جدول جو
جدول جو

معنی مطانب - جستجوی لغت در جدول جو

مطانب(مُنِ)
جاری مطانبی، آن که طناب خانه او تا طناب خانه من است. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). همسایه و همجوار خیمه. یقال جاری مطانبی، یعنی طناب های چادر او در میان چادر من است. (ناظم الاطباء). مطنب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجانب
تصویر مجانب
دوری گزیننده، دورشونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقانب
تصویر مقانب
گروهی از سواران که برای غارت جمع شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
مطلب ها، مسئله هایی از علم، موضوع ها، مساله ها، جاهای طلب، مقصدها، جمع واژۀ مطلب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نِ)
دور شونده. دوری گزیننده. خلاف موءالف:... و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و مناصح و مخالص و مماذق تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه) ، (اصطلاح هندسی) خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای بر روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند. توضیح آنکه دو خط منحنی می توانند مجانب هم باشند بر حسب آنکه فواصل نقاط واقع بر یکی از نقاط نظیرش واقع بر دیگری به سمت صفر میل کند در صورتی که این نقاط بر روی دو منحنی به سمت بی نهایت رود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَنْ نَ)
خباء مطنب، خیمۀ استوار به طناب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خیمۀ به طناب استوار کرده. (ناظم الاطباء) : و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقدم گردانید. (سندبادنامه ص 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
درازی دهنده بسیارگو. (غیاث) (آنندراج). آنکه عبارات را دراز کشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
جمع واژۀ مقنب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقنب شود، گرگهای بسیار شکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گروهی از سواران که برای غارت جمع شوند. (از اقرب الموارد) : ایشان را از کمات کتائب و حمات مقانب شناختی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). تمامت اقارب و عساکر و مقانب و عشایر را از شریف تا وضیع... به نسبت و اندازۀ همت خویش نصیبه ای تمام دادند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 149). لشکرکشان حضرت و بندگان دولت، عساکر و مقانب به مشارق و مغارب کشیده. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 159)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
رجوع به مطائب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
از ’طی ب’، بهترین و برگزیدۀ هر چیزی، واحد ندارد. اطائب مثله. یا مطائب در خرمای تر و مانند آن و اطائب در شترهای کشتنی به کار می رود یا واحد آن مطیب یا مطاب و مطابه است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). برگزیده و بهترین هر چیزی و بیشتر در خرمای تر و مانند آن گویند. (ناظم الاطباء) : و با مراکب و کتائب و عساکر ومطائب به آهستگی حرکت می کردند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جیش مطناب، لشکر گران و بزرگ. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لشکری بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مطرب و مطربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مطرب و مطربه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
آبهای ریزان و جهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و لغه فی المساطب که به معنی آبهای پوشیده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسطبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مطلب. (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مطلبها و درخواستهاو سوءالات و خواهشها و عرضه داشتها و استدعاها. (ناظم الاطباء). آرزوها: دیگری... به قوت عقل برمطالب و مآرب خویش رسیده. (کلیله و دمنه) ، مسائل و موضوعات: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت و تقدیم یافته. (المعجم چ مدرس رضوی و قزوینی ص 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
دهنهای خوشبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مشنب
لغت نامه دهخدا
(مُنِ)
فرس مذانب، مادیان که بچه اش در استخوانی که گرداگرد دبر است افتاده و آب زرد نزدیک برآمدن گردیده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَضَ لَ)
طنابهای چادر خود را در میان چادر کسی آوردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منکب والعاتق. (بحر الجواهر) ، بازو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع مقنب، گرگان پر شکار پیرا سپاهیان جمع مقنب جماعتی سوار که بطمع غارت همراه لشکر شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطارب
تصویر مطارب
جمع مطرب، تنگراه ها شاخراه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
جمع مطلب، درخواستها و سئوالات و خواهشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطایب
تصویر مطایب
شوخ لوده بزله گوی شوخی کننده لطیفه گوی، شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطائب
تصویر مطائب
بهترین و برگزیده هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانب
تصویر مجانب
دور شونده، دوری گزیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
((مَ لِ))
جمع مطلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجانب
تصویر مجانب
((مُ نِ))
دور شونده، دوری گزیننده، مقابل مؤالف، در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
خواستارها، گفتنی ها، نوشتارها، نوشته ها
فرهنگ واژه فارسی سره
مطلب ها، موضوع ها، گفته ها، نوشته ها، خبرها، گزارش ها، قضایا، مسایل، مقاصد، مقصدها، خواسته ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد