جدول جو
جدول جو

معنی مطرد - جستجوی لغت در جدول جو

مطرد
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
فرهنگ فارسی عمید
مطرد
عام، شامل، روان، جاری
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
فرهنگ فارسی عمید
مطرد
دراز، طولانی
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
فرهنگ فارسی عمید
مطرد
(مُ طَرْ رَ)
روز دراز. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دراز. طولانی:
ابر چنان مطرد سیاه و بر او برق
همچو مذهب یکی کتاب مطرد.
منوچهری.
، رانده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطرد
(مُطْ طَ رَ)
متتابع. مستمر. مقابل شاذ: قاعده مطرد. قانون مطرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شایع. رائج. جاری: و این قیاس مطرد است، فعال در معنی مفاعله. (ابوالفتوح، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مطرد
(مُطْ طَ رِ)
بر یک وتیره شونده و پی یکدیگرشونده. (غیاث) (آنندراج). شتر که پی درپی در سیر و حرکت باشد و بازنایستد. (از ذیل اقرب الموارد) ، جدول مطرد، جوی راست روان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مطرد
(مِ رَ)
نیزۀ کوتاه که بدان وحوش را زنند و صید کنند. (غیاث) (از اقرب الموارد). نیزۀ خرد که بدان شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مک. (السامی فی الاسامی). آن نیزۀ کوتاه است که بدان صید کنند. (صراح اللغه). زوبین. مک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر بوستان لشکر کشد
مطرد به خون اندرکشد.
ناصرخسرو.
، علم. رایت. درفش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
باغ پنداری لشکرگه میراست که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم.
فرخی.
برکشیده آتشی چون مطرد دیبای زرد
گرم چون طبع جوان و زرد چون زر عیار.
فرخی.
هامون گردد چو چادروشی سبز
گردون گردد چو مطرد خز ادکن.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 273).
ابر چنان مطرد سیاه و بر اوبرق
همچو مذهب یکی کتاب مطرد.
منوچهری.
و به بغداد اندر، موفق فرمان داد تا نام عمرولیث به همه علامتها و مطردها و سپرها و در خانه ها و دکانها برنبشتند. (تاریخ سیستان).
جلال و مطرد و مهد و عماری
بگونه چون بنفشه جویباری.
(ویس و رامین).
و غلامان ساخته با علامتها و مطردها و خیل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 35).
به باغ رایت عالیش سرو آزاد است
به کوه مطرد رنگینش لالۀ نعمان.
مسعودسعد.
مطرد سرخ شفق، دست هوا کرد شق
پیکر جرم هلال گشت پدید از میان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 35).
، در شرح دیوان خاقانی جامه ای که در زیر جامه پوشند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مطرد
روان و جاری
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
فرهنگ لغت هوشیار
مطرد
((مُ طَ رَّ))
دور کرده شده، تبعید شده، کشیده شده (تازیانه)، دراز، طولانی، مفصل
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
فرهنگ فارسی معین
مطرد
((مُ طَّ رِ))
تاریک و تیره شونده، پی یکدیگر شونده، راست روان
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
فرهنگ فارسی معین
مطرد
((مِ رَ))
نیزه کوتاه، پرچم، درفش، جمع مطارد
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
فرهنگ فارسی معین
مطرد
زوبین، نیزه، درفش، رایت، دیبا، حریر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
رانده شده، دور کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
جامۀ دوخته شده از خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثرد
تصویر مثرد
کاسه یا طاسی که در آن ترید می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرب
تصویر مطرب
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرز
تصویر مطرز
نقش و نگاردار، گل و بوته دار، حاشیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرق
تصویر مطرق
چکش، پتک، چوبی که با آن پشم یا پنبه بزنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
موضوع، مسئله، محل ورود، جای فرود آمدن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد،، آس، آسمار، مرسین
مورد اسپرم: در علم زیست شناسی نوعی مورد با برگ های پهن و زرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرح
تصویر مطرح
طرح شده، موردبحث قرار گرفته، محل طرح کردن، محل انداختن، جای افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرز
تصویر مطرز
کسی که کارش نقش و نگار دادن به پارچه و جامه باشد، رفوگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
آغاز و اول چیزی
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارد
تصویر مارد
گردنکش، سرکش، بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ دَ)
لته پارۀ تر، که بدان تنور را پاک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ دَ)
میانۀ راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبب راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مارد
تصویر مارد
گردنکش، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرد
تصویر اطرد
باریک ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرده
تصویر مطرده
میانه راه، رانش انگیز انگیزه راندن مونث مطرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرود
تصویر مطرود
رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورد
تصویر مورد
باره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره