مطرونه ’ه’ در آخر عربی آن، گیاه بج (شجرهالبج) یا مشمش بری و میوۀ آن. ’مادرونوآربول’ (درخت مادرون) ’مادرونوفروتا’ (میوۀ مادرون) : الحنا الاحمر المعروف بعجمیه الاندلس بالمطرونیه. (از دزی ج 2 ص 600). و رجوع به مادۀ بعد شود
مطرونه ’ه’ در آخر عربی آن، گیاه بج (شجرهالبج) یا مشمش بری و میوۀ آن. ’مادرونوآربول’ (درخت مادرون) ’مادرونوفروتا’ (میوۀ مادرون) : الحنا الاحمر المعروف بعجمیه الاندلس بالمطرونیه. (از دزی ج 2 ص 600). و رجوع به مادۀ بعد شود
درخسته به نیزه و مجروح به نیزه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سنان و نیزه زده شده. (آنندراج). جراحت نیزه یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عیب و خواری یا دهانیده شده. (غیاث) (آنندراج). مردود و مطرود و نامطبوع و فاسد و بیهوده و عیب دار و مورد سرزنش قرار گرفته: خردمند... چون بکوشد... باری حمیت... او مطعون نگردد. (کلیله و دمنه). تیز تا با حیض بینی گیس بانو را سزاست کز همه بابی بد است این بانوی مطعون کور. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 638). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 398). - مطعون در مذهب یا حسب یا دین، که بروی طعن کنند به بدمذهبی یا بدگهری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
درخسته به نیزه و مجروح به نیزه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سنان و نیزه زده شده. (آنندراج). جراحت نیزه یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عیب و خواری یا دهانیده شده. (غیاث) (آنندراج). مردود و مطرود و نامطبوع و فاسد و بیهوده و عیب دار و مورد سرزنش قرار گرفته: خردمند... چون بکوشد... باری حمیت... او مطعون نگردد. (کلیله و دمنه). تیز تا با حیض بینی گیس بانو را سزاست کز همه بابی بد است این بانوی مطعون کور. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 638). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 398). - مطعون در مذهب یا حسب یا دین، که بروی طعن کنند به بدمذهبی یا بدگهری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بر سپر زده، اناء مطحول، آوند پر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه سپل او درد کند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). آنکه سپرز او بزرگ شده است. آنکه سپرز او درد کند. بیمار از سپرز. مبتلا به ناخوشی طحال. که طحال بیمار دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خداوند علت سپرز را مطحول گویند به تازی و سپرز را طحال گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً) ، جغرلاوه برآورده (آب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بر سپر زده، اناء مطحول، آوند پر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه سپل او درد کند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). آنکه سپرز او بزرگ شده است. آنکه سپرز او درد کند. بیمار از سپرز. مبتلا به ناخوشی طحال. که طحال بیمار دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خداوند علت سپرز را مطحول گویند به تازی و سپرز را طحال گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً) ، جغرلاوه برآورده (آب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دارای غلط و ناراست. (ناظم الاطباء). و رجوع به لحن شود، توأم با لحن. همراه با آهنگ. - شعرملحون، شعری که با الحان و نغمات و مقامات موسیقی و ضرب و آهنگ و ساز و آواز خوانده شود مانند سرود و ترانه و تصنیف و قول و غزل (قدیم). (دیوان عثمان مختاری چ همایی ص 569 و 570 و 574). و رجوع به همین مأخذ و ملحونات شود
دارای غلط و ناراست. (ناظم الاطباء). و رجوع به لحن شود، توأم با لحن. همراه با آهنگ. - شعرملحون، شعری که با الحان و نغمات و مقامات موسیقی و ضرب و آهنگ و ساز و آواز خوانده شود مانند سرود و ترانه و تصنیف و قول و غزل (قدیم). (دیوان عثمان مختاری چ همایی ص 569 و 570 و 574). و رجوع به همین مأخذ و ملحونات شود
پرکرده شده. (غیاث) (آنندراج). پرشده. انباشته شده. بارشده. ممتلی. (از ناظم الاطباء). آکنده و بر سرآمده. پر. مملو: وآیه لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون. (قرآن 41/36). یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان وافاضل حضرت. (تاریخ بیهقی چ ادیب 32). همه خراسان مشحون باشد به بزرگان و حشم. (تاریخ بیهقی ص 512). این راز را درست کسی داند کش دل به علم دعوت مشحون است. ناصرخسرو. پس نوشته های برادران بخواست و... داد مشحون به کید حساد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 96). و لشکری مشحون به رایات حمات و ابطال کمات. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285). و واصف دو صحیفه بردست کرام الکاتبین یکی مشحون از ذکر جمیل او... (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
پرکرده شده. (غیاث) (آنندراج). پرشده. انباشته شده. بارشده. ممتلی. (از ناظم الاطباء). آکنده و بر سرآمده. پر. مملو: وآیه لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون. (قرآن 41/36). یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان وافاضل حضرت. (تاریخ بیهقی چ ادیب 32). همه خراسان مشحون باشد به بزرگان و حشم. (تاریخ بیهقی ص 512). این راز را درست کسی داند کش دل به علم دعوت مشحون است. ناصرخسرو. پس نوشته های برادران بخواست و... داد مشحون به کید حساد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 96). و لشکری مشحون به رایات حمات و ابطال کمات. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285). و واصف دو صحیفه بردست کرام الکاتبین یکی مشحون از ذکر جمیل او... (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
آسیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). اسکده. (مهذب الاسماء). آسیاکده. سرآسیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گردکان ما در این مطحن شکست هرچه گوئیم از غم خود اندک است. مولوی
آسیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). اسکده. (مهذب الاسماء). آسیاکده. سرآسیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گردکان ما در این مطحن شکست هرچه گوئیم از غم خود اندک است. مولوی
آهنگین آهنگدار مقون به لحن آهنگ دار. یا شعر ملحون. شعری که با الحان و مقامات موسیقی ساخته و خوانده شود مانند سرود و ترانه و قول و غزل (قدیم) (همائی. عثمان مختاری ص 574) : (غزلیات مختاری... از نوع اشعار غنائی ملحون است) (همائی. ایضا 569 ح)
آهنگین آهنگدار مقون به لحن آهنگ دار. یا شعر ملحون. شعری که با الحان و مقامات موسیقی ساخته و خوانده شود مانند سرود و ترانه و قول و غزل (قدیم) (همائی. عثمان مختاری ص 574) : (غزلیات مختاری... از نوع اشعار غنائی ملحون است) (همائی. ایضا 569 ح)