جدول جو
جدول جو

معنی مطریر - جستجوی لغت در جدول جو

مطریر
(مِ)
زن زبان دراز. (منتهی الارب). زن گستاخ و بی حیا و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبوسا قمطریرا
تصویر عبوسا قمطریرا
سخت ترش رو و اخمو، با روی ترش و گرفته. ماخوذ از آیۀ ۱۰ سورۀ انسان «انّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریرا» ( همانا می ترسیم از پروردگار خود از روزی سخت که روی ها ترش و گرفته باشد)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطیر
تصویر مطیر
بارانی، باران دیده، باران خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمطریر
تصویر قمطریر
شدید، سخت، دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریر
تصویر طریر
سنان طریر، نیزۀ تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریر
تصویر مریر
عزم و آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطیر
تصویر مطیر
چادر دارای تصویر پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طَ)
محمد بن احمد بن محمد بن خلف انصاری سعدی مدنی (671- 741 هجری قمری) مکنی به جمال الدین و معروف به مطری. عالم به حدیث و فقه و تاریخ، والی و نایب قضاء در مدینه وی تاریخی تألیف کرده به نام ’التعریف بما اسست الهجره من معالم دارالهجره’ و در سال 741 در مدینه درگذشته است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 852)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نیکو ستاینده. (آنندراج). آن که بسیار مدح و ستایش می کند، آن که خوشبو می کند و معطر می سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ را)
مطرا. (ناظم الاطباء). چوب پرورده در بوی خوش که بدان بخور کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باران. (غیاث). باران و جای باران رسیده. (آنندراج). مکان مطیر، جای باران رسیده. (منتهی الارب). ممطور و یقال یوم ماطر و مطیر و ممطور، یعنی روزی که در آن باران باشد. (از اقرب الموارد). بارانی. باران دار. بارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ابر مطیر، ابر بارانی. ابر بارنده:
نیارد کنون تازگی بار تو
نه خورشید رخشان نه ابر مطیر.
ناصرخسرو.
بیقرار است همچو آب سراب
دود تیره ست همچو ابر مطیر.
ناصرخسرو.
قدر او چرخ بلند و رأی او شمس مضی
قدر او بحر محیط وجود او ابر مطیر.
سنایی.
زمین ز حلم تو مایل شود به صبر صبور
هوا ز طبع تو حامل شود به ابر مطیر.
ابوالفرج رونی.
یاد دستت میکند باد بهاری بیش از این
لاجرم وامیشود هر دم دل ابر مطیر.
سلمان ساوجی.
ز بسکه کوه کشیده ست نم ز ابر مطیر
توان کشید رگ از سنگ همچو مو ز خمیر.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بدون ذکر نام شاعر).
- عارض مطیر، ابر مطیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از خرمی چو عرصۀ جنت کند زمین
چون بگذراند از بر او عارض مطیر.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
، خجلت زده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَطْ یَ)
گریز و فرار، کل مطیر، هر طرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
قطره ای از باران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَیْ یَ)
چوب یا چوب تر و تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوب و چوب تر و تازه. (ناظم الاطباء). چوب و گویند مطری (م طر را) که مقلوب این کلمه است. (از اقرب الموارد)، شکافته و شکسته و مقلوب مطری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکافته و شکسته. (از اقرب الموارد)، نوعی از چادر. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برد. (از اقرب الموارد)، جامۀ به مرغان کرده. (مهذب الاسماء). نوعی از چادر که در آن نقش مرغان کنند. (ناظم الاطباء). مصور به تصاویر طیور. (غیاث) (آنندراج) :
کشد دشت را گه بساطمدثّر
دهد باغ را گاه حلّه ی مطیّر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی، ص 150).
با صورت نیکو که بیامیزد با او
با جبۀ سقلاطون با شعر مطیر.
ناصرخسرو.
آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون
و آن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَیْ یِ / مُ رَیْ یَ)
نعت فاعلی و مفعولی از مصدر ترییر. رجوع به ترییر شود، آنکه از فربهی در اذیت باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرد با منظر نیکو و دیداری. (منتهی الارب). مرد خوب صورت و خوش لقا و دیداری. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، غلام طریر، کودک نوخط. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سنان ٌ طریرٌ، سنانی تیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
آبی که به تلخی نرسیده باشد و ستور آن را خورد. منه: ماء خمطریر، آب شور، آب تلخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
روز سخت و تاریک. (اقرب الموارد). یوم قمطریر، روز سخت. (منتهی الارب) :
بزم احبابت همه جنات عدن خالدین
روز اعدایت همه یوماً عبوساً قمطریر.
سلمان ساوجی.
، رجل قمطریر، مرد سخت و عبوس و ترشرو. (از اقرب الموارد) :
صبا از من بگو یار عبوساً قمطریرا را
نمی چسبی به دل ضایع مکن صمغ و کتیرا را.
، شر قمطریر، سخت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تیز از کارد و جز آن. سیف مطرور، شمشیر زدوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سنان طریر و مطرور، نیزۀ تیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
اسپ نیکورو. اسپ آمادۀ جستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قصری نزدیک مرسیه. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی. مؤنث: بطریره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به بطریره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طریر
تصویر طریر
بریده، شکافته، تیز چون نیزه، خوبروی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
دگر گشته مترس و مترسه سنگر، سنگ انداز استحکامات، جرثقیل (جنگی) : پیز محمدخان با امیر محبت حاکم بلوچستا از قصر قند بحوالی بمپور رسیده بنای محاصره را گذاشتند و بساختن باستیان و انداختن توپ و خمپاره و پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند، توپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
با روی ترش و گرفته، بسیار ترش رو و اخمو. توضیح ماخوذ از آیه 10 سوره 76 الدهر: انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا. همانا میترسم از پروردگار خود به روزی را که رویها سخت ترش و گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطریر
تصویر بطریر
بی حیا، شلوغ کن، هیاهو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آهنج آهنجیدن، رسن سخت بافت بنگرید به مرار نام برخی از گونه های قنطوریون (گل گندم) که دارای گلهای زرد یا قرمز است دریه. توضیح برهان این کلمه را بدون تشدید ثانی (بر وزن هزار) آورده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمطریر
تصویر قمطریر
سخت و دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
بار اندار، بارنده، بارانی پرنده نگار: پارچه چادر جامه بارنده بارانی: بنانش ابر مطیر و سخاش مهر منیر بیانش سحر حلال و سخنش فصل خطاب. (عثمان مختاری) نوعی چادر که در آن تصویر صیور (پرندگان) باشد، نوعی پارچه برد (که ظاهرا بنقش طیور منقوش بود) : از انواع فواکه و الوان ریاحین زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطریر
تصویر بطریر
((بِ))
مردم بی شرم زبان دراز منهمک در گمراهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطیر
تصویر مطیر
((مُ طَ یَّ))
تر و تازه، نوعی پارچه کتانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطیر
تصویر مطیر
((مَ))
بارنده، بارانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمطریر
تصویر قمطریر
((قَ طَ))
سخت، شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطریس
تصویر مطریس
((مَ))
استحکامات، جرثقیل (جنگی)، توپخانه
فرهنگ فارسی معین