- مطر
- باران، کنایه از اشک
معنی مطر - جستجوی لغت در جدول جو
- مطر
- بارش باریدن، پر کردن مشک، تیز رفتن اسپ خوشه ارزن، خوی باران تازگی باران: تا ابر نوبهار مهی را مطر بود تا در زمین و روی زمین بر نفر بود... (منوچهری)، جمع امطار
- مطر ((مَ طَ))
- باران، جمع امطار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جامۀ دوخته شده از خز
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
عام، شامل، روان، جاری
به طرب آورنده، نوازنده، خواننده، رقاص
نقش و نگاردار، گل و بوته دار، حاشیه دار
چکش، پتک، چوبی که با آن پشم یا پنبه بزنند
طرح شده، موردبحث قرار گرفته، محل طرح کردن، محل انداختن، جای افکندن
کسی که کارش نقش و نگار دادن به پارچه و جامه باشد، رفوگر
آغاز و اول چیزی
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
کوپین چکچ کوتینک کوبن چکش چکش، پتک، چوبی که بوسیله آن پنبه یا پشم را بزنند، جمع مطارق. پوشیده ملبس: ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی و ز نوبهار باغ ارم برده رونقی... گه چون فلک بتاج مرصع متوجی گه چون چمن بقرطه رنگین مطرقی. (احمد بن محمد) توضیح باین معنی در عربی نیامده و ظاهرااین کلمه را از طریقه (نهالی دراز از پشم و جز آن بافته و گستردنی از موی و پشم بافته گرفته اند. نسخه بدل آن مقرطی آمده که با قوافی دیگر سازگار نیست
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
نگارین زیور یافته گلدوخته گلدوزی شده جامه نگار گلدوز نقش و نگار داده. یا پارچه (جامهء) مطرز. پارچه (جامهء) نقش و نگار دار، مزین زینت داده: خطبه و سکه بنام او مطرز و مزین بود. آنکه در پارچه نقش و نگار ایجاد کند آنکه جامه را بخطوط و الوان زیبا بیاراید مانند قلابدوز: ... در آن ده مطرزی اوستاد بود که درآن ده مطرزگری کردی، رفوگر
روان و جاری
جای و مقام و محل، جای نهادن چیزی و جای طرح، جایگاه، قرارگاه خاصه، جائی که حیوانات در آن بسر برند جای افکندن
سرود گوی، آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا بطرب آورد، رامشگر، رامشی
تازه گشته، آبدار، پاکیزه تازه کرده شده، نم دار کرده، مصفی، تازه و تر
تازه کرده شده، نم دار، آب دار
دراز، طولانی
تر و تازه، آب دار
ریزش باران، باران زدگی در باران ماندن
گنجه نامه دان، شکردان، کنده کنده که بر پای گناهکارنهند، کوته بالا مرد
بارانی
((قِ مَ))
فرهنگ فارسی معین
صندوقی که در آن کتاب را حفظ کنند، آوند شکر و نبات، چوبی که به شکل قید پای مجرمان را در آن بند کنند، مرد کوتاه
رانده شده