جدول جو
جدول جو

معنی مطاعمه - جستجوی لغت در جدول جو

مطاعمه
(ضَ)
داخل کردن کبوتر نر دهن خود را در دهن ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). داخل کردن کبوتر نر منقار خود را در منقار کبوتر ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطاعم
تصویر مطاعم
مطعم ها، جاهای غذا خوردن، خوراک ها، خوردنی ها، جمع واژۀ مطعم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکمه
تصویر محاکمه
با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ مَ / مُ عِ مَ)
کمان بدان جهت که صاحب خود را صید میخوراند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمان. (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُطْ طَ عِ مَ)
مؤنث مطعم. رجوع به مطعّم و حواشی آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
خوردنیها و طعام ها. جمع واژۀ مطعم. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنیها. ج مطعم. مطاعم و مشارب، مأکول و مشروب، خوردنیها و آشامیدنیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ مَ)
سر حلقوم و تندی آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلصمه. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). و رجوع به غلصمه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
به ناز و نعمت پروردن. (منتهی الارب) (آنندراج). به ناز و نعمت و آسایش پروراندن، در رفاه و آسایش زیستن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار گردانیدن. یقال: ناعم حبلک، ای احکمه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
کسی را بوسه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بوسه دادن و دهان در دهان گرفتن وقت بوسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بوسیدن زن را. (از ذیل اقرب الموارد) ، در یک جامه هم بستر کردن زن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی نیزه زدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : این معاتبات به مطاعنات و مضاربات رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 192). رجوع به طعان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شیا)
انبوهی کردن. (منتهی الارب). مزاحمت نمودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مزاعمت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مساعفه
تصویر مساعفه
مساعفت و مساعفه در فارسی: یاری یاوری یاری کردن، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعبه
تصویر مداعبه
شوخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مساعده و مساعدت در فارسی: فریاتش فریات یارمندی یاری، پیش پرداخت زبانزد اواری، همراهی، مبلغی پیشکی پرداختن پیش پرداخت، پولی که پیشکی پردازند پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاحمه
تصویر مزاحمه
مزاحمت در فارسی: رنج، رنج رساندن درد سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاعمت
تصویر مزاعمت
انبوهی کردن، انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
مراعات در فارسی: همچرایی: ستوران با هم چریدن، پر گیاهی، چشمداشت نگرش چشم داشتن، بخشودن، مهربانی، نمیدن (توجه کردن)، تیمار، زیداری (طرفداری)، نواخت مهربانی نوازش مهر
فرهنگ لغت هوشیار
مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع مخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنعمه
تصویر متنعمه
مونث متنعم جمع متنعمات
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاعمه
تصویر مزاعمه
مزاعمت در فارسی: انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماعیه
تصویر طماعیه
آزمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاعم
تصویر مطاعم
جمع مطعم، خوردنگاه ها خوردنگاهان خوردنی ها خواره ها جمع مطعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکمه
تصویر محاکمه
((مُ کِ مِ))
با کسی به دادگاه رفتن و برای هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاعمت
تصویر مزاعمت
((مُ عَ مَ))
انبوهی کردن، انبوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
((مُ ص مِ))
دشمنی کردن، جنگیدن، مخاصمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداعبه
تصویر مداعبه
((مُ ع بِ))
شوخی کردن، مزاح کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
((مُ عِ دَ یا دِ))
یاری، پیش پرداخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
رزم، دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره