جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مبطخه

مبطخه

مبطخه
مبطخه در فارسی: خربزه زار پالیز بطیخ زار فالیز خربزه جمع مباطخ
مبطخه
فرهنگ لغت هوشیار

مبطخه

مبطخه
بطیخ زار. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). بطیخ زار و فالیز خربزه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پالیز. (دهار). فالیز خربزه. (غیاث) :
ای ضیاءالحق حسام الدین درآر
این سر خر را از این بطیخ زار
تا سر خر چون بمرد از مسلخه
نشو دیگر باشدش زین مبطخه.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 277).
، فالیز خیار و کدو و جز آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مبطنه

مبطنه
مبطنه در فارسی: کمر باریک: زن مونث مبطن زن میان باریک جمع مبطنات
مبطنه
فرهنگ لغت هوشیار

مبطله

مبطله
مبطله در فارسی مونث مبطل: پترانگر مونث مبطل جمع مبطلات
مبطله
فرهنگ لغت هوشیار

مبطله

مبطله
تأنیث مبطل. ج، مبطلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مبطئه

مبطئه
دیر. میوۀ مبطئه، میوۀ دیررس. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مُبطی ٔ و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

بطخه

بطخه
فربه: ابل بطخه، شتران فربه. و کذلک رجال بطخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مبطخ

مبطخ
خربزه ای شکل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- اسطرلاب مبطخ، نام قسمی اسطرلاب. اسطرلاب خربزه ای شکل. و مبطح با حاء حطی (حاء مهمله) غلط است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وزین دوگونه (اسطرلاب شمالی، اسطرلاب جنوبی) بسیار لونها ترکیب کنند چون... وز اسطرلاب لونی است او را مبطخ خوانند. و مقنطراتش و منطقه البروج اندروگرد نبوند و لکن فشردۀ پهن چون خربزه ای و زین جهت مبطخ خوانند. (التفهیم بیرونی چ همائی ص 298)
لغت نامه دهخدا

مبطه

مبطه
نشتر و هر چه بدان شکافند. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا