جدول جو
جدول جو

معنی مطحون - جستجوی لغت در جدول جو

مطحون
(مَ)
آردشده و آسیاب شده. (ناظم الاطباء). آسیابی شده. آرد شده. دستاس شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشحون
تصویر مشحون
پر شده، مملو، انباشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطعون
تصویر مطعون
کسی که با نیزه مضروب شده، طعنه زده شده، مورد طعن و سرزنش قرارگرفته، سرزنش شده، طاعون زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملحون
تصویر ملحون
آهنگ دار، شعری که با الحان موسیقی خوانده شود
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
مقدار سه صد گوسفند، لشکر گران. (منتهی الارب) (آنندراج). لشکر شکننده همه چیز را. (مهذب الاسماء). الکتیبه العظیمه. (قاموس). قال الجوهری: تطحن مالقیت، و هو مجاز. (تاج العروس) ، لشکر، کارزار، شتر بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، الابل الکثیره کالطحانه. (قاموس). و قیل: الطحانه و الطحون الابل اذا کانت رفاقاً و معها اهلها. (تاج العروس) ، در دونسخۀ خطی از مهذب الاسماء: الطحون، شتر بسیارشیر
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مطرونه ’ه’ در آخر عربی آن، گیاه بج (شجرهالبج) یا مشمش بری و میوۀ آن. ’مادرونوآربول’ (درخت مادرون) ’مادرونوفروتا’ (میوۀ مادرون) : الحنا الاحمر المعروف بعجمیه الاندلس بالمطرونیه. (از دزی ج 2 ص 600). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درخسته به نیزه و مجروح به نیزه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سنان و نیزه زده شده. (آنندراج). جراحت نیزه یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عیب و خواری یا دهانیده شده. (غیاث) (آنندراج). مردود و مطرود و نامطبوع و فاسد و بیهوده و عیب دار و مورد سرزنش قرار گرفته: خردمند... چون بکوشد... باری حمیت... او مطعون نگردد. (کلیله و دمنه).
تیز تا با حیض بینی گیس بانو را سزاست
کز همه بابی بد است این بانوی مطعون کور.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 638).
بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 398).
- مطعون در مذهب یا حسب یا دین، که بروی طعن کنند به بدمذهبی یا بدگهری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بر سپر زده، اناء مطحول، آوند پر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه سپل او درد کند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). آنکه سپرز او بزرگ شده است. آنکه سپرز او درد کند. بیمار از سپرز. مبتلا به ناخوشی طحال. که طحال بیمار دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خداوند علت سپرز را مطحول گویند به تازی و سپرز را طحال گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً) ، جغرلاوه برآورده (آب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پر هر چه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز پر. (ناظم الاطباء). مملو. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حُوْوَ)
مظله مطحوه، سایبان بزرگ. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دارای غلط و ناراست. (ناظم الاطباء). و رجوع به لحن شود، توأم با لحن. همراه با آهنگ.
- شعرملحون، شعری که با الحان و نغمات و مقامات موسیقی و ضرب و آهنگ و ساز و آواز خوانده شود مانند سرود و ترانه و تصنیف و قول و غزل (قدیم). (دیوان عثمان مختاری چ همایی ص 569 و 570 و 574). و رجوع به همین مأخذ و ملحونات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پرکرده شده. (غیاث) (آنندراج). پرشده. انباشته شده. بارشده. ممتلی. (از ناظم الاطباء). آکنده و بر سرآمده. پر. مملو: وآیه لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون. (قرآن 41/36). یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان وافاضل حضرت. (تاریخ بیهقی چ ادیب 32). همه خراسان مشحون باشد به بزرگان و حشم. (تاریخ بیهقی ص 512).
این راز را درست کسی داند
کش دل به علم دعوت مشحون است.
ناصرخسرو.
پس نوشته های برادران بخواست و... داد مشحون به کید حساد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 96). و لشکری مشحون به رایات حمات و ابطال کمات. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285). و واصف دو صحیفه بردست کرام الکاتبین یکی مشحون از ذکر جمیل او... (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
آسیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). اسکده. (مهذب الاسماء). آسیاکده. سرآسیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گردکان ما در این مطحن شکست
هرچه گوئیم از غم خود اندک است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
آهنگین آهنگدار مقون به لحن آهنگ دار. یا شعر ملحون. شعری که با الحان و مقامات موسیقی ساخته و خوانده شود مانند سرود و ترانه و قول و غزل (قدیم) (همائی. عثمان مختاری ص 574) : (غزلیات مختاری... از نوع اشعار غنائی ملحون است) (همائی. ایضا 569 ح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطعون
تصویر مطعون
سرزنش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحون
تصویر طحون
سپاه گران، جنگ براندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشحون
تصویر مشحون
پرکرده شده، مملو و انباشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحون
تصویر ملحون
((مَ))
آهنگ دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطعون
تصویر مطعون
((مَ))
با نیزه زده شده، زخمی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشحون
تصویر مشحون
((مَ))
پر شده، انباشته شده، آکنده
فرهنگ فارسی معین
آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، ممتلی، مملو
متضاد: تهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد