سخت ترش رو و اخمو، با روی ترش و گرفته. ماخوذ از آیۀ ۱۰ سورۀ انسان «انّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریرا» ( همانا می ترسیم از پروردگار خود از روزی سخت که روی ها ترش و گرفته باشد)
سخت ترش رو و اخمو، با روی ترش و گرفته. ماخوذ از آیۀ ۱۰ سورۀ انسان «اِنّا نَخافُ مِن رَبَّنا یَوماً عبوساً قمطریرا» ( همانا می ترسیم از پروردگار خود از روزی سخت که روی ها ترش و گرفته باشد)
محمد بن احمد بن محمد بن خلف انصاری سعدی مدنی (671- 741 هجری قمری) مکنی به جمال الدین و معروف به مطری. عالم به حدیث و فقه و تاریخ، والی و نایب قضاء در مدینه وی تاریخی تألیف کرده به نام ’التعریف بما اسست الهجره من معالم دارالهجره’ و در سال 741 در مدینه درگذشته است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 852)
محمد بن احمد بن محمد بن خلف انصاری سعدی مدنی (671- 741 هجری قمری) مکنی به جمال الدین و معروف به مطری. عالم به حدیث و فقه و تاریخ، والی و نایب قضاء در مدینه وی تاریخی تألیف کرده به نام ’التعریف بما اسست الهجره من معالم دارالهجره’ و در سال 741 در مدینه درگذشته است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 852)
باران. (غیاث). باران و جای باران رسیده. (آنندراج). مکان مطیر، جای باران رسیده. (منتهی الارب). ممطور و یقال یوم ماطر و مطیر و ممطور، یعنی روزی که در آن باران باشد. (از اقرب الموارد). بارانی. باران دار. بارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ابر مطیر، ابر بارانی. ابر بارنده: نیارد کنون تازگی بار تو نه خورشید رخشان نه ابر مطیر. ناصرخسرو. بیقرار است همچو آب سراب دود تیره ست همچو ابر مطیر. ناصرخسرو. قدر او چرخ بلند و رأی او شمس مضی قدر او بحر محیط وجود او ابر مطیر. سنایی. زمین ز حلم تو مایل شود به صبر صبور هوا ز طبع تو حامل شود به ابر مطیر. ابوالفرج رونی. یاد دستت میکند باد بهاری بیش از این لاجرم وامیشود هر دم دل ابر مطیر. سلمان ساوجی. ز بسکه کوه کشیده ست نم ز ابر مطیر توان کشید رگ از سنگ همچو مو ز خمیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بدون ذکر نام شاعر). - عارض مطیر، ابر مطیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از خرمی چو عرصۀ جنت کند زمین چون بگذراند از بر او عارض مطیر. سوزنی (یادداشت ایضاً). ، خجلت زده. (غیاث) (آنندراج)
باران. (غیاث). باران و جای باران رسیده. (آنندراج). مکان مطیر، جای باران رسیده. (منتهی الارب). ممطور و یقال یوم ماطر و مطیر و ممطور، یعنی روزی که در آن باران باشد. (از اقرب الموارد). بارانی. باران دار. بارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ابر مطیر، ابر بارانی. ابر بارنده: نیارد کنون تازگی بار تو نه خورشید رخشان نه ابر مطیر. ناصرخسرو. بیقرار است همچو آب سراب دود تیره ست همچو ابر مطیر. ناصرخسرو. قدر او چرخ بلند و رأی او شمس مضی قدر او بحر محیط وجود او ابر مطیر. سنایی. زمین ز حلم تو مایل شود به صبر صبور هوا ز طبع تو حامل شود به ابر مطیر. ابوالفرج رونی. یاد دستت میکند باد بهاری بیش از این لاجرم وامیشود هر دم دل ابر مطیر. سلمان ساوجی. ز بسکه کوه کشیده ست نم ز ابر مطیر توان کشید رگ از سنگ همچو مو ز خمیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بدون ذکر نام شاعر). - عارض مطیر، ابر مطیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از خرمی چو عرصۀ جنت کند زمین چون بگذراند از بر او عارض مطیر. سوزنی (یادداشت ایضاً). ، خجلت زده. (غیاث) (آنندراج)
چوب یا چوب تر و تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوب و چوب تر و تازه. (ناظم الاطباء). چوب و گویند مطری (م طر را) که مقلوب این کلمه است. (از اقرب الموارد)، شکافته و شکسته و مقلوب مطری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکافته و شکسته. (از اقرب الموارد)، نوعی از چادر. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برد. (از اقرب الموارد)، جامۀ به مرغان کرده. (مهذب الاسماء). نوعی از چادر که در آن نقش مرغان کنند. (ناظم الاطباء). مصور به تصاویر طیور. (غیاث) (آنندراج) : کشد دشت را گه بساطمدثّر دهد باغ را گاه حلّه ی مطیّر. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی، ص 150). با صورت نیکو که بیامیزد با او با جبۀ سقلاطون با شعر مطیر. ناصرخسرو. آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون و آن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر. خاقانی
چوب یا چوب تر و تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). چوب و چوب تر و تازه. (ناظم الاطباء). چوب و گویند مطری (م ُ طَرْ را) که مقلوب این کلمه است. (از اقرب الموارد)، شکافته و شکسته و مقلوب مطری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکافته و شکسته. (از اقرب الموارد)، نوعی از چادر. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از بُرد. (از اقرب الموارد)، جامۀ به مرغان کرده. (مهذب الاسماء). نوعی از چادر که در آن نقش مرغان کنند. (ناظم الاطباء). مصور به تصاویر طیور. (غیاث) (آنندراج) : کشد دشت را گه بساطمدثّر دهد باغ را گاه حلّه ی ْ مطیَّر. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی، ص 150). با صورت نیکو که بیامیزد با او با جبۀ سقلاطون با شعر مطیر. ناصرخسرو. آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون و آن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر. خاقانی
روز سخت و تاریک. (اقرب الموارد). یوم قمطریر، روز سخت. (منتهی الارب) : بزم احبابت همه جنات عدن خالدین روز اعدایت همه یوماً عبوساً قمطریر. سلمان ساوجی. ، رجل قمطریر، مرد سخت و عبوس و ترشرو. (از اقرب الموارد) : صبا از من بگو یار عبوساً قمطریرا را نمی چسبی به دل ضایع مکن صمغ و کتیرا را. ، شر قمطریر، سخت. (اقرب الموارد)
روز سخت و تاریک. (اقرب الموارد). یوم قمطریر، روز سخت. (منتهی الارب) : بزم احبابت همه جنات عدن خالدین روز اعدایت همه یوماً عبوساً قمطریر. سلمان ساوجی. ، رجل قمطریر، مرد سخت و عبوس و ترشرو. (از اقرب الموارد) : صبا از من بگو یار عبوساً قمطریرا را نمی چسبی به دل ضایع مکن صمغ و کتیرا را. ، شر قمطریر، سخت. (اقرب الموارد)
دگر گشته مترس و مترسه سنگر، سنگ انداز استحکامات، جرثقیل (جنگی) : پیز محمدخان با امیر محبت حاکم بلوچستا از قصر قند بحوالی بمپور رسیده بنای محاصره را گذاشتند و بساختن باستیان و انداختن توپ و خمپاره و پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند، توپخانه
دگر گشته مترس و مترسه سنگر، سنگ انداز استحکامات، جرثقیل (جنگی) : پیز محمدخان با امیر محبت حاکم بلوچستا از قصر قند بحوالی بمپور رسیده بنای محاصره را گذاشتند و بساختن باستیان و انداختن توپ و خمپاره و پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند، توپخانه
با روی ترش و گرفته، بسیار ترش رو و اخمو. توضیح ماخوذ از آیه 10 سوره 76 الدهر: انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا. همانا میترسم از پروردگار خود به روزی را که رویها سخت ترش و گرفته باشد
با روی ترش و گرفته، بسیار ترش رو و اخمو. توضیح ماخوذ از آیه 10 سوره 76 الدهر: انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا. همانا میترسم از پروردگار خود به روزی را که رویها سخت ترش و گرفته باشد
آهنج آهنجیدن، رسن سخت بافت بنگرید به مرار نام برخی از گونه های قنطوریون (گل گندم) که دارای گلهای زرد یا قرمز است دریه. توضیح برهان این کلمه را بدون تشدید ثانی (بر وزن هزار) آورده است
آهنج آهنجیدن، رسن سخت بافت بنگرید به مرار نام برخی از گونه های قنطوریون (گل گندم) که دارای گلهای زرد یا قرمز است دریه. توضیح برهان این کلمه را بدون تشدید ثانی (بر وزن هزار) آورده است
بار اندار، بارنده، بارانی پرنده نگار: پارچه چادر جامه بارنده بارانی: بنانش ابر مطیر و سخاش مهر منیر بیانش سحر حلال و سخنش فصل خطاب. (عثمان مختاری) نوعی چادر که در آن تصویر صیور (پرندگان) باشد، نوعی پارچه برد (که ظاهرا بنقش طیور منقوش بود) : از انواع فواکه و الوان ریاحین زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر
بار اندار، بارنده، بارانی پرنده نگار: پارچه چادر جامه بارنده بارانی: بنانش ابر مطیر و سخاش مهر منیر بیانش سحر حلال و سخنش فصل خطاب. (عثمان مختاری) نوعی چادر که در آن تصویر صیور (پرندگان) باشد، نوعی پارچه برد (که ظاهرا بنقش طیور منقوش بود) : از انواع فواکه و الوان ریاحین زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر