متتابع. مستمر. مقابل شاذ: قاعده مطرد. قانون مطرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شایع. رائج. جاری: و این قیاس مطرد است، فعال در معنی مفاعله. (ابوالفتوح، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
متتابع. مستمر. مقابل شاذ: قاعده مطرد. قانون مطرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شایع. رائج. جاری: و این قیاس مطرد است، فعال در معنی مفاعله. (ابوالفتوح، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بر یک وتیره شونده و پی یکدیگرشونده. (غیاث) (آنندراج). شتر که پی درپی در سیر و حرکت باشد و بازنایستد. (از ذیل اقرب الموارد) ، جدول مطرد، جوی راست روان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بر یک وتیره شونده و پی یکدیگرشونده. (غیاث) (آنندراج). شتر که پی درپی در سیر و حرکت باشد و بازنایستد. (از ذیل اقرب الموارد) ، جدول مطرد، جوی راست روان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نیزۀ کوتاه که بدان وحوش را زنند و صید کنند. (غیاث) (از اقرب الموارد). نیزۀ خرد که بدان شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مک. (السامی فی الاسامی). آن نیزۀ کوتاه است که بدان صید کنند. (صراح اللغه). زوبین. مک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر بوستان لشکر کشد مطرد به خون اندرکشد. ناصرخسرو. ، علم. رایت. درفش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باغ پنداری لشکرگه میراست که نیست ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم. فرخی. برکشیده آتشی چون مطرد دیبای زرد گرم چون طبع جوان و زرد چون زر عیار. فرخی. هامون گردد چو چادروشی سبز گردون گردد چو مطرد خز ادکن. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 273). ابر چنان مطرد سیاه و بر اوبرق همچو مذهب یکی کتاب مطرد. منوچهری. و به بغداد اندر، موفق فرمان داد تا نام عمرولیث به همه علامتها و مطردها و سپرها و در خانه ها و دکانها برنبشتند. (تاریخ سیستان). جلال و مطرد و مهد و عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (ویس و رامین). و غلامان ساخته با علامتها و مطردها و خیل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 35). به باغ رایت عالیش سرو آزاد است به کوه مطرد رنگینش لالۀ نعمان. مسعودسعد. مطرد سرخ شفق، دست هوا کرد شق پیکر جرم هلال گشت پدید از میان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 35). ، در شرح دیوان خاقانی جامه ای که در زیر جامه پوشند. (غیاث) (آنندراج)
نیزۀ کوتاه که بدان وحوش را زنند و صید کنند. (غیاث) (از اقرب الموارد). نیزۀ خرد که بدان شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مک. (السامی فی الاسامی). آن نیزۀ کوتاه است که بدان صید کنند. (صراح اللغه). زوبین. مک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر بوستان لشکر کشد مطرد به خون اندرکشد. ناصرخسرو. ، علم. رایت. درفش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باغ پنداری لشکرگه میراست که نیست ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم. فرخی. برکشیده آتشی چون مطرد دیبای زرد گرم چون طبع جوان و زرد چون زر عیار. فرخی. هامون گردد چو چادروشی سبز گردون گردد چو مطرد خز ادکن. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 273). ابر چنان مطرد سیاه و بر اوبرق همچو مذهب یکی کتاب مطرد. منوچهری. و به بغداد اندر، موفق فرمان داد تا نام عمرولیث به همه علامتها و مطردها و سپرها و در خانه ها و دکانها برنبشتند. (تاریخ سیستان). جلال و مطرد و مهد و عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (ویس و رامین). و غلامان ساخته با علامتها و مطردها و خیل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 35). به باغ رایت عالیش سرو آزاد است به کوه مطرد رنگینش لالۀ نعمان. مسعودسعد. مطرد سرخ شفق، دست هوا کرد شق پیکر جرم هلال گشت پدید از میان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 35). ، در شرح دیوان خاقانی جامه ای که در زیر جامه پوشند. (غیاث) (آنندراج)
درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد،، آس، آسمار، مرسین مورد اسپرم: در علم زیست شناسی نوعی مورد با برگ های پهن و زرد
درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد،، آس، آسمار، مَرسین مورد اسپرم: در علم زیست شناسی نوعی مورد با برگ های پهن و زرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فَسان، فَسَن، سان، سان ساو، سَنگ ساو، سامیز، مِسَنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند