هر چیزی که آن را به آتش پخته باشند خصوصاً دوای جوشانیده شده. (غیاث). (آنندراج). پخته. (مهذب الاسماء). پخته شده. جوشانیده شده. طبخ شده و دم کرده شده و دوای جوشانیده شده. (ناظم الاطباء). دوشاب و هر چه پخته شده باشد به آتش. (الفاظ الادویه). پخته. خلاف خام. نضیج. جوشانده (در طب) چون مطبوخ هلیله. مطبوخ افتیمون. مطبوخ خیارشنبر. مطبوخ سورغان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچو مطبوخ است و حب کانرا خوری تا بدیری شورش و رنج اندری. مولوی (مثنوی دفتر اول ص 113). ، نعت مفعولی از طبخ. می پخته. طیلا. آب انگور است که از طبخ به نصف رسد او را منصف نیز گویند. الطف از مثلث و در افعال مانند او است. (تحفۀ حکیم مؤمن) : دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل شیشۀ نارنج بین بر سر آب از حباب. خاقانی. ، بریان شده. (ناظم الاطباء) ، دیباء دوتا بافته. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
هر چیزی که آن را به آتش پخته باشند خصوصاً دوای جوشانیده شده. (غیاث). (آنندراج). پخته. (مهذب الاسماء). پخته شده. جوشانیده شده. طبخ شده و دم کرده شده و دوای جوشانیده شده. (ناظم الاطباء). دوشاب و هر چه پخته شده باشد به آتش. (الفاظ الادویه). پخته. خلاف خام. نضیج. جوشانده (در طب) چون مطبوخ هلیله. مطبوخ افتیمون. مطبوخ خیارشنبر. مطبوخ سورغان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچو مطبوخ است و حب کانرا خوری تا بدیری شورش و رنج اندری. مولوی (مثنوی دفتر اول ص 113). ، نعت مفعولی از طبخ. می پخته. طیلا. آب انگور است که از طبخ به نصف رسد او را منصف نیز گویند. الطف از مثلث و در افعال مانند او است. (تحفۀ حکیم مؤمن) : دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل شیشۀ نارنج بین بر سر آب از حباب. خاقانی. ، بریان شده. (ناظم الاطباء) ، دیباء دوتا بافته. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خوش آینده و مرغوب طبع. (غیاث) (آنندراج). خوش آیندو خنیده و موافق میل و موافق طبع و مرغوب طبع و دلنشین و دلچسب و مقبول و خوشگل. (ناظم الاطباء). مرغوب. مطابق میل. مطابق طبع. خوش آیند. دل پسند. خاطرپسند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس این مسئله بخلاف آن قیاس است که خواجه کرده است که یزدان مطبوع است بر خیر و قادر نیست بر شر و اهریمن مطبوع است بر شر و قادر نیست بر خیر. (کتاب النقض ص 446). گویندهر مکلف که مطبوع باشد از قبل خدای تعالی بر ایمان و طاعت هرگز کفر نتواند آوردن. (کتاب النقض ص 446). غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی. سعدی. ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت وی دست هوس کوتاه از دامن ادراکت. سعدی. فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی. سعدی. سلطان را سخن گفتن او مطبوع آمد. (گلستان). حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد صیدآن شاهد مطبوع شمایل باشی. حافظ. از بهر دل کسی بدست آوردن مطبوع نباشد دگری آزردن. (ازامثال و حکم ج 1 ص 108). - غیرمطبوع، بدگل وزشت و غیرمقبول و برخلاف میل. (ناظم الاطباء). - مطبوع افتادن، خوش آمدن. مورد قبول و خوش آیندی قرار گرفتن. - نامطبوع، ناخوشایند: لاجرم در بزرگی نامقبول و نامطبوع آمد. (گلستان). ، چاپ شده و به طبعرسیده. (ناظم الاطباء). مهرکرده شده. نقش کرده. چاپ زده. چاپ کرده. چاپی. مقابل خطی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
خوش آینده و مرغوب طبع. (غیاث) (آنندراج). خوش آیندو خنیده و موافق میل و موافق طبع و مرغوب طبع و دلنشین و دلچسب و مقبول و خوشگل. (ناظم الاطباء). مرغوب. مطابق میل. مطابق طبع. خوش آیند. دل پسند. خاطرپسند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس این مسئله بخلاف آن قیاس است که خواجه کرده است که یزدان مطبوع است بر خیر و قادر نیست بر شر و اهریمن مطبوع است بر شر و قادر نیست بر خیر. (کتاب النقض ص 446). گویندهر مکلف که مطبوع باشد از قبل خدای تعالی بر ایمان و طاعت هرگز کفر نتواند آوردن. (کتاب النقض ص 446). غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی. سعدی. ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت وی دست هوس کوتاه از دامن ادراکت. سعدی. فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی. سعدی. سلطان را سخن گفتن او مطبوع آمد. (گلستان). حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد صیدآن شاهد مطبوع شمایل باشی. حافظ. از بهر دل کسی بدست آوردن مطبوع نباشد دگری آزردن. (ازامثال و حکم ج 1 ص 108). - غیرمطبوع، بدگل وزشت و غیرمقبول و برخلاف میل. (ناظم الاطباء). - مطبوع افتادن، خوش آمدن. مورد قبول و خوش آیندی قرار گرفتن. - نامطبوع، ناخوشایند: لاجرم در بزرگی نامقبول و نامطبوع آمد. (گلستان). ، چاپ شده و به طبعرسیده. (ناظم الاطباء). مهرکرده شده. نقش کرده. چاپ زده. چاپ کرده. چاپی. مقابل خطی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود