جدول جو
جدول جو

معنی مطناب - جستجوی لغت در جدول جو

مطناب
(مِ)
جیش مطناب، لشکر گران و بزرگ. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لشکری بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطناب
تصویر اطناب
دراز کردن سخن، پرگویی، طول کلام، مقابل ایجاز، در علوم ادبی به کار بردن لفظ بسیار برای معنی اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطناب
تصویر اطناب
ریسمان ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناب
تصویر مناب
نایب مناب، جانشین، قائم مقام، خلیفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طناب
تصویر طناب
رسن، ریسمان، رشتۀ کلفت
طناب انداختن: کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن، ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
یکی از بخش های 5گانه شهرستان بندرعباس است و در مشرق این شهرستان واقع است، از شمال به بخش کهنوج و از مشرق بدهستان بشاکرد و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به بخش مرکزی شهرستان بندرعباس محدود است، قسمت شمال و مشرق آن کوهستانی و قسمت مرکز و مغرب آن جلگه و انتهای غربی آن ساحل دریای عمان است، هوایش گرم و نواحی ساحلی و مرکزی آن مرطوب است، آب اکثر قراء آن از رود خانه میناب تأمین میشود و محصول عمده اش خرما و غلات و مرکبات است، بخش میناب از هشت دهستان زیر تشکیل شده است: 1- دهستان رودخانه شامل 55 آبادی و 7723 نفر جمعیت، 2- دهستان رودان شامل 31 آبادی و 18495 نفر جمعیت، 3- دهستان سیریک شامل 85 آبادی و 14945 نفر جمعیت،
4- دهستان دهوشامل 21 آبادی و 13265 نفر جمعیت، 5- دهستان بهمنی شامل 9 آبادی و 7890 نفر جمعیت، 6- دهستان شهوار شامل 25 آبادی و 3808 نفر جمعیت، 7- دهستان حومه شامل 11 آبادی و 10749 نفر جمعیت، 8- دهستان پائین شهرشامل 10 آبادی و 5900 نفر جمعیت، و قصبۀ میناب که به صورت یک شهر کوچک است مرکز این بخش است، رویهمرفته بخش میناب از 248 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن بالغبر 89934 نفر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، ناحیۀ میناب عباسی، و رجوع به جغرافیای سیاسی تألیف کیهان شود،
- میناب عباسی، بخش میناب را گویند
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
درازی دهنده بسیارگو. (غیاث) (آنندراج). آنکه عبارات را دراز کشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رشتۀ خیمه. (مهذب الاسماء). بند. حبل. رسن. رسن کلفت. رژه. رشتۀ کلفت. ریسمان خیمه. (غیاث). طنب. (منتهی الارب) :
درختی که دارد سر اندر سحاب
ستاره رده برکشیده طناب.
فرخی.
هر گه که او سست شد و بیفتاد نه خیمه ماندو نه طناب. (تاریخ بیهقی ص 386). چون خیمه محکم بیک ستون است برداشته و طنابهای آن بازکشیده. (تاریخ بیهقی ص 386). خیمه ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت است. (تاریخ بیهقی ص 386).
گر ندیدی طنابهاش ببین
جملگی خاک و باد و آتش و آب.
ناصرخسرو.
ببر طناب هوی پیش از آنکه ایامت
چهارمیخ کند زیر خیمۀ خضرا.
خاقانی.
وی مشتری ردا نبد از سر که طیلسان
در گردن محمد یحیی طناب شد.
خاقانی.
چون خیمۀ ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب.
خاقانی.
وز طناب خیمه ها بر گرد لشکرگاه حاج
صد هزار اشکال اقلیدس ببرهان آمده.
خاقانی.
گردن من بطنابست که چون گاوخراس
سوی روغنکده مهمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
گر نه بکار آمدی خیمۀ حاجی تو را
صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب.
خاقانی.
سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی
طناب او همه حبل اللّه آید از اطناب.
خاقانی.
واندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ
فراش او طناب در بارگاه را.
سعدی.
قبه ای برساختستی از حباب
آخر آن خیمه ست بس واهی طناب.
مولوی.
گدائیم ز تو یک دیدن و تو رخ ننمائی
بیا ز خیمه ببیرون ببر طناب گدائی.
کاتبی.
- امثال:
با طناب پوسیده در چاه چهل ذرعی رفتن و بعشق عمر مار گرفتن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
وکیل و قایم مقام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- مناب فیه، کاری که در آن کسی را وکیل کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منکب والعاتق. (بحر الجواهر) ، بازو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجل مطراب، مرد طربناک. مطرابه مثله. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). امراءه مطراب،زن طربناک. و کذلک امراءه مطرابه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چنگال شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُنِ)
جاری مطانبی، آن که طناب خانه او تا طناب خانه من است. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). همسایه و همجوار خیمه. یقال جاری مطانبی، یعنی طناب های چادر او در میان چادر من است. (ناظم الاطباء). مطنب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 18هزارگزی شمال شرقی تبریز و 4 هزارگزی راه شوسۀ اهربه تبریز. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طنب. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ طنب، بمعنی طناب که سراپرده های خیمه بدان بسته شود. (آنندراج). رسنهای خیمه. (از منتخب). (از غیاث اللغات). جمع واژۀ طنب و طنب. (متن اللغه). رسنهای دراز از ریسمانهای خیمه و رسنهای کوتاه که بدان دامن خیمه به میخ بندند. (از متن اللغه) : در حضیض آن اطناب سحاب کشیده شدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). ورجوع به طنب و طنب شود.
لغت نامه دهخدا
(وَ گُ تَ)
سخت وزیدن باد در غبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اطناب باد، بشدت وزیدن آن در غبار. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ طَنْ نَ)
خباء مطنب، خیمۀ استوار به طناب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خیمۀ به طناب استوار کرده. (ناظم الاطباء) : و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقدم گردانید. (سندبادنامه ص 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطناب
تصویر اطناب
ریسمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناب
تصویر طناب
ریسمان، خیمه، بند، رشته کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناب
تصویر مناب
جانشین جانشین کسی شدن نیابت کردن، یا نایب من. جانشین قایم مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناب
تصویر طناب
((طِ یا طَ))
ریسمان، رسن، رشته کلفت
با طناب (پوسیده) کسی توی چاه رفتن: کنایه از فریب کسی را خوردن و به اعتماد او دست به کاری زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طناب
تصویر طناب
((طَ نّ))
مسافتی از زمین که معادل 809/0 جریب است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناب
تصویر مناب
((مَ))
نیابت کردن، جانشین کسی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطناب
تصویر اطناب
((اَ))
جمع طنب، ریسمان ها، بندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطناب
تصویر اطناب
((اِ))
بسیار گفتن، پرگویی، تطویل کلام و مبالغه در آن به حدی که از اقتضای تفهیم مقصود تجاوز کند، مقابل ایجاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طناب
تصویر طناب
ریسمان، کمند
فرهنگ واژه فارسی سره
اطاله، تفصیل، پرگویی
متضاد: اختصار، اقتصار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بند، حبل، خطام، رسن، رشته، ریسمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد