دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قلاء. قلی. (از اقرب الموارد)
دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قِلاء. قلی. (از اقرب الموارد)
از ’ت ل و’، متلی. ماده شتر با بچه که پس از وی رود. ج، متالی. یقال ناقه متل و ناقه متلیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر با بچه. (مهذب الاسماء)
از ’ت ل و’، مُتلی. ماده شتر با بچه که پس از وی رود. ج، مُتالی. یقال ناقه متل و ناقه متلیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر با بچه. (مهذب الاسماء)
مؤنث مطلق. خودسر و رها. مطلقه. - حکومت مطلقه، حکومت خودسر. مقابل حکومت مشروطه. رجوع به حکومت شود، (اصطلاح فن منطق) به انواعی از قضایا اطلاق شود. رجوع به قضیه در همین لغت نامه و ترکیب های زیر شود. - قضیۀ مطلقه، عبارت از قضیۀ شرطیه متصله ای است که حکم در آن به اتصال باشد و لکن منشاء آن اتصال علاقه یا لاعلاقه نباشد و الا متصلۀ لزومیه و یا اتفاقیه خواهد بود. و گاه مطلقه به قضیۀ عملیه گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص 554). و رجوع به اساس الاقتباس ص 148 و دستورالعلماء ج 3 ص 280 شود. - مطلقۀ خارجیه، قضیه ای است که حکم در او بالفعل بود و آن ضروری است یامطلق و این نوع مطلق را بعضی خاص خوانند و بعضی وجودی. (فرهنگ علوم عقلی). - مطلقۀ عامه، قضیۀ مطلقۀ عامه قضیه ای است که مقید به قید لادوام یا لاضرورت و قیدی دیگر نباشدو از آن جهت مطلقه گویند که مقید به قیدی نیست و عامه گویند که اعم از قضایای بلادوام و یا لاضرورت باشد. (فرهنگ علوم عقلی)
مؤنث مطلق. خودسر و رها. مطلقه. - حکومت مطلقه، حکومت خودسر. مقابل حکومت مشروطه. رجوع به حکومت شود، (اصطلاح فن منطق) به انواعی از قضایا اطلاق شود. رجوع به قضیه در همین لغت نامه و ترکیب های زیر شود. - قضیۀ مطلقه، عبارت از قضیۀ شرطیه متصله ای است که حکم در آن به اتصال باشد و لکن منشاء آن اتصال علاقه یا لاعلاقه نباشد و الا متصلۀ لزومیه و یا اتفاقیه خواهد بود. و گاه مطلقه به قضیۀ عملیه گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص 554). و رجوع به اساس الاقتباس ص 148 و دستورالعلماء ج 3 ص 280 شود. - مطلقۀ خارجیه، قضیه ای است که حکم در او بالفعل بود و آن ضروری است یامطلق و این نوع مطلق را بعضی خاص خوانند و بعضی وجودی. (فرهنگ علوم عقلی). - مطلقۀ عامه، قضیۀ مطلقۀ عامه قضیه ای است که مقید به قید لادوام یا لاضرورت و قیدی دیگر نباشدو از آن جهت مطلقه گویند که مقید به قیدی نیست و عامه گویند که اعم از قضایای بلادوام و یا لاضرورت باشد. (فرهنگ علوم عقلی)
شهری است در غرب فرات بسیار سرد و دارای میوه های بسیار و در زمینی هموار قرار گرفته و کوههای روم آن را احاطه کرده است. (از اقرب الموارد). شهری است در ترکیه، نزدیک فرات که 130000 تن سکنه دارد و همان ملیطن باستانی است. (از لاروس بزرگ). مهمترین ثغری است (به شام) که از این سوی کوه لکام است و میوه های وی همه مباح است و بی خداوند است. (حدود العالم). شهری است از بلاد روم در محاذات شام از بناهای اسکندر و جامع آن را صحابه بنا کرده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به نزههالقلوب و قاموس الاعلام ترکی شود
شهری است در غرب فرات بسیار سرد و دارای میوه های بسیار و در زمینی هموار قرار گرفته و کوههای روم آن را احاطه کرده است. (از اقرب الموارد). شهری است در ترکیه، نزدیک فرات که 130000 تن سکنه دارد و همان ملیطن باستانی است. (از لاروس بزرگ). مهمترین ثغری است (به شام) که از این سوی کوه لکام است و میوه های وی همه مباح است و بی خداوند است. (حدود العالم). شهری است از بلاد روم در محاذات شام از بناهای اسکندر و جامع آن را صحابه بنا کرده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به نزههالقلوب و قاموس الاعلام ترکی شود
تأنیث مطوی. ج، مطویات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). بئر مطویه، چاه بناشده و نوردیده شده از سنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به طویت و دو مادۀ قبل شود
تأنیث مطوی. ج، مطویات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء). بئر مطویه، چاه بناشده و نوردیده شده از سنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به طویت و دو مادۀ قبل شود
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. سکنه 350 تن. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت، حشم داری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. سکنه 350 تن. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت، حشم داری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نخلۀ درازتر و بلندتر از دیگران. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن درازتر و بلندتر از دیگر خرمابنان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرمابنی که شکوفه آورده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطلع شود
نخلۀ درازتر و بلندتر از دیگران. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن درازتر و بلندتر از دیگر خرمابنان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرمابنی که شکوفه آورده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُطلِع شود
زن طلاق داده شده. ج، مطلقات. (مهذب الاسماء). طلاق داده شده. (ناظم الاطباء). زنی بهشته. طلاق داده. طلاق گفته شده. خلیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است به طلاق بائن که رجعت در او نگنجد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). سوگند چون خوری به طلاق سه گانه خور تا من شوم حلال گر آن مطلقه. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زن طلاق داده شده. ج، مطلقات. (مهذب الاسماء). طلاق داده شده. (ناظم الاطباء). زنی بهشته. طلاق داده. طلاق گفته شده. خلیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است به طلاق بائن که رجعت در او نگنجد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). سوگند چون خوری به طلاق سه گانه خور تا من شوم حلال گر آن مطلقه. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مطلقه در فارسی مونث مطلق بنگرید به مطلق مطلقه در فارسی هلیده کالم کالمه (زنی را گویند که شوهرش مرده یا طلاق گرفته باشد) مونث مطلق، جمع مطلقات. مونث مطلق زنی که شوهرش او را اطلاق داده باشد طلاق داده، جمع مطلقات
مطلقه در فارسی مونث مطلق بنگرید به مطلق مطلقه در فارسی هلیده کالم کالمه (زنی را گویند که شوهرش مرده یا طلاق گرفته باشد) مونث مطلق، جمع مطلقات. مونث مطلق زنی که شوهرش او را اطلاق داده باشد طلاق داده، جمع مطلقات
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم