جدول جو
جدول جو

معنی مطاریق - جستجوی لغت در جدول جو

مطاریق
(مَ)
گروه پیادگان، شتر در پی یکدیگر رونده نزدیک آب. یقال: جائت الابل مطاریق، یعنی در پی یکدیگر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مطاریق
(مَ)
جمع واژۀ مطراق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخاریق
تصویر مخاریق
مخراق ها، فریب و دروغ ها، جمع واژۀ مخراق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاریق
تصویر تفاریق
چیزهای پراکنده، اجزای پراکنده، جزء جزء، جداجدا، اندک اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اباریق
تصویر اباریق
ابریق ها، ظروف سفالی یا بلوری لوله دار و دارای دسته که در آن مایعات می ریختند، جمع واژۀ ابریق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
دارندۀ چیزی بالای دیگری مانند آنکه دو کفش بالای هم پوشد و دو پوشاک روی هم در بر کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اتالیق. حاکم.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طعام اندک کم روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طعامی که روغن آن کم باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ابریق. ظروف سفالینه و جز آن با لوله و دسته. کوزه ها. و ابریق معرب آبریز است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بطرک و بطرک. (ناظم الاطباء). رجوع به بطرک شود، چاهی است پهلوی قرانین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
جمع واژۀ ثفروق
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزراق. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). و رجوع به مزراق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مخراق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخراق شود، جمع واژۀ مخرقه. دروغها و نیرنگها: و لاتزال مخاریقه مشتبهه و جائزه هناک الی ان یطلع علیه هذا. (تجارب الامم ج 6 ص 394). و بعد هذا چون دیگر اقوال و افعال آن جهال ضلال که همه مخاریق بواریق بودی. (جهانگشای جوینی). مارافسای نیک به تأمل دراو نگاه کرد مرده پنداشت گفت دریغا اگر این مار را زنده بیافتمی هیچ ملواحی دام مخاریق دنیا را به از این ممکن نشدی. (مرزبان نامه چ قزوینی چ 1317 ص 244)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مبرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هایهوی جنگ، یعنی شور و غوغائی که به وقت جنگ و امثال آن برمی آید. (آنندراج از غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مطارق
تصویر مطارق
جمع مطرق مطرقه، کوبن ها چکش ها پتک ها پکوک ها جمع مطرق و مطرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
جمع محراب، از ریشه پارسی مهرابه ها جمع محراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاریق
تصویر قطاریق
های و هوی جنگ غوغای جنگ کوکا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساریق
تصویر مساریق
بنگرید به ماساریقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاریط
تصویر مخاریط
ماران پوست افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخانیق
تصویر مخانیق
جمع مخنقه، گردن بندها خپه کن ها جمع مخنقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانیق
تصویر مجانیق
جمع منجنیق، بلگن ها کلکم ها جمع منجنیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباریق
تصویر اباریق
ظروف سفالینه، کوزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاریه
تصویر قطاریه
مار سیاه، اژدر مار، مار زهرپاش
فرهنگ لغت هوشیار
حب السلاطین را گویند که مرادف با حب الخطایی است و آن دانه کرچک هندی است. بر گرفته از یونانی باتو (گویش شیرازی) به تازی (حب السلاطین) از گیاهان کرچک هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباریق
تصویر تباریق
خوراک کم روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاریق
تصویر تفاریق
تفریق، جدا نمودنها و تفرقه کردنها و این جمع تفریق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماریق
تصویر شماریق
جامه پاره پاره ژنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباریق
تصویر اباریق
جمع ابریق، کوزه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاریق
تصویر تفاریق
((تَ))
جمع تفریق، پراکنده ها، چیزهای پراکنده، اندک اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
((مَ))
جمع محراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاریق
تصویر مخاریق
((مَ))
جمع مخراق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباریق
تصویر اباریق
آوتابه ها
فرهنگ واژه فارسی سره