کنایه از جنگ درهم آمیخته. و جنگ مغلوبه مشهور است. (آنندراج) : ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت. ظهوری (از آنندراج). - جنگ مغلوبه، جنگ به انبوه. جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مغلوبه گشتن جنگ، شدت یافتن جنگ. درهم آویختن طرفین متخاصم: مژگان او دو صف شد و مغلوبه گشت جنگ آنگاه آمدند به هم آشنا برون. مسیح کاشی (از آنندراج) تأنیث مغلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود
کنایه از جنگ درهم آمیخته. و جنگ مغلوبه مشهور است. (آنندراج) : ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت. ظهوری (از آنندراج). - جنگ مغلوبه، جنگ به انبوه. جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مغلوبه گشتن جنگ، شدت یافتن جنگ. درهم آویختن طرفین متخاصم: مژگان او دو صف شد و مغلوبه گشت جنگ آنگاه آمدند به هم آشنا برون. مسیح کاشی (از آنندراج) تأنیث مغلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود
زن دردگرفته. (بحر الجواهر). زن مبتلاشده به درد زه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درد زه گرفته. (مهذب الاسماء). زن که دردش است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زن دردگرفته. (بحر الجواهر). زن مبتلاشده به درد زه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درد زه گرفته. (مهذب الاسماء). زن که دردش است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند