یکی از بخش های 5گانه شهرستان بندرعباس است و در مشرق این شهرستان واقع است، از شمال به بخش کهنوج و از مشرق بدهستان بشاکرد و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به بخش مرکزی شهرستان بندرعباس محدود است، قسمت شمال و مشرق آن کوهستانی و قسمت مرکز و مغرب آن جلگه و انتهای غربی آن ساحل دریای عمان است، هوایش گرم و نواحی ساحلی و مرکزی آن مرطوب است، آب اکثر قراء آن از رود خانه میناب تأمین میشود و محصول عمده اش خرما و غلات و مرکبات است، بخش میناب از هشت دهستان زیر تشکیل شده است: 1- دهستان رودخانه شامل 55 آبادی و 7723 نفر جمعیت، 2- دهستان رودان شامل 31 آبادی و 18495 نفر جمعیت، 3- دهستان سیریک شامل 85 آبادی و 14945 نفر جمعیت، 4- دهستان دهوشامل 21 آبادی و 13265 نفر جمعیت، 5- دهستان بهمنی شامل 9 آبادی و 7890 نفر جمعیت، 6- دهستان شهوار شامل 25 آبادی و 3808 نفر جمعیت، 7- دهستان حومه شامل 11 آبادی و 10749 نفر جمعیت، 8- دهستان پائین شهرشامل 10 آبادی و 5900 نفر جمعیت، و قصبۀ میناب که به صورت یک شهر کوچک است مرکز این بخش است، رویهمرفته بخش میناب از 248 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن بالغبر 89934 نفر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، ناحیۀ میناب عباسی، و رجوع به جغرافیای سیاسی تألیف کیهان شود، - میناب عباسی، بخش میناب را گویند
یکی از بخش های 5گانه شهرستان بندرعباس است و در مشرق این شهرستان واقع است، از شمال به بخش کهنوج و از مشرق بدهستان بشاکرد و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به بخش مرکزی شهرستان بندرعباس محدود است، قسمت شمال و مشرق آن کوهستانی و قسمت مرکز و مغرب آن جلگه و انتهای غربی آن ساحل دریای عمان است، هوایش گرم و نواحی ساحلی و مرکزی آن مرطوب است، آب اکثر قراء آن از رود خانه میناب تأمین میشود و محصول عمده اش خرما و غلات و مرکبات است، بخش میناب از هشت دهستان زیر تشکیل شده است: 1- دهستان رودخانه شامل 55 آبادی و 7723 نفر جمعیت، 2- دهستان رودان شامل 31 آبادی و 18495 نفر جمعیت، 3- دهستان سیریک شامل 85 آبادی و 14945 نفر جمعیت، 4- دهستان دهوشامل 21 آبادی و 13265 نفر جمعیت، 5- دهستان بهمنی شامل 9 آبادی و 7890 نفر جمعیت، 6- دهستان شهوار شامل 25 آبادی و 3808 نفر جمعیت، 7- دهستان حومه شامل 11 آبادی و 10749 نفر جمعیت، 8- دهستان پائین شهرشامل 10 آبادی و 5900 نفر جمعیت، و قصبۀ میناب که به صورت یک شهر کوچک است مرکز این بخش است، رویهمرفته بخش میناب از 248 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن بالغبر 89934 نفر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، ناحیۀ میناب عباسی، و رجوع به جغرافیای سیاسی تألیف کیهان شود، - میناب عباسی، بخش میناب را گویند
رشتۀ خیمه. (مهذب الاسماء). بند. حبل. رسن. رسن کلفت. رژه. رشتۀ کلفت. ریسمان خیمه. (غیاث). طنب. (منتهی الارب) : درختی که دارد سر اندر سحاب ستاره رده برکشیده طناب. فرخی. هر گه که او سست شد و بیفتاد نه خیمه ماندو نه طناب. (تاریخ بیهقی ص 386). چون خیمه محکم بیک ستون است برداشته و طنابهای آن بازکشیده. (تاریخ بیهقی ص 386). خیمه ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت است. (تاریخ بیهقی ص 386). گر ندیدی طنابهاش ببین جملگی خاک و باد و آتش و آب. ناصرخسرو. ببر طناب هوی پیش از آنکه ایامت چهارمیخ کند زیر خیمۀ خضرا. خاقانی. وی مشتری ردا نبد از سر که طیلسان در گردن محمد یحیی طناب شد. خاقانی. چون خیمۀ ابیات چهل پنج شد از نظم بگسست طناب سخن از غایت اطناب. خاقانی. وز طناب خیمه ها بر گرد لشکرگاه حاج صد هزار اشکال اقلیدس ببرهان آمده. خاقانی. گردن من بطنابست که چون گاوخراس سوی روغنکده مهمان شدنم نگذارند. خاقانی. گر نه بکار آمدی خیمۀ حاجی تو را صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب. خاقانی. سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی طناب او همه حبل اللّه آید از اطناب. خاقانی. واندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ فراش او طناب در بارگاه را. سعدی. قبه ای برساختستی از حباب آخر آن خیمه ست بس واهی طناب. مولوی. گدائیم ز تو یک دیدن و تو رخ ننمائی بیا ز خیمه ببیرون ببر طناب گدائی. کاتبی. - امثال: با طناب پوسیده در چاه چهل ذرعی رفتن و بعشق عمر مار گرفتن
رشتۀ خیمه. (مهذب الاسماء). بند. حبل. رسن. رسن کلفت. رژه. رشتۀ کلفت. ریسمان خیمه. (غیاث). طنب. (منتهی الارب) : درختی که دارد سر اندر سحاب ستاره رده برکشیده طناب. فرخی. هر گه که او سست شد و بیفتاد نه خیمه ماندو نه طناب. (تاریخ بیهقی ص 386). چون خیمه محکم بیک ستون است برداشته و طنابهای آن بازکشیده. (تاریخ بیهقی ص 386). خیمه ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت است. (تاریخ بیهقی ص 386). گر ندیدی طنابهاش ببین جملگی خاک و باد و آتش و آب. ناصرخسرو. ببر طناب هوی پیش از آنکه ایامت چهارمیخ کند زیر خیمۀ خضرا. خاقانی. وی مشتری ردا نبد از سر که طیلسان در گردن محمد یحیی طناب شد. خاقانی. چون خیمۀ ابیات چهل پنج شد از نظم بگسست طناب سخن از غایت اطناب. خاقانی. وز طناب خیمه ها بر گرد لشکرگاه حاج صد هزار اشکال اقلیدس ببرهان آمده. خاقانی. گردن من بطنابست که چون گاوخراس سوی روغنکده مهمان شدنم نگذارند. خاقانی. گر نه بکار آمدی خیمۀ حاجی تو را صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب. خاقانی. سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی طناب او همه حبل اللَّه آید از اطناب. خاقانی. وَاندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ فراش او طناب در بارگاه را. سعدی. قبه ای برساختستی از حباب آخر آن خیمه ست بس واهی طناب. مولوی. گدائیم ز تو یک دیدن و تو رخ ننمائی بیا ز خیمه ببیرون ببر طناب گدائی. کاتبی. - امثال: با طناب پوسیده در چاه چهل ذرعی رفتن و بعشق عمر مار گرفتن
جاری مطانبی، آن که طناب خانه او تا طناب خانه من است. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). همسایه و همجوار خیمه. یقال جاری مطانبی، یعنی طناب های چادر او در میان چادر من است. (ناظم الاطباء). مطنب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
جاری مطانبی، آن که طناب خانه او تا طناب خانه من است. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). همسایه و همجوار خیمه. یقال جاری مطانبی، یعنی طناب های چادر او در میان چادر من است. (ناظم الاطباء). مطنب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 18هزارگزی شمال شرقی تبریز و 4 هزارگزی راه شوسۀ اهربه تبریز. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 18هزارگزی شمال شرقی تبریز و 4 هزارگزی راه شوسۀ اهربه تبریز. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
جمع واژۀ طنب. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ طنب، بمعنی طناب که سراپرده های خیمه بدان بسته شود. (آنندراج). رسنهای خیمه. (از منتخب). (از غیاث اللغات). جمع واژۀ طنب و طنب. (متن اللغه). رسنهای دراز از ریسمانهای خیمه و رسنهای کوتاه که بدان دامن خیمه به میخ بندند. (از متن اللغه) : در حضیض آن اطناب سحاب کشیده شدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). ورجوع به طنب و طنب شود.
جَمعِ واژۀ طنب. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ طُنُب، بمعنی طناب که سراپرده های خیمه بدان بسته شود. (آنندراج). رسنهای خیمه. (از منتخب). (از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ طُنُب و طُنب. (متن اللغه). رسنهای دراز از ریسمانهای خیمه و رسنهای کوتاه که بدان دامن خیمه به میخ بندند. (از متن اللغه) : در حضیض آن اطناب سحاب کشیده شدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). ورجوع به طُنب و طُنُب شود.
خباء مطنب، خیمۀ استوار به طناب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خیمۀ به طناب استوار کرده. (ناظم الاطباء) : و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقدم گردانید. (سندبادنامه ص 8)
خباء مطنب، خیمۀ استوار به طناب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خیمۀ به طناب استوار کرده. (ناظم الاطباء) : و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقدم گردانید. (سندبادنامه ص 8)