جدول جو
جدول جو

معنی مظنه - جستجوی لغت در جدول جو

مظنه
جایی که گمان وجود چیزی در آن برود، جای گمان بردن، نرخ و ارزش کالا
تصویری از مظنه
تصویر مظنه
فرهنگ فارسی عمید
مظنه
(مَ ظَنْ نَ / نِ)
گمان و پندارو اندیشه و قیاس و وهم و احتمال، گویاو شاید و یحتمل. (ناظم الاطباء) ، در تداول بازاریان ایران، نرخ. بها و نرخ تقریبی. ج، مظان و مظنه جات. (از یادداشت های به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مظنه
(مَ ظِنْ نَ)
موضع ظن یا جای گمان بردن. ج، مظان. (آنندراج) (غیاث). جای گمان بردن چیزی راکه در آنجای است. ج، مظان. (منتهی الارب). جایی که گمان میرود چیزی در آنجا باشد. (ناظم الاطباء). مظنه الشی ٔ، جای معهود چیزی که گمان رود آن چیز در آنجاست. ج، مظان. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) : مطمح نظرش جای خطرناک و مظنۀ هلاک. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
مظنه
گویا و شاید و یحتمل
تصویری از مظنه
تصویر مظنه
فرهنگ لغت هوشیار
مظنه
((مَ ظِ نَّ))
گمان، پندار، در فارسی به معنای بها و نرخ کالا، جمع مظان، دست کسی آمدن از قیمت یا وضع خبردار شدن
تصویری از مظنه
تصویر مظنه
فرهنگ فارسی معین
مظنه
ارزش، بها، قیمت، گمانه، نرخ، حدس، گمان، تخمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانه
تصویر مانه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی بجنورد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مانه
تصویر مانه
مان، اثاث خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظله
تصویر مظله
چادر بزرگ، خیمه، سایه بان، چتر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِنْ نَ)
تأنیث مرن ّ، نعت فاعلی از مصدر ارنان. رجوع به مرن و ارنان شود، کمان. (منتهی الارب). قوس. (اقرب الموارد). مرنان. و رجوع به مرنان شود، کمان باآواز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ جَنْ نَ)
زمین پری ناک. (منتهی الارب) (از آنندراج). زمین دارای جن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیّه، در 5/5هزارگزی جنوب غربی هشتیان و 5/5 هزارگزی غربی راه هشتیان به گنبد و در دامنه سردسیری واقع و دارای 192 تن سکنه است. آبش از کوهستان و محصولش غلات و توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَنْ نَ)
دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنون. (از اقرب الموارد). و رجوع به جنون شود، جای نهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
زمین درشت و بلند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
نام بازاری قریب به مکۀ معظمه. (غیاث) (آنندراج). نام بازاری در زمان جاهلیت. (ناظم الاطباء). نام بازاری است که در زمان جاهلیت در محلی نرسیده به ظهران و در عشر سوم ذی القعده دایر می کردند و قبل از آن سوق عکاظ دایر می شد. و بعضی گویند شهری است در چند میلی مکه. (از معجم البلدان). بازار گاهی میان عکاظ و مکه است و در اواسط یا اواخر ماه ذی القعده در آنجابازاری بوده است قبایل عرب مجاور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
طبق مجنه، طبق ساخته شده از بید و نی و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). طبق ساخته از خیزران و مانند آن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَنْ نَ)
سپر. مجن ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَهْ)
کره بسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : خبز مسنه، نان کره بسته. (ناظم الاطباء). کفک زده
لغت نامه دهخدا
(مُ سِنْ نَ)
تأنیث مسن. بزاد برآمده. (مهذب الاسماء). زن پیر
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام محلی است در ولایت خراسان که در میان ارمیان و سملقان واقع است و در میان مغرب و شمال بجنورد است و رود خانه شاه آباد که منبعش از آلاداغ است وبه سمت مغرب جریان می یابد، از مانه می گذرد. (از انجمن آرا) (از آنندراج). یکی از بخشهای شهرستان بجنورداست که در باختر بجنورد واقع است و از سه دهستان به نامهای جیرگلان، سملقان و مانه تشکیل می شود عده قرای آن 132 و جمع سکنۀ آن در حدود 25210 تن است که ازکردهای شادلو و ترکمنهای خاوری می باشند و اغلب در چادر زندگی می کنند، مردمانی اسب دوست و در سواری بسیار چالاک هستند و در تربیت اسب مهارت دارند. منطقه ای کوهستانی است و هوایی سرد و روی هم رفته زمستانی طولانی و تابستانی کوتاه دارد. رود خانه اترک از این بخش می گذرد. محصول عمده آن غلات و بنشن و پنبه و لبنیات و پوست و پشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ)
یکی از دهستانهای بخش مانه است که در شهرستان بجنورد واقع است. این دهستان از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و مجموع سکنۀ آن در حدود 6130 تن است. قرای مهم آن عبارت است از پیش قلعه که مرکز دهستان است و 1105 تن سکنه دارد و محمدآباد که دارای 849 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظِنْ نَ)
جمع واژۀ ظنین. (ناظم الاطباء). رجوع به ظنین و اظنّاء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ خَنْ نَ)
سنه مخنه و مخنّنه، سال فراخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنه
تصویر مکنه
مکنت در فارسی: توانگری، نیرو نیرو مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضنه
تصویر مضنه
مضنه درفارسی زفتی انگیز (زفتی بخل) آنچه که بدان بخل ورزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظره
تصویر مظره
سنگ آتشزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظله
تصویر مظله
خیمه و سایبان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظنت
تصویر مظنت
بنگرید به مظنه مظنه: در کشف نقاب شبهت و رفع حجاب شک و مظنت
فرهنگ لغت هوشیار
محنه و محنت در فارسی اوز مایش آزمایش، لگ رنج جسک مست این واژه به نادرست در صحاح الفرس برابر با گله آمده با این گواه از لبیبی: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست که خود آرش رنج را می رساند آزمایش، رنج: هر چه بلا و محنت است آنرا پوشیده دارد، جمع محن. یا ایام (دورهء) محنت. (کلام)، سالهایی است که مردم را بمساله خلق قرآن امتحان میکردند. اگر قرآن را مخلوق میدانستند رها میساختند والا به تعذیب ایشان می پرداختند. مامون بسال 218 ه. ق. فرمانی برای اسحاق بن ابراهیم نوشت که باید قاضیان و گواهان و محدثان را بقرآن آزمایش کند. هر کس قرآن را مخلوق داند رها سازد و هر که جز آن گوید بوی گزارش دهد تا رای خود را درباره او بفرماید. گروهی از روی عقیدت یا بیم به مخلوق بودن قرآن گواهی دادند و گروهی که آنرا مخلوق ندانستند یا سکوت کردند گرفتار شکنجه ها شدند یا بقتل رسیدند و این امر تا ایام متوکل ادامه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
اثاثه خانه اثاث البیت: بدانش بیلفنج نیکی کزین جا نیایند با تو نه خانه نه مانه. (ناصر خسرو. 382)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظله
تصویر مظله
((مَ ظَ لِّ))
چادر بزرگ، خیمه، سایبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مونه
تصویر مونه
((نِ))
خاصیت، خاصیت طبیعی چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانه
تصویر مانه
((نَ))
لوازم خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مونه
تصویر مونه
ایده
فرهنگ واژه فارسی سره