- مطول
- طول داده شده، دراز
معنی مطول - جستجوی لغت در جدول جو
- مطول
- دراز و طولانی، ممتد و دراز
- مطول ((مُ طَ وَّ))
- طول داده شده، دراز، طولانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مطوله در فارسی مونث مطول: دراز نا دراز مونث مطول، جمع مطولات
نا چیزگی
درازتر طویل تر درازتر
بیشخواهی، سپاسگزاری، درازش دراز گشتن فزونی جستن، سپاس نهادن
جمع سطل، دولک ها دولکان ستل ها
موچول، کوچک و زیبا
اغوا کننده، فریبنده
قابل تاویل، تفسیر شده
پناه، محل اعتماد، معتمد
ترسناک، مخوف، پربیم و ترس
به خدمت ایستادن، به حضور آمدن
طوق دار، دارای طوق یا گردن بند
فضل و فزونی نمودن، منت نهادن بر کسی
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
افسرده، اندوهگین، دل تنگ، بیزار، به ستوه آمده
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
قومی زرد پوست ساکن آسیای مرکزی، هر یک از افراد این قوم
درنگ کردن در کاری، تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای حق کسی
بد زبان مرد دند
کوچک و ظریف، نامی است از نامهای زنان
فراروی (کوچ)، در پیشگاه بودن، مانند کردن، نمایانی در فرزان بحضور آمدن بخدمت ایستادن: عتبه خدمت را بلب استکانت بوسه داد و با اقران و امثال خویش در پیشگاه مثول سر افکنده خجلت بایستاد، مانند کردن کسی را بکسی تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن بزمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران، بعضی از فلاسفه علم انسان را باشیا خارج به مثول بعنی تمثل اشیا نزد عالم و عاقل تعبیر کنند و این نظریه بعقیده محققان فلاسفه مردود است
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
از ریشه پارسی پهلوی دوالدار دارای دوال دوال دار، ظاهرا قماش کناره دار و مطرز و سجیف دار است (باستعاره از دوال چرم) : مدول یکی اطلس با نژاد بر آمد بگل گون والاچو باد. (نظام قاری)
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
بچه دار: جانوران، بچه کش: چون سرما
نیم سوز آنچه در سوختن بحد خاکستر نرسد
پیچیدگی، در نوردیده، پوشیده درهم پیچیده پیچیده شده در نوردیده (طومار و جز آن)، پوشیده، پیچیدگی شیئی (روده ریسمان مار و جز آنها) حلقه
دارای طوق دارنده گردن بند: نی طوطی و نه کبک و نه قمری و صلصلی لیکن بطوق و غبغب هر یک مطوقی. (احمد بن محمد)
طواف دهنده
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد
بد پرداخت دیر پرداز دیر کرد، درنگ دیر دارنده و ام یا دین را دیر کننده در پرداخت قرض. درنگ کردن در امری تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای و ام و حق کسی: معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو از علم تو جهالت و از جود تو مطال. (ناصر خسرو)