جدول جو
جدول جو

معنی مطانزه - جستجوی لغت در جدول جو

مطانزه
(مُ نَ زَ)
سخریه و فسوس. (ناظم الاطباء). کلمه ای است برساخته از طنز. رجوع به طنز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف، برای رسیدن به هدفی تلاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطارحه
تصویر مطارحه
با هم سخنی را در میان گذاشتن، مناظره کردن، جواب گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمپانزه
تصویر شمپانزه
نوعی میمون شبیه انسان، با بدنی پوشیده از موهای دراز، جمجمۀ کوچک، پیشانی عقب رفته، آرواره های بزرگ و قوی و دست های دراز که باهوش ترین وتربیت پذیرترین نوع میمون است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
چیزی از کسی طلب کردن، خواستن، حق خود را خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطارده
تصویر مطارده
حمله کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
اطلاع یافتن از چیزی با ادامۀ نظر در آن، خواندن کتاب یا نوشتۀ دیگر و دقت کردن در آن، بررسی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
فطانه. رجوع به فطانت شود
لغت نامه دهخدا
به زبان کلیسایی یونان و سپس به زبان عیسویان یعقوبی مصر (قبط) به معنی تعظیم و حالت تعظیم و سجود آمده است و ’ضربوا له مطانوه’، یعنی اودر مقابلش سر تعظیم فرودآورد. (از دزی ج 2 ص 599)
لغت نامه دهخدا
(شَ زِ)
شامپانزه. گونه ای از میمونهای انسان نما که بدون دم است و در جنگلهای آفریقا میزید. قدش از انسان کوتاهتر و بدنش از موهای بلند پوشیده شده است. فرمول دندانیش شبیه انسان است، ولی آروارۀ بزرگ قوی و همچنین دندانهای نیش نمویافته دارد. جمجمه اش کوچک و پیشانی اش عقب رفته است و چون شست پایش در مقابل انگشتان دیگر قرار گرفته از پا نیز مانند دست استفاده می کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(ضَضَ لَ)
طنابهای چادر خود را در میان چادر کسی آوردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ زَ)
بی خیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال هم مطنزه، ای جماعه لاخیر فیهم هینه انفسهم علیهم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی پهنانه اگر ابروش چین آرد سزد چون روی من بیند که رخسارم پر از چین گشت چون رخسار پهنانه (ابو شکور بلخی) گونه ای از میمون های انسان نما که بدون دم است و در جنگلهای افریقایی میزید. قدش از انسان کوتاهتر و بدنش از موهای بلندی پوشیده شده است فرمول دندانیش شبیه انسان است ولی آرواره بزرگ قوی و همچنین دندانهای بزرگ نیش نمو یافته دارد. جمجمه اش کوچک و پیشانیش عقب رفته است و چون شست پایش در مقابل انگشتان دیگر قرار گرفته از پا نیز مانند دست استفاده می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
نگریستن بهر چیزی برای واقف شدن به آن و تامل و اندیشه و فکر
فرهنگ لغت هوشیار
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطابنه
تصویر مطابنه
جور در آمدن برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مطارحه و مطارحت در فارسی: پاسخگویی، سگالش رایزنی مناظره کردن با کسی و جواب گفتن، مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
خواستن و طلب نمودن چیزی را از کسی، حق خود را خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطارده
تصویر مطارده
بیکدیگر حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مجانبه و مجانبت در فارسی دوریازی، نزد یازی از واژگان دو پهلو پهلوی هم واقع شدن، از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایزه
تصویر متایزه
با هم غلبه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
نبرد کردن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطانیه
تصویر فطانیه
زیرکی دانایی زود یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانیه
تصویر متانیه
مونث متانی
فرهنگ لغت هوشیار
((شَ زِ))
گونه ای از میمون انسان نما که بدون دم است و در جنگل های افریقا زندگی می کند. قدش از انسان کوتاه تر و بدنش از موهای دراز پوشیده شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
((مُ رِ زِ))
جنگیدن، کارزار کردن، محاربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
((مُ لِ عِ یا لَ عَ))
نگاه کردن به چیزی برای اطلاع یافتن از آن، خواندن کتاب یا هر نوشته دیگر، جمع مطالعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
((مُ لَ بَ یا بِ))
خواستن، طلب کردن، جمع مطالبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
((مُ بِ قِ))
برابر کردن، با هم برابر کردن دو چیز، مطابقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
هم خواهی، دادخواست، درخواست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
خواندن، بررسی، پژوهش، خوانش
فرهنگ واژه فارسی سره