جدول جو
جدول جو

معنی مطفف - جستجوی لغت در جدول جو

مطفف
(مُ طَفْ فِ)
آن که در پیمودن کم می پیماید و در کشیدن از وزن میکاهد، ج، مطففون و مطففین. (ناظم الاطباء). کم پیمایندۀ پیمانه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کم فروش. کم پیما: ویل للمطففین. (قرآن 1/83)
لغت نامه دهخدا
مطفف
کسی که بهنگام پیمانه کردن چیزی از پیمانه کسر کند و یابوقت وزن کردن مقداری از و زن مقرر کمتر دهد، جمع مطففین
فرهنگ لغت هوشیار
مطفف
((مُ طَ فِّ))
کم فروش، کسی که هنگام وزن کردن از وزن واقعی کالا کم کند
تصویری از مطفف
تصویر مطفف
فرهنگ فارسی معین
مطفف
کژترازو، کم فروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطرف
تصویر مطرف
جامۀ دوخته شده از خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطفی
تصویر مطفی
خاموش کننده، فرونشانندۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
جای طواف کردن، محل گردش و دور زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخفف
تصویر مخفف
سبک شده، تخفیف یافته، مقابل مشدد، بی تشدید، ویژگی کلمه ای که حرفی از آن حذف شده مانند «هماره» ( همواره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
آغاز و اول چیزی
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَفْ فَ)
صف زده. صف کشیده: آن فیلان مزخرف و هیاکل مصفف که جنۀ واقیه و عده باقیۀ ایشان بودند بگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَفْ فِ)
سخت عیش و کم مال گردنده. (از منتهی الارب). بینوا و مفلس و تنگدست شونده. (از ناظم الاطباء) ، طواف کننده و گرداگرد آینده. (از منتهی الارب) ، بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء) ، کسی که می پوشاند و می پیچد چیزی را به جامه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَفْ فَ)
سبک و سبک شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). سبک وزن. آنچه بردن آن آسان باشد. آنچه حمل آن دشوار نباشد: علی تکین بخارا به غازیان ماوراءالنهر سپرد و خزانه و آنچه مخفف داشت با خویشتن برد. (تاریخ بیهقی چ ادیب 348) ، سبکبار. بی بار و بنه: چون شنود که موکب سلطان از پروان به غزنین روی دارد با پسرش سلیمان و این طغرل کافرنعمت و غلامی پنجاه به خدمت استقبال آمدند سخت مخفف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). سپهسالار علی نیز از بلخ دررسید با غلامان و خاصگان خویش مخفف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533) ، بی تشدید. مقابل مشدد: حرف ’س’ در حسام مخفف است خلاف ’د’ در شدّاد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- بطور مخفف، بطور سبکی و بی پیرایگی. (ناظم الاطباء).
- حرف مخفف، حرفی که سبک تلفظ شود. ضد مشدد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
- های مخفف، های غیر ملفوظ که در آخر کلمه واقع میشود مانند های خانه و مایه و جز آن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَفْ فِ)
سبک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه سبک می کند و خفیف می گرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخفیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَفْ فِ)
سنام مدفف، کوهان فروافتاده بر دو پهلوی شتر. (منتهی الارب) (متن اللغه) ، شتاب کننده و تعجیل کننده در کشتن خسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تدفیف. رجوع به تدفیف شود، سازندۀ دف. (از متن اللغه). دایره ساز. دف ساز
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَفْ فَ)
سهم مذفف، تیر سبک شتاب رو. (منتهی الارب). سهم و تیر خفیف سریع. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَفْ فِ)
آنکه بشتاب می کشد خسته را. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذفیف. رجوع به تذفیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَفْ فَ)
خشک کرده شده و قدید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَفْ فِ)
خشک کننده. (آنندراج) (غیاث). خشکاننده و هر چیز که بخشکاند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح پزشکی) دوایی که رطوبات را از بین می برد. (از کتاب دوم قانون ص 150). دارویی که بر اثر محلل بودنش رطوبات زیان آور بدن را زایل سازد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه افناء رطوبات یا تقلیل آن کند مانند سندروس. (تحفۀ حکیم مؤمن). دوایی که رطوبات را براندازد. مقابل مرطّب. (ج، مجففات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملفف
تصویر ملفف
نور دیده در پیچیده، مشک شیر درپیچیده نوردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
جای طواف کردن، جای گرداگرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خشک کرده خسک گر خشک کرده شده. خشک کننده، دوایی که موجب از بین رفتن رطوبات یا تقلیل آن شود مانند سندروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخفف
تصویر مخفف
سبک و سبک شده، سبک وزن
فرهنگ لغت هوشیار
مطفی در فارسی: فرو نشاننده خاموش کننده (آتش را)، مطففین، جمع مطفف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطفل
تصویر مطفل
بچه دار: جانوران، بچه کش: چون سرما
فرهنگ لغت هوشیار
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوف
تصویر مطوف
طواف دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملفف
تصویر ملفف
((مُ لَ فَّ))
درپیچیده، نوردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطاف
تصویر مطاف
((مَ))
جای طواف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
((مُ رَ))
جامه ای که از خز دوخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
((مُ رِ))
مال نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطفی
تصویر مطفی
((مُ))
خاموش کننده آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخفف
تصویر مخفف
((مُ خَ فَّ))
تخفیف داده شده، سبک شده، حرف بدون تشدید، در فارسی گاهی بعضی حروف را حذف کنند و آن را مخفف نامند، همواره، هماره. سپاه، سپه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخفف
تصویر مخفف
((مَ خَ فِّ))
سبک کننده، کاهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجفف
تصویر مجفف
((مُ جَ فِّ))
خشک کننده، دوایی که موجب از بین رفتن رطوبات یا تقلیل آن شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجفف
تصویر مجفف
((مُ جَ فَّ))
خشک کرده شده
فرهنگ فارسی معین