جدول جو
جدول جو

معنی مطالبت - جستجوی لغت در جدول جو

مطالبت(مُ لَ / لِ بَ)
طلب کردن و خواستن و خواهان شدن. خواستن حقی. مطالبه. مطالبه: و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان چنان الفی تازه گشته بودو به مطالبت و مواظبت بر کسب هنر آن میل افتاده که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می بود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 16). در مطالبت ملک راه مغالبت پیش گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 313).
- مطالبت کردن، پرس وجو کردن. پرسیدن و تحقیق کردن. بازپرسی کردن. استفسار کردن: دبیر را مطالبت سخت کردند مقر آمد و ملطفه داد بدیشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). پس کفشگری را به گذر آموی بگرفتند متهم گونه و مطالبت کردند مقر آمد که جاسوس بغراخان است و نزدیک ترکمانان می رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537).
مثل ترا به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زآنکه غلام قاتلم.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 523).
روح افزای بر بالین دایه نشست و از هرگونه مطالبت می کرد و می گفت ای رعنا این چه کار بود که تو کردی. (سمک عیار ج 1 ص 159)
لغت نامه دهخدا
مطالبت
مطالبه: و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان چنان الفتی تازه گشته بود بمطالبت و مواظبت بر کسب هنر آن میل افتاده که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می بود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجانبت
تصویر مجانبت
دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالست
تصویر مخالست
به شتاب افکندن، ربودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
چیزی از کسی طلب کردن، خواستن، حق خود را خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
مطلب ها، مسئله هایی از علم، موضوع ها، مساله ها، جاهای طلب، مقصدها، جمع واژۀ مطلب
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ شَ)
مغالبه. چیره شدن بر یکدیگر. غلبه یافتن: در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت، عمل سلطان و بازرگانی دریا و مبالغت با دشمن. (کلیله و دمنه). و ظلمی که رفته بود از مبالغت خصوم و منازعت در ملک موروث و خانه قدیم اعلام دادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 68). مثالی به استدعای او روانه کرد و او را به موافقت جمع و مظاهرت قوم و... مغالبت دشمن دولت خواند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 173). او را بر قصد ری تحریض داد و بر مخاصمت و مغالبت مجدالدوله اغرا کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 271). در مطالبت ملک راه مغالبت پیش گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 313). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مطلب. (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مطلبها و درخواستهاو سوءالات و خواهشها و عرضه داشتها و استدعاها. (ناظم الاطباء). آرزوها: دیگری... به قوت عقل برمطالب و مآرب خویش رسیده. (کلیله و دمنه) ، مسائل و موضوعات: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت و تقدیم یافته. (المعجم چ مدرس رضوی و قزوینی ص 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ / یِ بَ)
شوخی و مزاح کردن. هزل و خوش منشی کردن. مطایبه:
من اینهمه ز طریق مطایبت گفتم
مگر نگویی کاین ژاژ باشد و هذیان.
فرخی.
گفت مرا به کیفیت آن بر واقف نگردانی تا همچنین تقرب کنم و بر مطایبتی که رفت استغفار گویم. (گلستان). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ)
جمع واژۀ مطالبه. طلب ها که از کسان دارند. مالها که نزد دیگر کسان به قرض دارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، طلب کردنها: راه مطالبات ناموجه و عوارض ناواجب بر کل ممالک بسته. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مطالبه و مطالبه و مطالبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ بَ / لِ بِ)
مطالبه. خواستن چیزی یا حق خود را از کسی. طلب نمودن چیزی از کسی. خواستن چیزی از کسی:
آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید
با آدمی مطالبۀ نان همان کند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 860).
- مطالبه کردن، طلب کردن و خواستن چیزی یا حقی را از کسی: بقالی را درمی چند بر صوفیان گردآمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
درمصر کسانی را گویند که در گودال ها گنج ها و دفینه راجستجو کنند: و این خادم امیر مطالبان و عظیم توانگر و مالدار بود و مطالبی آنان را گویند که در گوهای مصر طلب گنجها و دفینه ها کنند و از همه مغرب و دیگر مصر و شام مردم آیند و هر کس در آن گوها و... رنج ها برند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 87)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ عَ)
مطالعه. مطالعه. خواندن: من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفۀ اسکافی درخواستم تا قصیده ای گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). و تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمؤمنین را مطالعت کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 67). و به مطالعت کتب... چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. (کلیله و دمنه) ، نگریستن در چیزی برای وقوف بر احوال آن: وقتی از برای مصالح معیشت و رعایت اسباب فراغت و طلب تحصیل تفرج و استراحت به مطالعت عقار و ضیعت و استطلاع غرس و زراعت مسافرتی کرد. (سندبادنامه صص 154- 155). و رجوع به مطالعه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَک ک)
خواستن حق خود را از کسی و بازجست کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). طلب نمودن و باز جستن. (غیاث). چیزی از کسی درخواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطایبت
تصویر مطایبت
شوخی کردن با کسی مزاح کردن، شوخی مزاح، جمع مطایبات
فرهنگ لغت هوشیار
مطالبه کردن: روح افزای بر بالین دایه نشست و از هر گونه مطالبت میکرد و میگفت: ای رعنا، این چکار بود که تو کردی ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغالبت
تصویر مغالبت
غلبه یافتن، چیره شدن بر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالبات
تصویر مطالبات
مالها که نزد دیگر کسان به قرض دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
خواستن و طلب نمودن چیزی را از کسی، حق خود را خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
بدقت نگریستن در چیزی برای و قوف بدان، خواندن کتاب یا نوشته ای و فهمیدن آن، نگرش در چیزی برای و قوف بدان: آن یافتی است در غفلت ناخواسته در آمده... در مشاهده قریب و مطالعه جمع افروخته، قرائت نوشته ای برای درک آن، توفیقاتی که ازطرف حق تعالی عارفان را دست دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
جمع مطلب، درخواستها و سئوالات و خواهشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالبات
تصویر مطالبات
((مُ لِ))
جمع مطالبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
((مَ لِ))
جمع مطلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
((مُ لَ بَ یا بِ))
خواستن، طلب کردن، جمع مطالبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالب
تصویر مطالب
خواستارها، گفتنی ها، نوشتارها، نوشته ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطالبات
تصویر مطالبات
خواسته ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
همنشینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
خواندن، بررسی، پژوهش، خوانش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطالعات
تصویر مطالعات
پژوهش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطابقت
تصویر مطابقت
همپوشی، هم خوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراقبت
تصویر مراقبت
تیمار، نگهداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطالبه
تصویر مطالبه
هم خواهی، دادخواست، درخواست
فرهنگ واژه فارسی سره
ادعا، بازجست، بازخواست، تقاضا، طلب، جستن، خواستن، طلب کردن، بازجستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مطلب ها، موضوع ها، گفته ها، نوشته ها، خبرها، گزارش ها، قضایا، مسایل، مقاصد، مقصدها، خواسته ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تقاضاها، مطالبات
دیکشنری اردو به فارسی