جدول جو
جدول جو

معنی مطفح - جستجوی لغت در جدول جو

مطفح
(مُطْ طَ فِ)
آن که کف برمیگیرد از سر دیگ. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به طفا شود
لغت نامه دهخدا
مطفح
(مُ طَفْ فِ)
آن که لبریز میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطفیح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطمح
تصویر مطمح
جای نظر انداختن، نظرگاه، جایی یا چیزی که زیر نظر قرار داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطفی
تصویر مطفی
خاموش کننده، فرونشانندۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرح
تصویر مطرح
طرح شده، موردبحث قرار گرفته، محل طرح کردن، محل انداختن، جای افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مُطْطَ لِ)
مطلح در کلام، دروغ باف. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، مطلح در مال، ظالم. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَیْ یَ)
تباه و هیچکاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاسد. (اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَوْ وِ)
اندازنده چیزی را. (آنندراج) ، سرگردان در شهرها. (ناظم االاطباء). و رجوع به تطویح در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
آن که بلند میکند نگاه را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
جای بلند داشتن نظر. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جای برافراختن نگاه. (ناظم الاطباء). نظرگاه بلند:... و مجاهدت در تقوی و دیانت منزلتی یافت که مطمح هیچ همت بدان نتواند رسید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 311) ، نظرگاه. محل نظاره. محل توجه: جاه او به سبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت و مطمح رجال و مطمع آمال شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 399). از سرای عمارت تا حظیرۀ مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423).
- مطمح نظر، هر چیز که به دقت در وی بنگرند. (ناظم الاطباء). مورد نظر و توجه. آن که نظر را به سوی خود کشد: مرآن پادشاهزاده را که مطمح نظر او بود خبر کردند. (گلستان). یکی را دل از دست رفته بود... و مطمح نظرش جای خطرناک و مظنۀ هلاک. (گلستان).
، جای نشانۀ تیراندازان، منظر و جای تماشا و جای نمایش و نمایشگاه، هر چیز دیدنی. (ناظم الاطباء). مجازاً به معنی جای طمع. (غیاث) (آنندراج) ، جای افتادن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ رَ)
افکنده شده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطریح شود، نااستوارخلقت. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، قول مطرح، قولی که بدان توجه نشود. (از اقرب الموارد) ، بنای طویل و دراز. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
طرف مطرح، چشم دوربین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رمح مطرح، نیزۀ دراز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فحل مطرح، گشن که موقع منی او دور باشد از رحم ماده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَفْ فَ)
پهن و عریض. (ناظم الاطباء). پهناور از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد پهن سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پهن سر. (مهذب الاسماء) ، شمشیر پهن. (ناظم الاطباء). تیغ پهن رخسار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آن که می افکند و دور میگرداند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
جای انداختن چیزی. ج، مطارح. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جای و مقام و محل و جای نهادن چیزی وجای طرح. (ناظم الاطباء). جایی که چیزی در آن اندازند. (از اقرب الموارد) ، جایگاه. قرارگاه. خاصه جائی که حیوانات در آن بسر برند:
هر روز شدی و گوسفندی
در مطرح آن سگان فکندی.
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 17).
زاهد قدری گیاه سوده
از مطرح آهوان دروده.
نظامی.
شاه در مطرح ایستاده چو شیر
استرش رقص بر گرفته به زیر.
نظامی.
، کمینگاه طرح شکار. (گنجینۀ گنجوی) :
که چون بایدم مطرحی ساختن
شکاری در آن مطرح انداختن.
نظامی (از گنجینۀ گنجوی).
، دربیت زیر، اسم آلت و اینجا کمان مقصود است و تنگی مطرح اشاره به کشیدن کمان است چون هنگام کشیدن پهنای آن تنگ میشود. (حاشیۀ هفت پیکر چ وحید ص 24) :
تنگی مطرحش به تیر دو شاخ
کرده بر شیر شرزه گور فراخ.
نظامی (هفت پیکر ایضاً).
، کیسه و ظرف صیادان که صید را گرفته در آن نگاهدارند. (غیاث) (آنندراج). کیسه و خریطه ای که صیادان صید را گرفته در آن نگاهدارند. (ناظم الاطباء) ، مفرش. ج، مطارح. (اقرب الموارد).
- مطرح کردن، به میان آوردن بحثی را. پیش کشیدن موضوعی را برای بررسی و تحقیق. به شور گذاشتن: امروز وزیر دارائی لایحۀ بودجۀ کشور را در هیئت دولت یا مجلس... مطرح کرد
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
مادۀ بچه دار از مردم و وحش. (منتهی الارب) (آنندراج). بچه دار از مردم و از جانوران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، لیله مطفل، شبی که از سردی طفلان را هلاک گرداند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَفْ فِ)
آن که در پیمودن کم می پیماید و در کشیدن از وزن میکاهد، ج، مطففون و مطففین. (ناظم الاطباء). کم پیمایندۀ پیمانه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کم فروش. کم پیما: ویل للمطففین. (قرآن 1/83)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَطْ طَ)
رأس مفطح، سر پهن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
آنکه در کار بی فایده و نامقصود درآید و در هر امر پیش گردد و دخل نماید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه کار بی فایده کند و آنکه در هر چیزی که پیش آید دخالت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فِ)
نعت فاعلی از تسفیح. آن که کار بیهوده می کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسفیح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَفْ فَ)
محروم که به چیزی نمی رسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
شهریست از ناحیۀ اوسیم بر ساحل غربی نیل روبروی فسطاط. (از نخبهالدهر دمشقی ص 232). رجوع به اطفیح شود، در تداول فارسی، معلومات. دانستنیها. اخبار.
- ادارۀ اطلاعات، ادارۀ اخبار. سازمان تجسسات.
- روزنامۀ اطلاعات، نام روزنامۀ کثیرالانتشار پایتخت است که عصرها منتشر میشود و میتوان گفت که مهمترین روزنامۀ پرتیراژ ایران است
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ حَ)
کفگیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء). مغرفه، که بدان کف از دیگ برگیرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نگر گاه دید گاه جای نظر افکندن نظر گاه محل نظر، نظرگاه بلند منظور دور و خطیر: ... و بمدت و مجاهدت در تقوی و دیانت منزلتی یافت که مطمح هیچ همت بدان نتواند رسید، جمع مطامح
فرهنگ لغت هوشیار
جای و مقام و محل، جای نهادن چیزی و جای طرح، جایگاه، قرارگاه خاصه، جائی که حیوانات در آن بسر برند جای افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بهنگام پیمانه کردن چیزی از پیمانه کسر کند و یابوقت وزن کردن مقداری از و زن مقرر کمتر دهد، جمع مطففین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطفل
تصویر مطفل
بچه دار: جانوران، بچه کش: چون سرما
فرهنگ لغت هوشیار
مطفی در فارسی: فرو نشاننده خاموش کننده (آتش را)، مطففین، جمع مطفف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطفحه
تصویر مطفحه
کفگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطمح
تصویر مطمح
((مَ مَ))
منظر، جای تماشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرح
تصویر مطرح
((مَ رَ))
جای طرح کردن، جای افکندن، جمع مطارح، مورد بحث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطفف
تصویر مطفف
((مُ طَ فِّ))
کم فروش، کسی که هنگام وزن کردن از وزن واقعی کالا کم کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطفی
تصویر مطفی
((مُ))
خاموش کننده آتش
فرهنگ فارسی معین
مقصود، منظور، موردنظر، دیدگاه، فراچشم، نظرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کژترازو، کم فروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد