ)
بر اسب بی زین سوار شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پیاپی کردن. (تاج المصادر بیهقی). دارک فلان الشی ٔ دراکا و مدارکه، اتبع بعضه علی بعض، و دارک صوته و الطعن، تابعه. (اقرب الموارد) ، پیروی کرد فلان بعض آن چیز را بر بعض آن، پیروی کرد آن مرد بانگ را. (از ناظم الاطباء) ، اندریافتن. (زوزنی). رسیدن به. (ناظم الاطباء). فرارسیدن اسب به شکار وحشی. دراک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ کَ)
زنی که از جماع سیر نشود. (منتهی الارب). زنی که از مرد سیر نشود. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(صَم م)
انبازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر انبازی کردن. (دهار) (از اقرب الموارد). با کسی انبازی کردن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). شارکت فلاناً مشارکه و شراکا، شریک فلان گردیدم من. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ فَ)
برکت دادن خدای کسی را. (آنندراج). برکت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ کَ)
مؤنث مبارک. ج، مبارک. (ناظم الاطباء). تأنیث مبارک: انا انزلناه فی لیله مبارکه. (قرآن 3/44).
- لیلهالمبارکه، شب نیمۀ شعبان. شب برات. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
، گندم دراز خوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، طیبه. مقابل ردیه: سورۀ مبارکه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ کِ)
دهی از دهستان ’هرات مروست’ است که در بخش شهر بابک شهرستان یزد واقع است و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
معارفه در فارسی: آشنایی شناسایی یکدیگر را شناختن، باهم اظهار آشنایی کردن، شناخت یکدیگر، اظهار آشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
رویاروئی، مقابله در حریف باهم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معرکه، رزمگاهان جمع معرکه میدانهای جنگ رزمگاهها: ممالک همه مهالک گشته مسالک بیکبار معارک شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
((مُ رِ کِ))
ترک جنگ ومخاصمه، جدایی زن و شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معارفه
تصویر معارفه
((مُ رِ فِ یا رَ فَ))
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن، شناخت یکدیگر، اظهار آشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معارضه
تصویر معارضه
((مُ رَ ضَ یا رِ ض))
رویارویی کردن، مقابله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرکه
تصویر معرکه
گیر و دار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیزاری، جدایی، طلاق
متضاد: ازدواج، رهایی
متضاد: اسارت، وقفه
متضاد: ادامه، تداوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشنایی، شناخت، معرفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رویارویی، ستیز، مخالفت، ستیزه، مقابله، ستیزه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد