جدول جو
جدول جو

معنی مطرق - جستجوی لغت در جدول جو

مطرق
چکش، پتک، چوبی که با آن پشم یا پنبه بزنند
تصویری از مطرق
تصویر مطرق
فرهنگ فارسی عمید
مطرق
(مِ رَ)
چوبی که بدان پشم زنند. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که بدان پشم یاپنبه زنند. (ناظم الاطباء). چوب پنبه زن. (مهذب الاسماء). چوبی که بستردوز (نجاد) بدان پشم زند. مطرقه. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، آلتی از آهن و مانند آن که بدان آهن و نظایر آن را کوبند. ج، مطارق. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). خایسک. (مهذب الاسماء). چکش. رجوع به مطرقه شود
لغت نامه دهخدا
مطرق
(مُ طَرْ رِ)
آن زن که کودکش به دشوار بیرون آید. (مهذب الاسماء). ناقه مطرق، ماده شتری که دشوار زاید و کذا امراءه مطرق. (ناظم الاطباء). امراءه مطرق، زن که زه بر او دشوار شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناقه و زن و هر بارداری که دشوار زاید. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، قطاه مطرق، مرغ سنگخواری که هنگام خروج بیضه اش فرا رسیده باشد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مطرق
(مُ رِ)
مرد فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که سست چشم باشد در خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطرق
(ضَ)
با پتک زدن. با چکش زدن. (از دزی ج 2 ص 600)
لغت نامه دهخدا
مطرق
کوپین چکچ کوتینک کوبن چکش چکش، پتک، چوبی که بوسیله آن پنبه یا پشم را بزنند، جمع مطارق. پوشیده ملبس: ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی و ز نوبهار باغ ارم برده رونقی... گه چون فلک بتاج مرصع متوجی گه چون چمن بقرطه رنگین مطرقی. (احمد بن محمد) توضیح باین معنی در عربی نیامده و ظاهرااین کلمه را از طریقه (نهالی دراز از پشم و جز آن بافته و گستردنی از موی و پشم بافته گرفته اند. نسخه بدل آن مقرطی آمده که با قوافی دیگر سازگار نیست
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطرز
تصویر مطرز
نقش و نگاردار، گل و بوته دار، حاشیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده کننده، جدایی اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطوق
تصویر مطوق
طوق دار، دارای طوق یا گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرق
تصویر مخرق
پاره کننده، شکافنده، بسیار دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
تو در تو شده، سرپوش دار، نوعی پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
عام، شامل، روان، جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
راه یافتن، راه پیدا کردن به سوی چیزی یا کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
هنری که در آن تکه های ریز ریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اشکال گوناگون کنار هم می چسبانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطرق
تصویر متطرق
راه یابنده، ویژگی جسمی که چکش بخورد، چکش خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
مطبقه، تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرح
تصویر مطرح
طرح شده، موردبحث قرار گرفته، محل طرح کردن، محل انداختن، جای افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرز
تصویر مطرز
کسی که کارش نقش و نگار دادن به پارچه و جامه باشد، رفوگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
محل طلوع آفتاب، خاور، سمتی که آفتاب از آن جا طلوع می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
آزاد و رها، بی قید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
جامۀ دوخته شده از خز
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ)
چون مطرق. منسوب به مطرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در طب، قسمی از نبض. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ قَ)
خایسک آهنگران. (منتهی الارب) (آنندراج). پتک و چکش آهنگران که به هندی هتورا و گهن گویند. (غیاث). خایسک. (مهذب الاسماء) (لغت نامه اسدی) (زمخشری). چکوچ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چکش. کوبیازه و کوبین و خایسک آهنگری و مسگری و چکش و پتک. (ناظم الاطباء). مطرق:
تا شرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف
آخر بود به مشقیه اول به مطرقه
بادا سرت به مطرقۀ هجو سوزنی
تا جایگاه درد شقیقه به مشققه.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، چوبی که بدان پنبه زنند. (منتهی الارب). چوب پنبه زنی. (مهذب الاسماء). چوبی که بدان پشم زنند. چوب پنبه زنی. چوبک ندافی. معدکه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ قَ / مُ طَرْ رَ قَ)
سپر توبرتو ساخته شده، مانند نعل مطرقه که توبرتو دوخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). سپری که تو بر تو از چندین قطعه چرم ساخته باشند. نعل مطرقه، نعلی که تو بر تو دوخته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سپر مطرقه در فارسی خایسک پتک و چکش زر گری و مسگری و دیگر ها باشد و به تازی مطرقه گویند چکش، پتک، چوبی که بوسیله آن پنبه یا پشم را بزنند، جمع مطارق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
راه کردن و راه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرقه
تصویر مطرقه
((مِ رَ قَ یا قِ))
چکش و پتک آهنگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
خاور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
یله، بی چون و چرا
فرهنگ واژه فارسی سره
پتک، چکش
فرهنگ واژه مترادف متضاد