طلاع. واقف گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (المصادر زوزنی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به چیزی نگریستن برای وقوف یافتن بر آن. (آنندراج). پیوسته در چیزی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چیزی به کسی نوشتن تا واقف گردد. (منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، ظاهر کردن حال را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
طِلاع. واقف گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (المصادر زوزنی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به چیزی نگریستن برای وقوف یافتن بر آن. (آنندراج). پیوسته در چیزی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چیزی به کسی نوشتن تا واقف گردد. (منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، ظاهر کردن حال را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
نگریستن به هر چیز برای واقف شدن به آن و تأمل و تفکر و اندیشه. نظر به دقت. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران بجای این کلمه ’بررسی’ را پذیرفته است: بازرگان از مطالعۀ ضیعت و معامله و تجارت بازگشت. (سندبادنامه ص 157). چون به بست رسید به مطالعۀ اعمال و تجدید عهد احوال رعیت مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 407). ملک را خیال مطالعۀ جمال لیلی در دل آمد تا چه صورت است که موجب چندین فتنه است. (گلستان). - مطالعۀ نفس، فرورفتن در خود. مشاهدۀ درون. بررسی معرفت بوسیلۀ خود معرفت. و رجوع به لاروس و روانشناسی از لحاظ تربیت تألیف دکتر سیاسی شود. ، به اندیشه خواندن نامه ای را بی آواز. مرور کردن کتابتی به چشم بی آواز خواندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرائت. مطالعۀ کتاب، خواندن کتاب. (ناظم الاطباء) : و معلوم است که مطالعۀ کتب و گزیدن سخنها و شرح دادن... در میان این زحمت ممکن نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پدر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و به مطالعۀ کتب و مجالست اهل ادب پرداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337)، {{اسم}} مکتوب. مرقومه. نامه. صاحب فلان بداند که مطالعۀ او رسید و بر رأی ما عرضه کردند. (عتبهالکتبه). گفت که (ابوالمعالی هبهاﷲ) در سال گذشته مطالعه به امیرالمؤمنین نوشتم مشتمل بر اینکه امسال سعی نمودم و ارتفاعات را ضبط کردم. دوازده هزار حاصل شد. (تجارب السلف). (خلیفه) آن مطالعه را جوابی فرمود مشتمل بر نوازش. (تجارب السلف). مطالعۀ دیگر به امیرالمؤمنین نوشتم و مقدار حاصل بنمودم خلیفه جواب مطالعه فرمود مشتمل بر استمالت. (تجارب السلف)، (اصطلاح عرفانی) عبارت از توفیقات حق تعالی مرعارفین راست. (اصطلاحات شاه نعمت اﷲ) (ازفرهنگ مصطلحات عرفا). توفیقات حق بدون طلب و سؤال در حق عارفان که تحمل بار سنگین خلافت را کرده اند، درآنچه به حوادث کون باز گردد. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
نگریستن به هر چیز برای واقف شدن به آن و تأمل و تفکر و اندیشه. نظر به دقت. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران بجای این کلمه ’بررسی’ را پذیرفته است: بازرگان از مطالعۀ ضیعت و معامله و تجارت بازگشت. (سندبادنامه ص 157). چون به بست رسید به مطالعۀ اعمال و تجدید عهد احوال رعیت مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 407). ملک را خیال مطالعۀ جمال لیلی در دل آمد تا چه صورت است که موجب چندین فتنه است. (گلستان). - مطالعۀ نفس، فرورفتن در خود. مشاهدۀ درون. بررسی معرفت بوسیلۀ خود معرفت. و رجوع به لاروس و روانشناسی از لحاظ تربیت تألیف دکتر سیاسی شود. ، به اندیشه خواندن نامه ای را بی آواز. مرور کردن کتابتی به چشم بی آواز خواندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرائت. مطالعۀ کتاب، خواندن کتاب. (ناظم الاطباء) : و معلوم است که مطالعۀ کتب و گزیدن سخنها و شرح دادن... در میان این زحمت ممکن نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پدر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و به مطالعۀ کتب و مجالست اهل ادب پرداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337)، {{اِسم}} مکتوب. مرقومه. نامه. صاحب فلان بداند که مطالعۀ او رسید و بر رأی ما عرضه کردند. (عتبهالکتبه). گفت که (ابوالمعالی هبهاﷲ) در سال گذشته مطالعه به امیرالمؤمنین نوشتم مشتمل بر اینکه امسال سعی نمودم و ارتفاعات را ضبط کردم. دوازده هزار حاصل شد. (تجارب السلف). (خلیفه) آن مطالعه را جوابی فرمود مشتمل بر نوازش. (تجارب السلف). مطالعۀ دیگر به امیرالمؤمنین نوشتم و مقدار حاصل بنمودم خلیفه جواب مطالعه فرمود مشتمل بر استمالت. (تجارب السلف)، (اصطلاح عرفانی) عبارت از توفیقات حق تعالی مرعارفین راست. (اصطلاحات شاه نعمت اﷲ) (ازفرهنگ مصطلحات عرفا). توفیقات حق بدون طلب و سؤال در حق عارفان که تحمل بار سنگین خلافت را کرده اند، درآنچه به حوادث کون باز گردد. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
مطالبه. خواستن چیزی یا حق خود را از کسی. طلب نمودن چیزی از کسی. خواستن چیزی از کسی: آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید با آدمی مطالبۀ نان همان کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 860). - مطالبه کردن، طلب کردن و خواستن چیزی یا حقی را از کسی: بقالی را درمی چند بر صوفیان گردآمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی. (گلستان)
مطالبه. خواستن چیزی یا حق خود را از کسی. طلب نمودن چیزی از کسی. خواستن چیزی از کسی: آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید با آدمی مطالبۀ نان همان کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 860). - مطالبه کردن، طلب کردن و خواستن چیزی یا حقی را از کسی: بقالی را درمی چند بر صوفیان گردآمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی. (گلستان)
یکدیگر را قلع کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، غرض المقالعه، نشانه ای که نوآموز نخستین بدان تیراندازد و آن نزدیکتر باشد، لهذا تیرانداز را به دراز و بلند کردن دست حاجت نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
یکدیگر را قلع کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، غرض المقالعه، نشانه ای که نوآموز نخستین بدان تیراندازد و آن نزدیکتر باشد، لهذا تیرانداز را به دراز و بلند کردن دست حاجت نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
فرمانبرداری کردن و سازواری نمودن با دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی را فرمان بردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مطاوعت شود، نزد نحاه، آمدن فعلی پس فعلی جهت دلالت بر پذیرفتن مفعول که فاعل فعل ثانی است اثر فاعل فعل اول را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
فرمانبرداری کردن و سازواری نمودن با دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی را فرمان بردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مطاوعت شود، نزد نحاه، آمدن فعلی پس فعلی جهت دلالت بر پذیرفتن مفعول که فاعل فعل ثانی است اثر فاعل فعل اول را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خواستن حق خود را از کسی و بازجست کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). طلب نمودن و باز جستن. (غیاث). چیزی از کسی درخواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ بعد شود
خواستن حق خود را از کسی و بازجست کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). طلب نمودن و باز جستن. (غیاث). چیزی از کسی درخواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ بعد شود
مطالعه. مطالعه. خواندن: من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفۀ اسکافی درخواستم تا قصیده ای گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). و تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمؤمنین را مطالعت کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 67). و به مطالعت کتب... چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. (کلیله و دمنه) ، نگریستن در چیزی برای وقوف بر احوال آن: وقتی از برای مصالح معیشت و رعایت اسباب فراغت و طلب تحصیل تفرج و استراحت به مطالعت عقار و ضیعت و استطلاع غرس و زراعت مسافرتی کرد. (سندبادنامه صص 154- 155). و رجوع به مطالعه شود
مطالعه. مطالعه. خواندن: من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفۀ اسکافی درخواستم تا قصیده ای گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). و تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمؤمنین را مطالعت کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 67). و به مطالعت کتب... چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. (کلیله و دمنه) ، نگریستن در چیزی برای وقوف بر احوال آن: وقتی از برای مصالح معیشت و رعایت اسباب فراغت و طلب تحصیل تفرج و استراحت به مطالعت عقار و ضیعت و استطلاع غرس و زراعت مسافرتی کرد. (سندبادنامه صص 154- 155). و رجوع به مطالعه شود
تنازع کردن مردم به فحش و دشنام در قمار یا شراب یا قسمت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یکدیگر را دشنام دادن و منازعه کردن در قمار یا شراب یا قسمت. (از اقرب الموارد)
تنازع کردن مردم به فحش و دشنام در قمار یا شراب یا قسمت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یکدیگر را دشنام دادن و منازعه کردن در قمار یا شراب یا قسمت. (از اقرب الموارد)
واقف و هوشمند و آگاه. (ناظم الاطباء) ، آن که مطالعه کند. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مطالعه کننده. خوانندۀ کتاب و جز آن: همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند. (جهانگشای جوینی) ، مطالع بلد، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از افق آن بلد. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مطالع مستقیم فلک، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از معدل النهار در خط استواء و آن را به فارسی جوی راست گویند. (مفاتیح، یادداشت مرحوم دهخدا)
واقف و هوشمند و آگاه. (ناظم الاطباء) ، آن که مطالعه کند. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مطالعه کننده. خوانندۀ کتاب و جز آن: همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند. (جهانگشای جوینی) ، مطالع بلد، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از افق آن بلد. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مطالع مستقیم فلک، مطالعی است که طالع شود با قوسهای فلک البروج از معدل النهار در خط استواء و آن را به فارسی جوی راست گویند. (مفاتیح، یادداشت مرحوم دهخدا)
جمع واژۀ مطلع. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) : و از مشارق ممالک و مطالع مسالک او شموس انصاف و... را طلوع داد. (سندبادنامه ص 8). به مهر خاتم دل در اصابعالرحمن به مهر خاتم وحی از مطالعالاعراب. خاقانی. و رجوع به مطلع شود
جَمعِ واژۀ مطلع. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) : و از مشارق ممالک و مطالع مسالک او شموس انصاف و... را طلوع داد. (سندبادنامه ص 8). به مهر خاتم دل در اصابعالرحمن به مهر خاتم وحی از مطالعالاعراب. خاقانی. و رجوع به مطلع شود
نخلۀ درازتر و بلندتر از دیگران. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن درازتر و بلندتر از دیگر خرمابنان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرمابنی که شکوفه آورده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطلع شود
نخلۀ درازتر و بلندتر از دیگران. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن درازتر و بلندتر از دیگر خرمابنان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرمابنی که شکوفه آورده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُطلِع شود
باز نگریستن، باز خواندن، بررسی کردن بدقت نگریستن در چیزی برای و قوف بدان: پس از مکه بهندوستان آمد و حال مطالعه کرد، خواندن کتاب یا نوشته ای و فهمیدن آن
باز نگریستن، باز خواندن، بررسی کردن بدقت نگریستن در چیزی برای و قوف بدان: پس از مکه بهندوستان آمد و حال مطالعه کرد، خواندن کتاب یا نوشته ای و فهمیدن آن
بدقت نگریستن در چیزی برای و قوف بدان، خواندن کتاب یا نوشته ای و فهمیدن آن، نگرش در چیزی برای و قوف بدان: آن یافتی است در غفلت ناخواسته در آمده... در مشاهده قریب و مطالعه جمع افروخته، قرائت نوشته ای برای درک آن، توفیقاتی که ازطرف حق تعالی عارفان را دست دهد
بدقت نگریستن در چیزی برای و قوف بدان، خواندن کتاب یا نوشته ای و فهمیدن آن، نگرش در چیزی برای و قوف بدان: آن یافتی است در غفلت ناخواسته در آمده... در مشاهده قریب و مطالعه جمع افروخته، قرائت نوشته ای برای درک آن، توفیقاتی که ازطرف حق تعالی عارفان را دست دهد
مطاوعه و مطاوعت در فارسی: فرمان بردن گردن نهادن سازگاری فرمان بردن اطاعت کردن، موافقت کردن، فرمانبرداری اطاعت: ... خلفای مصطفی رالله در امر و نهی و حل و عقد دست بر گشاد و فرمان مطلق ارزانی داشت و مطاوعت ایشان را بطاعت خود و رسول ملحق گردانید، موافقت سازگاری
مطاوعه و مطاوعت در فارسی: فرمان بردن گردن نهادن سازگاری فرمان بردن اطاعت کردن، موافقت کردن، فرمانبرداری اطاعت: ... خلفای مصطفی رالله در امر و نهی و حل و عقد دست بر گشاد و فرمان مطلق ارزانی داشت و مطاوعت ایشان را بطاعت خود و رسول ملحق گردانید، موافقت سازگاری