جدول جو
جدول جو

معنی مطحلب - جستجوی لغت در جدول جو

مطحلب
(مُ طَ لِ / لَ)
آب چغزلاوه ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چغزلاوه دار. چغزلاوه زده. معرمض. جل وزغ دار. غوک جامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطلب
تصویر مطلب
مسئله ای از علم، موضوع، مساله، جای طلب، مقصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
مطلب ها، مسئله هایی از علم، موضوع ها، مساله ها، جاهای طلب، مقصدها، جمع واژۀ مطلب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ لَ)
درختی است مانند درخت بید و گل وی سپید بود و ثمر آن را حب محلب خوانند. محلب بهترین دست شویها است.از شاخ وی تازیانه کنند از جهت بوی خوب او که در دست بماند. (از اختیارات بدیعی). لیث گوید آن چیزی است که دانۀ او در عطرها به کار برند. منبت او بلاد آذربایجان است و دانۀ او راحب المحلب گویند. از انواع دست شویها نیکوتر از وی نیست و درخت او در زمین سردسیرباشد و بیشتر او را از کوهستانی که در نواحی عراق است چون نهاوند آورند و از ختلان آورند و در آن نواحی درخت او به غایت بزرگ بود و روغن دانۀ او را از آن نواحی به اطراف برند و در نواحی کرمان جز این نوع که در اطراف ختلان باشد نیست. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). درختی است که (در) دره های شهرستانک و اشترک که به جادۀ چالوس می پیوندد دیده میشود، ونیز در ارسباران دیده شده است. چوب آن خوشبوی است و برای پایۀ پیوند درختانی چون گیلاس و امثال آن به کار است (گااوبا). آلبالوی تلخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). عودلیسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از گونه های آلبالو که آن را آلبالوی تلخ. پیوند مریم. شجر ادریس نیز گویند. کنشتو. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) (از صحاح الفرس). خنجک. (بحر الجواهر) : محلب ثمره اش از فندق کوچکتر است. (نزههالقلوب). و رجوع به حب المحلب و غیاث اللغات و آنندراج و برهان شود، نوعی است از بوی خوش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ / لِ بَ)
عین مطحلبه، چشمۀ چغزلاوه ناک. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
شیردوشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظرفی باشد که در آن شیر دوشند. (برهان) (غیاث). گاودوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). گاودوشه. جای شیر. ج، محالب. (مهذب الاسماء). و رجوع به محلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
یاری دهنده. (منتهی الارب). یاری دهنده کسی را بر شیر دوشیدن یا عام است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنکه از چراگاه شیر دوشیده به خانه فرستد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
انگبین. (منتهی الارب). عسل و انگبین. (ناظم الاطباء) ، محل دوشیدن شیر:
تو هنوز از خارج آن را طالبی
محلبی از دیگران چون حالبی.
مولوی (مثنوی، دفتر پنجم ص 96)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مطلب. (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مطلبها و درخواستهاو سوءالات و خواهشها و عرضه داشتها و استدعاها. (ناظم الاطباء). آرزوها: دیگری... به قوت عقل برمطالب و مآرب خویش رسیده. (کلیله و دمنه) ، مسائل و موضوعات: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت و تقدیم یافته. (المعجم چ مدرس رضوی و قزوینی ص 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ حِب ب)
بلند و دراز از هر چه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دراز و راست. (از اقرب الموارد). راست. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ)
چغزلاوه که بجهت ماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب). رجوع به طحلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَلْ لِ)
روان مثل خوی بدن و آب دهن. (آنندراج). عرق جاری و خوی روان. (ناظم الاطباء). خوی روان. (از منتهی الارب) ، دوشیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُطْ طَ لِ)
ابن عبدالله بن مالک خزاعی والی مکه بود. وی در زمان مأمون به سال 198 هجری قمری والی مصر شد. پس از اندک مدتی عزل شد و به امر مأمون به زندان رفت. در زمان خلافت عباس بن موسی، مردم شورش کردند و اورا آزاد نمودند. پس وی به امارت برگشت و بهترین سیاست را برگزید سپس آتش فتنه برافروخته شد ولی وی رستگاری نیافت پس خارج شد و به مکه رفت. (اعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
آنکه محتاج پرسش و سؤال می گرداند، آنکه می بخشد هر چیز درخواست شده را. (ناظم الاطباء) ، کلأمطلب، گیاه دور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماء مطلب، آب دور از گیاه. و آنکه میان هر دو مسافت دو کرو یا یک روزه یا دو روزه باشد. (منتهی الارب). آبی که میان آن و گیاه مسافت دو میل و یا یک روز یا دو روز باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ج، مطالب. بازجست. مقصد. مسئله ازعلم. (از اقرب الموارد). جای طلب. (غیاث) (آنندراج). مقصد. مراد. مقصود. منظور. جستار. مطلوب. مسئله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل و موضع طلب. پرسش وسؤال و درخواست و خواهش و عرضداشت و آرزو و مراد ومقصود و استدعا و مقصد. (ناظم الاطباء) :
که مطلب بهر دوزخ بردن ماست
تعذر چند باید آوریدن.
ناصرخسرو.
مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد
مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام.
سعدی.
گر او درخور مطلب خویش خواست
جوانمردی آل حاتم کجاست.
سعدی.
همیشه دولت و بختت رفیق باد و قرین
مراد و مطلب دنیا و آخرت حاصل.
سعدی.
به مطلب میرسد جویای کام آهسته آهسته
ز دریا میکشد صیاد دام آهسته آهسته.
صائب.
- هم مطلب، هم مقصد و هم آرزو و حریف و رقیب. (ناظم الاطباء).
، سعی و کوشش. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفی) اساس پرسش که در مقام تعریف و بررسی حال و حقایق اشیاء بکار برده می شود و آن را پاسخی باید مشهور و اغلب اهل معقول شش قسم میدانند بدین طریق که گویند: مطالب دو صنف باشند اصول و فروع اول آن است که اقتصار بر آن کافی بود در اکثر از مواضع و آن سه مطلب است که هر یکی منقسم شوند بدو قسم و به این اعتبار شش بود. 1- مطلب ’ما’ و آن طلب معنی اسم را بود مثال ’عنقا چیست’ و یا حقیقت و ماهیت. مثال ’حرکت چیست’. 2- مطلب ’هل’ و آن بر دو قسم بودیا بسیط بود یا مرکب. بسیط طلب وجود موضوع را بود مثال ’فرشته هست’ و مرکب، طلب وجود محمول بود موضوع را. مثال ’فرشته ناطق است’ که وجود رابطه باشد. 3- مطلب ’لم’ و آن یا بحسب اقوال یا بحسب نفس امور و اول علت وجود تصدیق را بود در ذهن مثال ’چرا عالم را علتی است’ و دوم طلب آن علت را در خارج مثال ’چرا مغناطیس جذب آهن کند’. و صنف دوم از مطالب که فروع است به عدد بسیار بود و مشهورترین شش بود. 1- مطلب ای. 2- مطلب کیف. 3- مطلب کم. 4- مطلب این. 5- مطلب متی. 6- مطلب من و تمام آنها باز گشت به مطلب هل مرکبه کند... (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی). مطلب ای یا مطلب ای ّ یکی از چند مطلب است که بدانها از ماهیت شی ٔ و یا از خواص آن پرسش شود و آن مطلب ها یکی ’مطلب ما حقیقیه’ است که بدان از ماهیت چیزی سؤال شود چنانکه گویند ’ماهو الانسان’ که جواب آن ’حیوان ناطق’ است و دیگر ’مطلب ماشارحه’ که آنچه در جواب آن آید ماهیت نیست بلکه شرح اسم است چنانکه پرسند ’ماالهندباء’ و جواب آن باشد که گیاهی است. و دیگر مطلب ’هل بسیطه’ است که بدان از وجود چیزی سؤال شود چنانکه پرسند ’هل الانسان موجود’ و دیگر مطلب ’هل مرکبه’ که بدان از اثبات چیزی برای چیزی پرسند چنانکه پرسند ’هل الانسان ناطق’ و دیگر مطلب ’لم’ (برای چه) است و آن نیز دو قسم بود ’لم ثبوتی’ چون ’لم کان العالم حادثاً’ که بدان علت حدوث پرسش می شود و دیگر ’لم اثباتی’ ’لم کان المغناطیس یجذب’ که بدان از علت و اثبات خواص چیزی پرسش شود. بعضی بر این مطلب ها مطلب های ’ای ’’این’، ’کیف’، ’کم’ و ’متی’ را نیز افزوده اند... و با مطلب ’ای’ از فصل چیزی پرسش میشود چنانکه در علم منطق بحث شده است و فصل آن است که در جواب ’ای شی ٔ هو فی ذاته’ آید... (از شرح مشکلات دیوان انوری، دکتر شهیدی ص 505)
لغت نامه دهخدا
(ضَ زَ رَ)
طلب و جستن و خواهش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طُ لُ)
چغزلاوه که بجهت دورماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب). سبزی که بر روی آب استاده جمع شود، بهندی کائی گویند. (آنندراج). طحلب. (منتهی الارب) (آنندراج). سبزابه. (تفلیسی). جامۀ غوک. (دهار). چیزیست که بر سر آب آیدچون نمد بسته، و سبزرنگ است. (مهذب الاسماء). سبزی که بر کنار و روی حوضها و جویها بندد چون پشمی بر روی آب افکنده. خزه. بزغ سمه. جل وزغ. ثورالماء. عرمض. عدس الماء، و بر سر آب سبزئی ایستاده باشد... و آن سبزی را به تازی طحلب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خروءالضفادع است، و آنرا به پارسی جامه خواب پک گویند طبیعت آن سرد بود در سوم و گویند در دوم، و تر بود در دوم، خون را ببندد و طلا کردن بر ورمهای گرم و نقرس گرم و حمره و درد مفاصل گرم، بغایت مفید بود، و چون در زیت کهن بجوشانند عصب را نرم گرداند، و اگر ضماد کنند بر قیلۀ امعاء کودکان نافع بود. (اختیارات بدیعی). به پارسی پشم وزغ نامند، و به اصفهان جل وزغ گویند، و آن جسمی است سبز که بر روی آبهای ایستاده و کنار جویها متکون میشود آنچه مستدیر و متفرق باشد، مسمی به خزازالماء است، و طحلب لیفی و غزل الماء آن است که مانند رشتها باشد، و هرچه متراکم مثل نمد باشد، خروءالضفادع است. در دوم سرد و تر، و ضماد آن بتنهائی و با آرد جو جهت باد سرخ و اورام حاره و نقرس وقیله و فتق اطفال نافع، و شرب خشک او حابس اسهال مراری، و چون در روغن زیتون بجوشانند، در تلیین عصب قوی الاثر است. و هرچه بر روی سنگهای دریا متکون شود بسیار قابض، و طلای او حابس سیلان خون اعضاء است. و چون طحلب را بلع کرده، درساعت آب گرم آشامیده قی کنند، دراخراج زلوی که به گلو چسبیده باشد مجرب است. (تحفۀحکیم مؤمن). پارسیان آن را جامۀ غوک گویند. ارجّانی گوید: طحلب سرد است و به این معنی ورمها (را) که از گرمی باشد منفعت کند. و علت نقرس را سود دارد، ودرد پیوندها دفع کند، و پی ها را نرم گرداند، چون باپیه جوشیده شود، و بر مفاصل ضماد کرده آید. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). یتولد من تراکم الرطوبات المائیه، و ینعقد بالبرد، و هو اما حب متفاصل الاجزاء و یسمی خروءالمائی، او خیوط متصله، و یسمی غزل الماء، اولابدٌ بالاحجار، و یمسی خروءالضفادع، و هو اجودها مطلقاً. بارد رطب فی الثانیه، محلل للاورام کلها، و الحمیات الحاره، و ما فی الانثیین، و من اکله و شرب علیه الماء الحار فوراً و اخرجه بالقی، اخرج العلق الناشب فی الحلق مجرب. و الملبد بالاحجار یزیل الحراره و امراضها ضماداً. (تذکرۀ داود انطاکی). به پارسی کشش جوی گویند، طبیعتش سرد است در سوم و تر است در دوم. چون بر پیشانی طلا کنند، رعاف را دفع کند، و چون بر ورم گرم و نقرس گرم و وجعالمفاصل گرم گذارند سودمند آید
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
مقصد، مسئله از علم، منظور
فرهنگ لغت هوشیار
انگبین، کنستو یکی از گونه های آلبالو آلبالو تلخ گاو دوشه شیر دوشه ظرفی که در آن شیر دوشند محلاب شیر دوشه جمع محالب
فرهنگ لغت هوشیار
گاواب جلوزغ جغزپاره چغز واره جل آب جلبک چیزی سبزمانند که روی آب به هم می رسد خزه چغزلاوه، ونوک آبی (ونوک عدس) عدس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
جمع مطلب، درخواستها و سئوالات و خواهشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلب
تصویر متحلب
روان: چون خوی و آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
((مَ لَ))
مقصود، مراد، جمع مطالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلب
تصویر محلب
((مِ لَ))
ظرفی که در آن شیر دوشند، محلاب، شیردوشه، جمع محالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلب
تصویر محلب
((مَ لَ))
انگبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
((مَ لِ))
جمع مطلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
گفتار، نوشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
خواستارها، گفتنی ها، نوشتارها، نوشته ها
فرهنگ واژه فارسی سره
مطلب ها، موضوع ها، گفته ها، نوشته ها، خبرها، گزارش ها، قضایا، مسایل، مقاصد، مقصدها، خواسته ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواسته، مراد، مقصود، جریان، سوژه، قضیه، مساله، موضوع، نکته
فرهنگ واژه مترادف متضاد