بریان کرده در تابه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) : و لایأکل علیه طعاماً حامضاً، بل یشرب علیه الشرب و یأکل امراق المطجنات و اسفیدباجات. (ابن البیطار) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مطنجن شود
بریان کرده در تابه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) : و لایأکل علیه طعاماً حامضاً، بل یشرب علیه الشرب و یأکل امراق المطجنات و اسفیدباجات. (ابن البیطار) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مطنجن شود
بریانی در تابه، بریانی بریونی (فارسی اصفهانی) از خوراک ها بریان کرده در تابه، خوراکی است: طریقه تهیه بزغاله ای شیرخواره را گیرند و پس از ذبح پوست کنند و سپس کاملا بشویند ومفاصل آنرا قطع کنند. آنگاه در سر که بجوشانند و سپس در کناری گذارند تا آب آن کشیده شود. آنگاه در شیرج (روغن کنجد) تازه پزند و در آن گشنیز خشک و زیره و دارچین - که همه را کوبیده و نرم کرده باشند - داخل کنند و سپس از دیگ بر گیرند و درآب نمک مانده قرار دهند. آنگاه گشنیز و دارچین نرم کوبیده را بر آن پراکنند و برروی آن آب لیموی تازه ریزند
بریانی در تابه، بریانی بریونی (فارسی اصفهانی) از خوراک ها بریان کرده در تابه، خوراکی است: طریقه تهیه بزغاله ای شیرخواره را گیرند و پس از ذبح پوست کنند و سپس کاملا بشویند ومفاصل آنرا قطع کنند. آنگاه در سر که بجوشانند و سپس در کناری گذارند تا آب آن کشیده شود. آنگاه در شیرج (روغن کنجد) تازه پزند و در آن گشنیز خشک و زیره و دارچین - که همه را کوبیده و نرم کرده باشند - داخل کنند و سپس از دیگ بر گیرند و درآب نمک مانده قرار دهند. آنگاه گشنیز و دارچین نرم کوبیده را بر آن پراکنند و برروی آن آب لیموی تازه ریزند
سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، اسپر
سِپَر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، تُرس، اِسپَر
سپر. (دهار). سپر. ج، مجان ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپر که پناه زخم تیغ است. مجنّه. (آنندراج) (غیاث). سپر فراخ. سپر. اسپر. جنّه. ترس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای گه انداختن تیر آز زرّ تو اندر کف زائر مجن. فرخی. از تیرهای حادثات جهان دولت گرفته پیش رویت مجن. فرخی. گفتم موافقان را مهر وهواش چیست گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن. فرخی. پشت او و پای او و گوش او و گردنش چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن. منوچهری. از نهیب تیرتان هر شب زمین ز ابرتیره پیش روی آرد مجن. ناصرخسرو. به قصدکین تو در، فایدت نداشت حذر به تیغ عزم تو بر، منفعت نکرد مجن. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 418). اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن. مسعودسعد. گردون پلاسش بافته اختر زمامش تافته و ز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن. امیرمعزی. این خطابت از دو معنی چون برون آید همی گر چنین خوانمت نجمی ور چنین خوانم مجن. سنائی (دیوان چ مصفا ص 276). همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا بدان قیاس که باشد محن بسان مجن تن ترا مجن از حفظ ایزدی بادا غنا ترا و حسود تراعنا و محن. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پس زیانش نیست پر گو بر مکن گر رسد تیری به پیش آرد مجن. مولوی. خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن خواه ملک و خانه و فرزند و زن. مولوی. ، قلب مجنّه ، بی حیا و خودرأی گردید و کرد آنچه خواست. (منتهی الارب). شرم را به یک سو نهاد و کرد آنچه خواست. و گویند: مالک امر خود شد و در آن خودرای گردید. (از اقرب الموارد). - امثال: قلب له ظهرالمجن، یعنی گذاشت دوستی و رعایت را و این مثل را درباره آن گویند که با کسی دوستی و رعایت داشته و سپس تغییر حالت داده و بر گشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ، حمیل. (منتهی الارب). حمیل زنان. (ناظم الاطباء). وشاح (و / و) . (از اقرب الموارد)، کمربند چرمین. (ناظم الاطباء)
سپر. (دهار). سپر. ج، مَجان ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپر که پناه زخم تیغ است. مِجَنَّه. (آنندراج) (غیاث). سپر فراخ. سپر. اسپر. جُنَّه. تُرس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای گه انداختن تیر آز زرّ تو اندر کف زائر مجن. فرخی. از تیرهای حادثات جهان دولت گرفته پیش رویت مجن. فرخی. گفتم موافقان را مهر وهواش چیست گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن. فرخی. پشت او و پای او و گوش او و گردنش چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن. منوچهری. از نهیب تیرتان هر شب زمین ز ابرتیره پیش روی آرد مجن. ناصرخسرو. به قصدکین تو در، فایدت نداشت حذر به تیغ عزم تو بر، منفعت نکرد مجن. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 418). اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن. مسعودسعد. گردون پلاسش بافته اختر زمامش تافته و ز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن. امیرمعزی. این خطابت از دو معنی چون برون آید همی گر چنین خوانْمت نجمی ور چنین خوانم مجن. سنائی (دیوان چ مصفا ص 276). همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا بدان قیاس که باشد محن بسان مجن تن ترا مجن از حفظ ایزدی بادا غنا ترا و حسود تراعنا و محن. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پس زیانش نیست پر گو بر مکن گر رسد تیری به پیش آرد مجن. مولوی. خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن خواه ملک و خانه و فرزند و زن. مولوی. ، قَلَب َ مِجَنَّه ُ، بی حیا و خودرأی گردید و کرد آنچه خواست. (منتهی الارب). شرم را به یک سو نهاد و کرد آنچه خواست. و گویند: مالک امر خود شد و در آن خودرای گردید. (از اقرب الموارد). - امثال: قلب له ظهرالمجن، یعنی گذاشت دوستی و رعایت را و این مثل را درباره آن گویند که با کسی دوستی و رعایت داشته و سپس تغییر حالت داده و بر گشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ، حمیل. (منتهی الارب). حمیل زنان. (ناظم الاطباء). وشاح (وُ / وِ) . (از اقرب الموارد)، کمربند چرمین. (ناظم الاطباء)
آسیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). اسکده. (مهذب الاسماء). آسیاکده. سرآسیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گردکان ما در این مطحن شکست هرچه گوئیم از غم خود اندک است. مولوی
آسیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). اسکده. (مهذب الاسماء). آسیاکده. سرآسیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گردکان ما در این مطحن شکست هرچه گوئیم از غم خود اندک است. مولوی
مأخوذ از مطجن تازی، نوعی از خورش. (ناظم الاطباء). قسمی خورش که از گوشت و رب و مغز گردو و آلو کنند. خورشی است که از گوشت و پیاز سرخ کرده و مغز گردکان و آلوو گوجۀ برغانی کنند و چاشنی از شکر و قند زنند. اصل این کلمه مطجن باشد یعنی در تابه پخته و اصل مطجن نیز اشتقاق گونه و تقریبی از تابه. رجوع به طنجین و طیجن و تطجین شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مأخوذ از مطجن تازی، نوعی از خورش. (ناظم الاطباء). قسمی خورش که از گوشت و رب و مغز گردو و آلو کنند. خورشی است که از گوشت و پیاز سرخ کرده و مغز گردکان و آلوو گوجۀ برغانی کنند و چاشنی از شکر و قند زنند. اصل این کلمه مطجن باشد یعنی در تابه پخته و اصل مطجن نیز اشتقاق گونه و تقریبی از تابه. رجوع به طنجین و طیجن و تطجین شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لقب محمد بن عبدالله حافظ بدان جهت که از طفلی به گل کاری بشدت علاقمند بود. (منتهی الارب) (از الانساب سمعانی). محمد بن عبدالله بن سلیمان خضرمی کوفی ملقب به ابوجعفر. از حفاظ حدیث بود. او راست: ’المسند’ و ’تاریخ’ و غیرها. لقب وی مطین از این جهت است که در طفلی چون با کودکان در آب بازی می کرد پشت خود را به گل می اندود. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 925)
لقب محمد بن عبدالله حافظ بدان جهت که از طفلی به گل کاری بشدت علاقمند بود. (منتهی الارب) (از الانساب سمعانی). محمد بن عبدالله بن سلیمان خضرمی کوفی ملقب به ابوجعفر. از حفاظ حدیث بود. او راست: ’المسند’ و ’تاریخ’ و غیرها. لقب وی مطین از این جهت است که در طفلی چون با کودکان در آب بازی می کرد پشت خود را به گل می اندود. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 925)
مرد شوخ چشم و بی باک در قول و فعل، گویا روی درشت و سخت دارد. ج، مجّان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مرد بی باک در قول و فعل یا آنکه پروا ندارد از آنچه می کند و می گوید. (از اقرب الموارد). ناپاک. ج، مجّان. (مهذب الاسماء). بمعنی فاسق است که پروا ندارد از آنچه می گوید و می کند و فعل او بر نهج فعل فساق است. (از تعریفات جرجانی)
مرد شوخ چشم و بی باک در قول و فعل، گویا روی درشت و سخت دارد. ج، مُجّان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مرد بی باک در قول و فعل یا آنکه پروا ندارد از آنچه می کند و می گوید. (از اقرب الموارد). ناپاک. ج، مُجّان. (مهذب الاسماء). بمعنی فاسق است که پروا ندارد از آنچه می گوید و می کند و فعل او بر نهج فعل فساق است. (از تعریفات جرجانی)
ابن الادرع الاسلمی صحابی است و در آغاز ساکن مدینه بود سپس به بصره آمد و نقشۀ مسجد آن شهر را کشید. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 837). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
ابن الادرع الاسلمی صحابی است و در آغاز ساکن مدینه بود سپس به بصره آمد و نقشۀ مسجد آن شهر را کشید. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 837). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
عصای کج. (منتهی الارب). و هر چوبی که سرش خمانیده و کج کرده باشند مانند چوگان و جز آن. ج، محاجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چوگان. (غیاث) (دهار). صولجان: پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن. منوچهری
عصای کج. (منتهی الارب). و هر چوبی که سرش خمانیده و کج کرده باشند مانند چوگان و جز آن. ج، محاجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چوگان. (غیاث) (دهار). صولجان: پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن. منوچهری
مقیم گردنده در جائی. (آنندراج). مقیم در جائی. (ناظم الاطباء). رجوع به داجن شود، یوم مدجن، روزی تاریک از میغ. (مهذب الاسماء). روز ابرناک. (آنندراج). رجوع به ادجان شود
مقیم گردنده در جائی. (آنندراج). مقیم در جائی. (ناظم الاطباء). رجوع به داجن شود، یوم مدجن، روزی تاریک از میغ. (مهذب الاسماء). روز ابرناک. (آنندراج). رجوع به ادجان شود
نادرست نویسی متنجان خورشی است که مانند فسنجان فراهم می شود ولی بدان کشمش و غیسی می افزایند. قسمی خورش که مرکب است از کشمش (دو برابر مواد دیگر) گردو قیسی رب انار گوشت مرغابی و گاه خرما. طریقه تهیه: بدو و جه تهیه شود: خشک آبدار در قسم خشک گوشت مرغابی را سرخ کنند و کمی رب انار شیرین بمرغابی زنند و سپس با آب کمی آنرا بپزند و آنگاه مواد دیگر سرخ کرده را با پیاز سرخ کرده در ظرف ریزند و چون چند دقیقه تفت گیرد آنرا بردارند و سر سفره گذارند. در قسم آبدار گوشت مرغابی را با آب لیمو یا آب نارنج می پزند و پس از کمی پختن گوشت مرغابی مواد دیگر سرخ کرده را بدان اضافه کنند و سپس میگذارند تا کاملا بپزد و لی آبدار بماند
نادرست نویسی متنجان خورشی است که مانند فسنجان فراهم می شود ولی بدان کشمش و غیسی می افزایند. قسمی خورش که مرکب است از کشمش (دو برابر مواد دیگر) گردو قیسی رب انار گوشت مرغابی و گاه خرما. طریقه تهیه: بدو و جه تهیه شود: خشک آبدار در قسم خشک گوشت مرغابی را سرخ کنند و کمی رب انار شیرین بمرغابی زنند و سپس با آب کمی آنرا بپزند و آنگاه مواد دیگر سرخ کرده را با پیاز سرخ کرده در ظرف ریزند و چون چند دقیقه تفت گیرد آنرا بردارند و سر سفره گذارند. در قسم آبدار گوشت مرغابی را با آب لیمو یا آب نارنج می پزند و پس از کمی پختن گوشت مرغابی مواد دیگر سرخ کرده را بدان اضافه کنند و سپس میگذارند تا کاملا بپزد و لی آبدار بماند