جدول جو
جدول جو

معنی مظل - جستجوی لغت در جدول جو

مظل
سایه انداز، سایه دار
تصویری از مظل
تصویر مظل
فرهنگ فارسی عمید
مظل
(مِ ظَل ل)
سایبان. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مظل
سایه دار سایه اندازنده سایه دار: حق سبحانه و تعالی سایه معدلت این پادشاه... را تا دامی قیامت بر سر کافه خلایق مظل و مبسوط داراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
مظل
((مُ ظِ لّ))
سایه انداز، سایه دار
تصویری از مظل
تصویر مظل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مظله
تصویر مظله
چادر بزرگ، خیمه، سایه بان، چتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظلومانه
تصویر مظلومانه
توام بامظلومیت مثلاً نگاه مظلومانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
ظلم و ستم، آنچه به ظلم و ستم از کسی گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
ستم رسیده، کسی که به او ظلم و تعدّی شده، ستم دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظلم
تصویر مظلم
تاریک، بسیار تاریک، شب تاریک
فرهنگ فارسی عمید
(مِ ظَلْ لَ / مَ ظَلْ لَ)
مظله. خیمه و سایبان بزرگ:
باغ از حریر حله بر گل زند مظله
مانند سبزکله بر تکیه گاه دارا.
کسایی مروزی.
هر که ما را بدید و در حق فرزندان و مریدان و خاندان ما سعی نیکو کرد فردا در مظلۀ شفاعت ما باشد. (اسرارالتوحید).
- اصحاب مظله، مشائین. (عیون الانباء ج 1 ص 20). و رجوع به مظال شود.
- مظلۀ خضراء، کنایه از آسمان است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به مسامع سکنۀ مضلۀ غبراء و سفرۀ مظلۀ خضراء رسانید. (مقدمۀ دیوان حافظ چ قزوینی ص صج).
- مظله کشیدن، خیمه زدن:
کشیده مظله سپه بر ثریا
فرو هشته دامنش بر گوی اغبر.
ناصرخسرو.
، مظله چیست ؟ تفسیر او سایه بود و به عبری مطلّی، و این هفت روز بود نخستینشان پانزدهم ماه تشری. و هر هفت روز عید کنند. و اندرآن روزها به زیر سایۀ شاخهاهمی نشینند چون بید و زیتون و نی و مانند آن. زیرا که ایشان را فرموده آمد که منشینید زیر بامهای خانه. وز شاخ سایه دارید تا یادگار باشد از سایۀ ایزدی که شما را به ابر داشت اندر بیابان تیه. (التفهیم ص 245).
- عید مظله، جشن سایوان: و نزدیک شد عید مظله، یعنی سایوان یهودیان. (ترجمه دیاتسارون ص 108). و رجوع به مظال شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ظَ)
به معنی حنظل است. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حنظل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَلْ لَ)
افزون شده و زیادگشته، دارای سم شکافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
یوم مظلم، روز بسیارشر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (ازاقرب الموارد) ، تاریک. (مهذب الاسماء) (غیاث). شب تاریک. (آنندراج). بسیار تاریک و ظلمانی. (ناظم الاطباء). تار. تاری. تاریک. ظلمانی. داج. مدلهم. تیره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
محسوس نیستند و نگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند.
ناصرخسرو.
هوای تو به من بر کرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر.
مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 196).
دل من تنگ کرد و مظلم کرد
وحشت آز و ظلمت افلاس.
مسعودسعد.
به پیش نور ضمیر تو ملک را مظلم
به نزد حل بیان تو چرخ را مبهم.
مسعودسعد.
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
اینچنین گفتند جمله عالمان.
مولوی.
، امر مظلم، کار مشتبه که راه درآمد در آن معلوم نشود، شعر مظلم، موی سخت سیاه، نبت مظلم، گیاه تازه و سبز که به سیاهی زند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، آن که در تاریکی داخل میشود و در تاریکی میرود. ج، مظلمون، بسیار ستم و بدبخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ لَ)
کرکس، زاغ، گیاه در زمینی روئیده که پیش از این باران نرسیده آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). گیاه در زمین بی باران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ظَلْ لَ / مَ ظَلْ لَ)
خیمۀ بزرگ و سایبان. (منتهی الارب). سایه وان. ج، مظلات. (مهذب الاسماء) (دهار). خیمۀ بزرگ. ج، مظال ّ. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ازآلات پادشاهان است و اسم آن در فارسی چتر است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 127). خیمۀ بزرگ. (آنندراج). سایبان. (غیاث). چادر و خیمۀ بزرگ و سایبان و خیمۀ کوچک. ج، مظال. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مظلوم خوانی
تصویر مظلوم خوانی
عمل و شغل مظلوم خوان
فرهنگ لغت هوشیار
زبنخوان در سوکنمایش کسی که در تعزیه در مقابل مخالف خوان قرار میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
بیدادی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
جفا شده، ستمدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلومات
تصویر مظلومات
جمع مظلومه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلومانه
تصویر مظلومانه
همانند ستم دیدگان، ظلم شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مظلوم، جمع مظلومات. مظلومی. مظلوم بودن ستمدیدگی: و بر مظلومی هابیل و درد دل او میگریند
فرهنگ لغت هوشیار
شکایت بردن: زین سیه کاری و بیداد ای شب، بکجا برد توان مظلمه ات ک (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مظلوم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ستمدیدگان: کار مظلومین کردستان چه شد ک قصه کاشان و اردستان چه شد ک (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
مظلمه: هر کس را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت تا انصاف تمام داده آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلام
تصویر مظلام
تاریک، روز سخت، کار بیسر و ته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلم
تصویر مظلم
تاریک، تاری، ظلمانی، روز بسیار شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظله
تصویر مظله
خیمه و سایبان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلم
تصویر مظلم
((مُ لِ))
بسیار تاریک و ظلمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظلم
تصویر مظلم
((مُ لَ))
تاریک کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظله
تصویر مظله
((مَ ظَ لِّ))
چادر بزرگ، خیمه، سایبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
ستمدیده
فرهنگ واژه فارسی سره
سایه دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چادر، چتر، خیمه، سایبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تار، تاریک، تیره، ظلمانی
متضاد: روشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد