چوبی که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). چوبی که کودکان بدان بازی کنندو چوبی گرد که بدان بازی طث کنند. (ناظم الاطباء)
چوبی که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). چوبی که کودکان بدان بازی کنندو چوبی گرد که بدان بازی طث کنند. (ناظم الاطباء)
آب لای ناک تک چاه که خوردن نتوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). آب لای ناک تک چاه و یا حوض که در آن کرمهای سیاه باشد و خوردن نتوانند. (ناظم الاطباء)
آب لای ناک تک چاه که خوردن نتوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). آب لای ناک تک چاه و یا حوض که در آن کرمهای سیاه باشد و خوردن نتوانند. (ناظم الاطباء)
شاه ممخه، گوسپند فربه پر مغز استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه سمین. (از اقرب الموارد). بین الممخه و العجفاء (این مثل را در میانۀدو کار زنند). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
شاه ممخه، گوسپند فربه پر مغز استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه سمین. (از اقرب الموارد). بین الممخه و العجفاء (این مثل را در میانۀدو کار زنند). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
امراءه مطره، زن لازم گیرنده مسواک و غسل و پاکی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زن بسیار مسواک کننده و خوشبوی، هر چند که بوی خوش بکار نبرد. (از ذیل اقرب الموارد)
امراءه مطره، زن لازم گیرنده مسواک و غسل و پاکی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زن بسیار مسواک کننده و خوشبوی، هر چند که بوی خوش بکار نبرد. (از ذیل اقرب الموارد)
خوی و عادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ان تلک من فلان مطره، ای عاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مطره شود، خیک، میانۀ حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، واحد مطر، یعنی یک باران. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی اول مادۀ بعد شود
خوی و عادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ان تلک من فلان مطره، ای عاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَطِرَه شود، خیک، میانۀ حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، واحد مطر، یعنی یک باران. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی اول مادۀ بعد شود
بارگی، یذکر و یؤنث. ج، مطایا، مطی، امطاء. (منتهی الارب). سواری و مرکب. (غیاث) (آنندراج). اشتر که نشست را شاید. ج، مطایا. (مهذب الاسماء). شتر سواری و هر ستور سواری که در سیر کوشش کند و بشتابد خواه ماده باشد و یا نر. ج، مطایا و مطی. ج ج، امطاء و نیز مطی بر واحد اطلاق می گردد. بارگی. ستور. ج، مطایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رکبت مطیه من قبل زید علاها فی السنین الذاهبات. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192). بر مطیۀ شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم. (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 229)
بارگی، یذکر و یؤنث. ج، مَطایا، مَطی، اَمطاء. (منتهی الارب). سواری و مرکب. (غیاث) (آنندراج). اشتر که نشست را شاید. ج، مطایا. (مهذب الاسماء). شتر سواری و هر ستور سواری که در سیر کوشش کند و بشتابد خواه ماده باشد و یا نر. ج، مطایا و مطی. ج ج، امطاء و نیز مطی بر واحد اطلاق می گردد. بارگی. ستور. ج، مطایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رکبت مطیه من قبل زید علاها فی السنین الذاهبات. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192). بر مطیۀ شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم. (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 229)
نی و جز آن میان کاواک که در آن چوب و مانند آن اندازند تا به کسی آب پاشند، و به هندی بچکاری است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب دزدک، یعنی نی و یا چیز دیگری مانند آن که میان کاواک باشدو در میان آن چوبی قرار داده اند که چون سر آن نی رادر آب گذارند و چوب را به جانب خود کشند نی پر از آب می شود و همین که بر آن چوب فشار وارد آورند و آن را دفع کنند آب به قوت خارج می گردد. (ناظم الاطباء)
نی و جز آن میان کاواک که در آن چوب و مانند آن اندازند تا به کسی آب پاشند، و به هندی بچکاری است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب دزدک، یعنی نی و یا چیز دیگری مانند آن که میان کاواک باشدو در میان آن چوبی قرار داده اند که چون سر آن نی رادر آب گذارند و چوب را به جانب خود کشند نی پر از آب می شود و همین که بر آن چوب فشار وارد آورند و آن را دفع کنند آب به قوت خارج می گردد. (ناظم الاطباء)
بطیخ زار. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). بطیخ زار و فالیز خربزه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پالیز. (دهار). فالیز خربزه. (غیاث) : ای ضیاءالحق حسام الدین درآر این سر خر را از این بطیخ زار تا سر خر چون بمرد از مسلخه نشو دیگر باشدش زین مبطخه. مولوی (مثنوی چ خاور ص 277). ، فالیز خیار و کدو و جز آن. (از ناظم الاطباء)
بطیخ زار. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). بطیخ زار و فالیز خربزه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پالیز. (دهار). فالیز خربزه. (غیاث) : ای ضیاءالحق حسام الدین درآر این سر خر را از این بطیخ زار تا سر خر چون بمرد از مسلخه نشو دیگر باشدش زین مبطخه. مولوی (مثنوی چ خاور ص 277). ، فالیز خیار و کدو و جز آن. (از ناظم الاطباء)
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم